به نامِ خُدا / پرنویسا

پرنویسا: وبلاگ پروین شیرِبیشه

به نامِ خُدا / پرنویسا

پرنویسا: وبلاگ پروین شیرِبیشه

به نامِ خُدا / پرنویسا

به وبلاگ پرنویسا خوش آمدید
هر نوشته‌ای برای خواندن متولد می‌شود

«نوشتن» کسب و کارِ من است!
در این وبلاگ،
نمونه‌هایی از ثبت اندیشه‌ و احساسم را
بیشتر به صورت «درباره‌نویسی» و «شعر» بیان می‌کنم.

سپاسگزارم که آنها را با ذکر نام این وبلاگ با خوانندگان دیگر به اشتراک می‌گذارید

دوشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۹، ۰۴:۱۷ ب.ظ

فکر کردن و حل کردن روی صفحه کاغذ

نوشتن هزار و یک کاربرد برای ما دارد که نویسندگی فقط یکی از آنهاست. 

نوشتن به من کمک می‌کند که خودم را پیدا کنم، خودم را بهتر بشناسم و بسیاری از مسائلم را با خودم طرح و حل کنم. اتفاقاتی که در طول روز رخ می‌دهند، ارتباطاتی که با دیگران داریم، سوءتفاهم‌ها، ناراحتی‌ها و ... .

 

کافی است ...

۱. خودکار و کاغذ برداریم و پشت میزی بنشینیم.

۲. مسئله‌ای که فکر ما را مشغول کرده را بنویسیم.

۳. هر طور که شده با هر تعداد کلمه و هر نوع جمله‌بندی که می‌توانیم.

۴. موقع نوشتن، آنچه واقعیت هست خودش، خودش را نشان می‌دهد. 

۵. بسیاری از مسائل ما به محض مکتوب شدن، حل می‌شوند. همین که یک بار دیگر از ذهن ما عبور می‌کنند و درست و دقیق به آنها نگاه می‌بینیم، می‌فهمیم اصلاً مسئله یا مشکل مهمی نبوده‌اند. در واقع بسیاری از آنها اصلاً مسئله و مشکل نیستند، بلکه به شرایط و وضعیت انسانی ما بر می‌گردند و چیزهایی را که باید در طول زندگی خود بیاموزیم، به ما یادآوری می‌کنند.

۶. اگر مسئله و مشکلت واقعاً مسئله و مشکل بود، حالا می‌توانی صورت آن را برای خودت بنویسی. دقیقاً مانند یک صورت مسئله.

۷. فقط به صورت مسئله‌ای که نوشتی یا از میان صورت مسئله‌های مختلف انتخاب کرده‌ای، فکر کن و آن را بررسی کن. چه راه‌حل‌(هایی) به نظرت می‌رسد؟

 

مثال

مثلاً می‌نویسم او این کار را انجام داد و من ناراحت شدم. این گزارش مسئله است. صورت مسئله‌های مختلفی قابل طرح است:

۱. چه کار کنم که دفعه بعد از رفتار او ناراحت نشوم؟ 

۲. چگونه او را متوجه رفتارش کنم تا دوباره ناراحتم نکند؟ 

۳. آیا ناراحت شدن من از رفتار او اصلاً درست بود؟ 

ببین مسئله تو واقعاً کدام‌یک از اینهاست؟

  • ناراحت شدن یا نشدن خودت
  • بررسی و تغییر دادن رفتار 

تا همین جا بسیاری از احتمال‌ها و گزینه‌ها را می‌توانی مثل بازی گل یا پوچ، پوچ کنی. مثلاً گاهی رفتار دیگران اصلاً به ما ربطی ندارد و قرار نیست ما رفتار آنها را تغییر دهیم. گاهی ناراحت شدن ما به عامل دیگری یا به فکری که داریم بر می‌گردد. 

موقع نوشتن می‌توانیم گمانه‌زنی ‌کنیم و این احتمالات را با خودمان بررسی کنیم. 

گاهی باید چیزی را بپذیریم. مثلاً اینکه خیلی‌ها چنین رفتارهایی از خود بروز می‌دهند. ما با نوشتن روی کاغذ به این صراحت و شفافیت با خود می‌رسیم که بپذیریم چنین حالاتی وجود دارند. نوشتن در این حالت ما را بخشنده‌تر و با گذشت‌تر می‌کند. 

 

همیشه این جور مواقع به خودم می‌گویم چرا از وسیله در دسترس، ارزان، همیشگی و بدون دردسر و مفیدی مانند نوشتن کمتر استفاده می‌کنیم؟! وسیله‌ای‌ که این‌چنین ما را از بسیاری موارد و افراد بی‌نیاز می‌کند. وسیله‌ای که ما را محکم و خودکفا می‌کند. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۹ ، ۱۶:۱۷
پروین شیربیشه
دوشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۹، ۰۳:۱۵ ب.ظ

بال‌های نوشتنت را باز کن!

بالهای نوشتن

آیا می‌توان پرواز کرد، بدون پریدن و باز کردن بال‌ها ؟ 

همان‌طور که بدون پریدن و باز کردن بال‌ها نمی‌توان پرواز کرد، بدون پریدن به یکباره در نوشتن و باز کردن بال‌های نوشتن نمی‌توان نوشت. شاید کسانی که مشکل «ناتوانی در نوشتن» و «انسداد نوشتن» را تجربه کرده‌اند، بهتر از هر کسی بتوانند این موضوع را درک کنند. 

 

آیا بال‌های نوشتنت را باز کرده‌ای؟ 

وقتی می‌خواهی بنویسی و نمی توانی، از خودت یک سؤال ساده بپرس: «آیا بال‌های نوشتنم را باز کرده‌ام؟»

شاید بپرسی این که گفتی، یعنی چه؟

۱. آیا موقع نوشتن، نگران قضاوت اطرافیانت هستی؟ اینکه یک روز بالاخره نوشته‌ات را می‌خوانند و چه فکری در مورد تو می‌کنند؟

۲. آیا موقع نوشتن، نگران عدم تأیید یا سانسور نوشته خود توسط مراجع قانونی هستی؟ بسیاری از افراد تازه‌کار و غیر حرفه‌ای که صاحب دیدگاه‌های خاصی نیستند و چیز چندانی هم تا به حال ننوشته‌اند، از این موضوع واهمه شدیدی دارند!

۳. آیا موقع نوشتن، نگران استقبال مخاطبان و خوانده شدن نوشته خود هستی؟

۴. آیا موقع نوشتن، نگران کیفیت ادبی‌ و هنری نوشته خود هستی؟ بسیاری از افراد تازه‌کار گمان می‌کنند اولین نوشته‌های‌ آنها باید شاهکار از آب در بیاید. احتمالاً سری به تاریخ ادبیات ایران و جهان نزده‌اند! 

۵. آیا موقع نوشتن، نگران فروش اثر خود یا به سرقت رفتن آن هستی؟ بسیاری‌ از افراد فکر می‌کنند نوشته آنها باید در تیراژ بالا چاپ شود و به فروش آنچنانی‌ برسد. برخی گمان می‌کنند جامعه ادبی منتظر به اتمام رسیدن نوشته آنهاست و بسیاری از افراد در کمین نشسته‌اند تا از نوشته آنها به نفع خود استفاده کنند. 

و ... .

چنین پندارهایی، بال نوشتن تو را می‌بندند و اصلاً به تو اجازه نمی‌دهند شروع به نوشتن کنی. در‌حالی‌که اول از همه باید شروع به نوشتن کنی. زیاد بنویسی و بخوانی‌ و ... تا بتوانی پرواز کردن در آسمان کلمات و متن را بیاموزی.

 

عوامل و افکار دیگری که بال‌های نوشتن ما را می‌بندند

۱. بنویسم، خُب که چی؟ 

۲. هیچ برنامه‌ای برای نوشتن و ادامه مسیر نداشتن 

۳. از نوشتن که به نون و آبی نمی‌رسم!

۴. نوشته‌های‌ من خوب نیستند و ارزشی ندارند! از کجا بفهمم خوب هستند؟

۵. ضعف اعتماد به نفس و عزت نفس: آیا اصلاً من یک نویسنده هستم؟ آیا اصلاً من می‌توانم از پس نوشتن بربیایم؟ 

۶. کمبود اطلاعات و حرفی برای گفتن 

۷. بی‌ارزش دانستن حرف و نظر خود 

۸. فقط خیال‌بافی درباره نوشتن / عدم عملگرایی و پشتکار 

۹. ترس از دیگران، و واکنش‌ها و نظرات آنها (اطرافیان، استاد و معلم، ناشر و سردبیر، دوستان و همکاران و مخاطبان)

۱۰. نتیجه کار از خود کار مهمتره! ترس از کیفیت نتیجه و عمل نکردن

 

با بال‌های بسته نمی‌توانی بنویسی!

مطمئن باش! هزار سال هم بگذرد تا بال‌هایت را باز نکنی، نمی‌توانی بنویسی و از نوشتن لذت ببری. نویسنده کسی است که اولاً از نوشتن لذت می‌برد و به خاطر همین به نوشتن ادامه می‌دهد. اگر نوشتن برای تو کار زجرآوری است، معلوم است که هنوز بال‌هایت را کامل باز نکرده‌ای و رها نشده‌ای.

 

اول رها شو و بعد بنویس!

رها باش! رها کن! تا بتوانی بنویسی.

  • از فکر دیگران: دیگران سر کار خودشان هستند و با تو کاری ندارند. این تو هستی که آنها را بزرگ کرده‌ای و از آنها برای خودت دیو ساخته‌ای. آنها فقط یک سر و دو گوش هستند. مانند خودِ تو که یک سر و دو تا گوش داری!
  • از فکر کیفیت: تو باید بنویسی، تو باید بد بنویسی، تو باید آن‌قدر بنویسی تا نوشتن را بیاموزی. کیفیت در ابتدای مسیر اصلاً اهمیتی ندارد. فقط بنویس!
  • از فکر شهرت: ابتدای کار هیچ کس تو را نمی‌شناسد. پس راحت باش و کار خودت را بکن. بعداً می‌توانی مشق‌ها و تمرین‌هایت را با لبخند و شادمانی به دیگران نشان دهی!
  • از فکر موفقیت: بارها شکست را تجربه می‌کنیم تا به موفقیت برسیم. این قانون زندگی در نوشتن هم صادق است! مگر زندگی نکرده‌ای؟!

 

حالا فهمیدی منظورم از باز کردن بال‌ها چه بود؟ 

پس، همین لحظه بال‌هایت را برای نوشتن باز کن. یک لیوان آب گوارا بنوش، یک کاغذ سفید بردار و شروع به نوشتن کن. اولین کلمه‌ای که به ذهنت می‌آید. بنویس بدون هدف، بدون فکر کردن به نتیجه، بدون فکر کردن به دیگران و نظراتشان، بدون فکر کردن به جایگاه خودت. فقط بنویس و از نوشتن لذت ببر!

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۹ ، ۱۵:۱۵
پروین شیربیشه
يكشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۹، ۱۲:۴۹ ق.ظ

درباره داس و فرهنگ داسی

داس: وسیله‌ای برای درو کردن غلات. و البته نشان دادن غیرت مردی به مردان دیگر ... ! 

داس و فرهنگ داسی هنوز در جامعه ایرانی رایج است. 

تا وقتی که به جای عکس مرحومه که در واقع گردنش به قول آقای ژوله کمی داسی شده، در اعلامیه شمع و گل و پروانه می‌گذارند و در آن نام و نسبت مردان خانواده و فامیل را ذکر می‌کنند، فرهنگ داسی وجود دارد. 

کم مانده بود نام دوست پسر مرحومه را هم به خاطر اینکه مذکر بود، در اعلامیه ذکر کنند!!!

به جای مرحومه، لطفاً انصاف به خرج دهید و بنویسید «مقتوله»!

گویا مقتوله مادر نداشت، زیرا نامش در این اعلامیه مفقود است!

فرهنگ داسی که سنگ شرف و غیرت و شرم و آبرو را به سینه می‌زند، این طور در اعلامیه‌ای‌ کاریکاتور مسخره خودش را به نمایش می‌گذارد.

هنوز پس از یک ماه و نیم از دیدن این اعلامیه، نمی‌دانم به فرهنگ داسی بخندم یا به روزگار مردم آن بگریم! 

اینجا نوشتم که یادمان نرود فرهنگ داسی چه جلوه‌های غریبی را از خود در این روزگار غریب به ما نشان داد!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۹ ، ۰۰:۴۹
پروین شیربیشه
شنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۹، ۱۱:۵۸ ب.ظ

چرا یادداشت روزانه می‌نویسم؟

پروردگارا من به نوشتن یادداشت روزانه سخت نیازمندم!

تصور یک روز بدون نوشتن، بدون یادداشت روزانه کلافه کننده است. ولی ما که اهل نوشتنیم، چنین روزهایی هم در تقویم زندگی‌مان داریم. روزهایی که از صبح زود باید برای کاری بیرون برویم، خرید کنیم و عصر یا شب خسته به خانه بیاییم. مخصوصاً اگر آن روز پر از حرف باشیم و نتوانیم به خاطر کمبود وقت یا از فرط خستگی چیزی بنویسیم. 

فردای آن روز، روز خاصی است. روزی که بدون معطلی به نوشتن یادداشت روزانه پناه می‌بریم. می‌نویسیم و می‌نویسیم و باز هم می‌خواهیم بنویسیم. مانند تشنه‌ای گرفتار عطش که هر چه آب می‌نوشد، باز هم می‌خواهد بنوشد.

نوشتن چنین چیزی است. برای کسی که اهلش می‌شود! مانند آب برای تشنه. 

هفته پیش یکی از این روزها را تجربه کردم. روزی که فردایش یادداشت روزانه‌ام را این طور آغاز کردم: پروردگارا، من به نوشتن یادداشت روزانه سخت نیازمندم! مانند جمله موسی پیامبر در (آیه ۲۴ قصص): پروردگارا، من به آن نعمتی که به سویم می‌فرستی، سخت نیازمندم! 

و خدا موهبت نوشتن را در زندگی‌ام به من بخشید. 

اگر نوشتن نبود و بال‌های نوشتنم باز نمی‌شد، ... .

اگر بال‌های نوشتنم را باز نمی‌کردم، نمی‌دانم الان کجا بودم؟ چگونه بودم؟ و داشتم در عالم چه کار می‌کردم؟ 

نوشتن با وجود انسان سر و کار دارد. تصور انسان - این موجود آگاه از وجود خویش - بدون نوشتن دشوار و حتی‌ناممکن است. اینکه انسان باشی، به وجود خودت آگاه باشی، ذاتاً دچار نسیان و فراموشی بشوی و نوشتن نباشد!

روز قلم، ۱۴ تیر ۹۹

   

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۹ ، ۲۳:۵۸
پروین شیربیشه
يكشنبه, ۱ دی ۱۳۹۸، ۰۷:۲۶ ب.ظ

نوشتن: هنر، رشته، مهارت، حرفه، یا کار؟

نوشتن چیست؟ یک هنر، رشته، مهارت، حرفه، یا کار؟ 

گاهی ادبیات و نویسندگی را در دسته هنرها قرار می‌دهند، و گاه آن را یک رشته می‌دانند. گاهی آن را یک مهارت می‌دانند یا یک حرفه تعریف می‌کنند. و گاه نوشتن یک کار انسانی خوانده می‌شود. در این نوشته به این موضوع می‌پردازم که بالاخره نوشتن و نویسندگی چیست؟

۱. نوشتن هنر یا رشته است

نوشتن و نویسندگی گاهی در کنار ادبیات به عنوان یک هنر یا رشته در میان هنرها یا در دسته زبان و ادبیات، یا زیر مجموعه شاخه علوم انسانی قرار می‌گیرد. تا جایی‌که نویسندگان، هنرمند و اهل هنر شناخته می‌شوند.

بله، نوشتن یک کار هنری است و متن و نوشته هر چه که باشد، محصول کار نوشتن و یک اثر هنری است. زیبایی و توازن در هنر حرف اول را می‌زند، بنابراین زیبایی و توازن در متن نیز می‌تواند نوشتن را به ساحت هنر نزدیک سازد. 

اما از آنجایی که محتوای بسیاری از متون تخصصی‌ و علمی‌ است، شاید نتوان مفهوم هنر را به آنها نسبت داد. مثلاً متن یک مقاله پژوهشی یا یک گزارش کاری را در نظر بگیرید. نمی‌توان آنها را اثر هنری دانست. به طور کلی نگارش خلاقانه و ادبی: مانند شعر و داستان و نمایشنامه و فیلمنامه به هنر نزدیک‌تر هستند و نگارش ارتباطی مانند مقالات، نوشته‌ها و کتب غیر داستانی از هنر دورترند. 

نوشتن در قالب یک رشته هم نمی‌گنجد. به عبارت دیگر، قالب رشته‌ها و دیسیپلین‌های دانشگاهی‌ هم برای کاری مانند نوشتن بسیار تنگ و محدود هستند. مثلاً رشته زبان و ادبیات فارسی را در نظر بگیرید که بسیاری از دروس آن مستقیماً درباره ادبیات، دستور زبان و نظم و نثر و بررسی عناصر مختلف زبانی و ادبی است، و در آن به مهارت نوشتن و نویسندگی کمتر پرداخته‌ شده است. از این جهت دوره‌های آموزشی نویسندگی خلاق در بسیاری از دانشگاه‌های معتبر دنیا و دوره‌های روزنامه‌نگاری‌، داستان‌نویسی، فیلمنامه‌نویسی و نمایشنامه‌نویسی در مؤسسات مربوط برگزار می‌شوند. 

۲. نوشتن مهارت است

نوشتن در مقایسه با مسائل نظری و کارهای عملی، به کارهای عملی نزدیک‌تر است و یک مهارت است. در واقع نوشتن یک مهارت اکتسابی است که هر چه آن را در طول زمان بیشتر تمرین و انجام می‌‌دهیم، آن را بهتر فرا می‌گیریم. درست مانند مهارت‌های عملی آشپزی، نجاری، رانندگی، نوازندگی و ... .   

۳. نوشتن حرفه است 

اگر نوشتن یک مهارت است و می‌توان آن را آموخت و با تمرین و انجام دادن زیاد در آن ماهر شد، پس می‌تواند یک حرفه هم باشد. حرفه افرادی که نویسنده نامیده می‌شوند و کار نوشتن را به صورت تمام‌وقت و حرفه‌ای دنبال می‌کنند. علاوه بر این، نویسندگی حرفه پاره‌وقت یا نیمه‌وقت بسیاری‌ از هنرمندان، کارشناسان و دانشمندانی است که در زمینه کاری‌ خود می‌خواهند حرف‌ها، نظرات، یافته‌ها و تجربیات خود را ثبت و مکتوب کنند. 

۴. نوشتن کار است

نوشتن بیش از همه یک کار است. کار خاص و منحصر به فرد انسان که قادر است مفاهیم و کلمات را که مواد فکرش را تشکیل می‌دهند، ثبت و مکتوب کند. کار ارزشمندی که بیش از همه به خود او در زندگی‌اش معنا و جهت می‌دهد. مهم‌ترین کاری که انسان در این عالم دارد. کاری که عملی و انجام دادنی‌ است. کاری‌ که فکر کردن به آن یا بررسی آن به هیچ‌وجه کافی نیست. بلکه باید نشست، آستین‌ها را بالا زد و انجامش داد. 

بالاخره نوشتن چیست؟

نوشتن همه آنها که گفتیم، هست: هم هنر است، هم رشته است، هم مهارت است، هم حرفه است و هم کار است. اکنون می‌خواهم نظر شما را به جنبه مهم دیگری از نوشتن جلب کنم. نوشتن، ساختن و بافتن است. از این نظر، واژه متن یا (text) بسیار معنادار است. زیرا با واژه (texture) به معنای بافت هم‌خانواده است. ما در نوشتن در حال ساختن شبکه‌ای از جملات، سطرها و بندها (یا پاراگراف‌هایی) متشکل از کلمات مرتبط با هم هستیم. نوشتن در واقع ساختن و ایجادی است که مصالح و مواد اولیه آن، واژه‌ها و زبان است. درست است این کار ساختن از پشت میز و در حالت نشسته صورت می‌گیرد، اما همه ویژگی‌های ساختن را دارد. ما بنای‌ متن را مانند یک بنای معماری بالا می‌بریم و ساختاری ایجاد می‌کنیم که قبل از این وجود نداشت. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۸ ، ۱۹:۲۶
پروین شیربیشه
چهارشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۷، ۱۰:۳۲ ب.ظ

سال تحویل 1398


لحظه‌های آخر که فرا می‌رسد،

اشتیاق شروعی دوباره دلمان را می‌لرزاند.

اینکه چه می‌خواهیم؟ اینکه چه می‌شود؟ و اینکه ما چه خواهیم کرد؟

 

همه را با این دعا به تو تحویل می‌دهیم

و سال نو، فرصت بودن در سال جدید را از تو به امانت می‌گیریم.

خودمان را به تو می‌سپاریم: با همه توانایی‌ها و ضعف‌ها 

زیرا این تو هستی که «احسن: نیکوترین» را برای هر کدام از ما تعبیر می‌فرمایی. 

 

یا مقلّب القلوب و الابصار 

یا مدبّر اللیل و النهار 

یا محوّل الحول و الاحوال 

حوّل حالنا الی احسن الحال 

 

التماس دعا

 

@Parnevisa

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۷ ، ۲۲:۳۲
پروین شیربیشه
سه شنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۷، ۰۹:۳۵ ق.ظ

زن و فریاد

شدت احساسات و عواطف در زن گاهی او را وادار به فریادهایی می‌کند که نمی‌تواند آنها را بلند بکشد!

و همین باعث می‌شود در طول زندگی خود گلودردهای عجیبی را تجربه کند.

و چقدر همه ما مملو از این فریادها هستیم!!!


عواطفی که به تنهایی تجربه می‌کنیم و گاهی مجالی‌ برای بیان کردن و نشان دادن آنها وجود ندارد!

ولی فریاد زدن همیشه ممکن است. با وجود این، تنها و تنها فریاد زدن است که می‌تواند به ما کمک کند و ما حداقل برای سلامتی خود نیاز داریم گاهی فریاد بزنیم. اما چگونه؟!


گاهی‌ باید در نوشته‌های خود فریاد بزنیم. 

گاهی در حرف‌های ‌خود. 

گاه باید آن را  نقاشی کنیم. 

گاه باید آن را چون شعری، غزلی، سرودی بلند بلند خواند و گریست.

گاه باید آن را مثل سازی در دست بگیریم و بنوازیم. 

گاهی می‌توانیم آن را در حین ورزش، دویدن، پیاده روی و بالارفتن از کوه فریاد بزنیم. 

گاهی می‌توانیم آن را در حال رانندگی، وقتی در ماشین تنها هستیم، فریاد بزنیم. 

یا همراه با خواننده‌ای که صدایش از پخش ماشین بیرون می‌آید!

فرقی نمی‌کند او چه شعری می‌خواند!

با او همراه شویم تا کمی فریاد بزنیم. 


لطفاً فقط فریادهای‌تان را در گلو حبس نکنید!

و فریاد زدن را برای مدت زیاد به تعویق نیاندازید!


شاید لازم باشد خلاقیت به خرج دهید و راهی برای فریاد زدن کشف یا پیدا کنید. 

راهی انحصاری، شخصی و جدید!

چه خوب می‌شود، نوع فریاد زدن‌تان را با زنان دیگر به اشتراک بگذارید! 

و حتی با مردان! با همه انسان‌ها !

و به آنها هم بیاموزید و کمک کنید فریادهای خود را به اشکال مختلف بزنند!


ما زنان قادریم فریادهای خود را به شکلی زیبایی‌شناسانه و هنرمندانه بیان کنیم. شکلی نو، روشی تازه، شیوه‌ای زیبا ! بدون ترس، بدون درد، بدون رنج، بدون فریاد، بدون جنگ و بدون خونریزی ...


بیایید با هم فریاد بزنیم!

من هم در حال فریاد زدن بودم ...


«تمرین نوشتن» 

همراه هنرجویان خوبم در کلاس صبح دوشنبه (اولین کلاس نگارش ارتباطی ویژه بانوان)


97.9.26 

پروین شیربیشه (پرنویسا)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۷ ، ۰۹:۳۵
پروین شیربیشه
جمعه, ۱۶ آذر ۱۳۹۷، ۱۰:۵۰ ق.ظ

نوشتن و توسعه فردی

چگونه نوشتن، به توسعه فردی ما کمک می­‌کند؟


زمان می­‌گذرد و ما می‌­نویسیم. از شکست­‌ها و پیروزی­‌های خود، از تجارب زندگی خود، درباره احساسات و اندیشه‌­ها، درباره درس‌­ها، آموخته­‌ها و دریافت­‌ها، و درباره هر آنچه می‌­خواهیم و می‌­توانیم. ما می­‌نویسیم، همزمان زندگی جریان دارد و ما می­‌گذریم. نوشتن ما را آگاه‌­تر و قدرتمندتر می‌کند. نسبت به خودمان و شرایط انسانی­‌مان. آگاه می­‌شویم که اکنون کجای مسیر هستیم؟ چه مقدار از مسیر را چگونه پیموده­‌ایم و به کدام سمت و سو می‌­رویم؟

توسعه فردی انسان، فرایندی زمانی است و از این جهت وقتی می‌نویسیم، با آگاهی بیشتری مسیر زندگی و مسیر رشد و توسعه فردی خود را طی می­‌کنیم. در یک کلام، نوشتن به توسعه فردی ما کمک می­‌کند. تا کنون بسیاری از کارشناسان و متخصصان چه در حوزه روان‌شناسی، و چه در حوزه ادبیات و نویسندگی‌ درباره اثرات مثبت نوشتن در توسعه فردی انسان‌ها صحبت کرده‌اند. اما چگونه؟ در مقاله پیش رو، به ابعاد این موضوع می­‌پردازیم.

توسعه فردی چیست؟

در دانشنامه همگانی آنلاین ویکی­پدیا، توسعه­ فردی (self-development) این‌­طور تعریف شده است: «مجموعه فعالیت­‌هایی که آگاهی و هویت ما انسان­‌ها را بهبود می­‌بخشند، استعدادها و توانایی‌های ما را توسعه می‌دهند، برای ما سرمایه انسانی و فرصت‌های شغلی می‌سازند، کیفیت زندگی ما را بالا می‌برند و به تحقق آرزوها و آرمانی‌ ما کمک می‌کنند. توسعه شخصی در طول زندگی یک فرد، یعنی سراسر عمر او اتفاق می‌افتد و هم به خودِ او کمک می‌کند، هم به دیگران.» 

بر اساس این تعریف، «توسعه فردی» به تنهایی معنا ندارد. بلکه همراه با فعالیت‌هایی معنا و حقیقت می‌یابد که انسان را رشد و توسعه می‌دهند. می‌بینید، اکنون موضوع رابطه نوشتن و توسعه فردی هم روشن‌تر شد! مگر می‌شود از توسعه صحبت کرد و از عواملی نگفت که این توسعه را ایجاد می‌کنند؟! دقیقاً نوشتن یکی از همین عوامل یا فعالیت‌هاست. پس اکنون بیایید یک کار خلاقانه انجام دهیم و «نوشتن» را به عنوان یکی از این فعالیت‌های مؤثر و کلیدی به جای کلمه «فعالیت‌ها» در تعریف بالا بگذاریم:

«نوشتن» آگاهی و هویت ما انسان‌­ها را بهبود می­‌بخشد، استعدادها و توانایی‌های ما را توسعه می‌دهد، سرمایه انسانی و فرصت‌های شغلی ایجاد می‌کند، کیفیت زندگی را بالا می‌برد و به تحقق آرزوها و آرمان‌ها کمک می‌کند. 


انسان و توسعه فردی

در فلسفه «انسان» تنها موجود زمان­مندی معرفی شده که به زمان­مندی خود آگاه است. او می‌­داند که مسیر زندگی‌­اش ابتدا و انتهایی دارد و او در میان این دو نقطه در حال حرکت است. قابلیت‌­های بسیاری در وجود انسان نهفته است که در طول زمان و طی مسیر زندگی او آشکار و متحقق می­‌شوند. از این نظر انسان مانند یک پرونده باز یا یک پروژه در حال انجام است، و به این معنا فرد فرد ما در حال ساخته شدن و توسعه هستیم.

مثلاً زمانی‌­­که یک کودک برای اولین بار کلمه‌­ای را به زبان می‌­آورد، یکی ‌از این قابلیت­‌ها به فعلیت می­‌رسد. زمانی‌­که دانش‌­آموزی خواندن و نوشتن را می‌آموزد و یا اولین نقش را در گروه نمایش مدرسه ایفا می‌­کند، قابلیت‌های دیگری آشکار می‌­شوند. و همین‌­طور زمانی‌­که برای اولین بار در دانشگاه درسی را کنفرانس می­دهد و مطلبی را ارائه می­‌کند، قابلیتی دیگر ... . با این نگاه در حقیقت، هر روز فرد فرد ما انسان‌­ها در حال افزایش توانمندی‌­های خود، و در نتیجه توسعه­ و رشد شخصی هستند.  

توسعه فردی، یک فرایند زمانی است

جریان توسعه فردی یک جریان کاملاً زمانمند و مستمر است. چون همان‌طورکه گفتیم انسان یک موجود زمان­مند است. مانند بالا رفتن از یک پلکان یا کوه، رشد یک دانه یا گیاه، یا هر فرایند تدریجی دیگر. جسم ما نیز دائماً در معرض تغییر و دگرگونی ‌است. فرایند رشد یک انسان را از کودکی تا جوانی و بعد میان‌سالی و پیری در نظر بگیرید. همان­‌طورکه می‌­بینید، هم در طبیعت و هم در زندگی خود با چنین مثال­‌هایی بسیار در ارتباط هستیم!

با وجود این، وقتی می‌خواهیم به اهداف خود برسیم، گاهی این مثال‌ها و تجربه‌های واقعی را فراموش می‌کنیم و انتظارات عجیبی داریم و می­‌خواهیم در مدت بسیار کوتاهی به نتایج بسیار بزرگی دست یابیم. کسی نمی‌­تواند ادعا کند یک روز توسعه فردی پیدا کرده است و بعد همه چیز تمام شده! در واقع ما تا پایان عمر خود، در حال توسعه فردی هستیم.

ارتباط‌ نوشتن و توسعه فردی چیست؟

در میان فعالیت‌­های‌ خاصّ انسان که او را از حیوانات و موجودات دیگر متمایز می‌­کنند، «نوشتن» نقش ویژه‌­ای دارد. نوشتن وابسته به زمان است و با تفکر، احساس و حوصله انسان ارتباط دارد. برای نشستن باید صبوارنه نشست و نوشت. باید تفکر و مطالعه کرد. باید نسبت به ورود‌‌‌‌‌ی‌­ها حسّاس بود. باید ایده­‌پردازی کرد. باید در جریان نوشتن، از میان ایده­‌ها و کلمات انتخاب کرد. و صدها فعالیت و قابلیت ذهنی دیگر که انسان را متوجه و متمرکز نگاه می‌دارند و به او کمک می‌کنند از این توجه و تمرکز در زندگی خودش بهره بگیرد.

علاوه بر این، نوشتن به طور مستقیم با توسعه فردی شما ارتباط دارد. زیرا شما در جریان نگارش و انتشار نوشته‌­های خود، توسعه فردی خود را هم مشاهده، و هم ثبت می­‌کنید. به این ترتیب کسی که می‌­نویسد، بهتر می‌­تواند از فرایند توسعه فردی خود اصطلاحاً گزار‌ش­‌گیری کند. فرض کنید شما هر روز وبلاگ‌­نویسی کنید. بعد از چند ماه صدها پست خواهید داشت که به شما نشان می­دهند: به چه مسائلی فکر می­‌کردید، طرز فکرتان چگونه بود، سطح نگارش­تان چه قدر تغییر کرده و مواردی مانند اینها. با وجود این، آیا برای‌ ارزیابی خود، وسیله‌­ای بهتر از ثبت و نوشتن سراغ دارید؟!  

ثبت عملکرد روزانه از نظر کمّی و کیفی

فرض کنید به عنوان یک انسان به توسعه فردی خود اهمیت می‌­دهید. به قول معروف برای شما مهم است که امروزتان از دیروزتان بهتر باشد! وقتی شما گزارش عملکرد و پیشرفت روزانه خود را می‌­نویسید و ثبت می­‌کنید، می­‌توانید این موضوع را به نحو واقعی بسنجید. مثلاً نوشتن تعداد کارهای مفیدی که در طول روز انجام داده­‌اید یا وظایف و کارهایی که باید انجام می‌دادید و توانسته‌اید با مدیریت زمان، برنامه‌ریزی و عمل‌گرایی از پسِ انجام همه یا بیشتر آنها بربیایید. یا ثبت ساعت‌­های کاری مفید و زمان­‌های تلف شده. شاید ثبت این موارد در ابتدا بسیار دشوار به نظر برسد و حتی احساس بدی را به شما منتقل کند! اما این کار شما را از کیفیت گذران ساعت‌ها و روزهای‌ عمرتان مطلع می‌کند و در بلند مدت، آگاهی بسیار عمیقی نسبت به عملکردتان به شما می‌دهد.

شاید بگویید: «همین­‌طوری در حالت عادی ‌هم می‌دانیم!» ولی واقعیت غیر این است. تا وقتی این موارد را چه از نظر کمّی و چه کیفی ثبت نکنیم، این آگاهی‌ آمیخته به پنداشت‌های ما خواهد بود که صحت آنها محل تردید است.

یک بازه زمانی‌ کوتاه را مشخص کنید، مثلاً یک هفته. ببینید در طول یک هفته چند ساعت می‌خوابید؟ چند ساعت از زمان شما صرف انجام کارهای شغلی می‌شود؟ چند ساعت به گفتگو با دیگران، تماشای تلویزیون و فعالیت­ در شبکه‌­های ‌اجتماعی می‌گذرد؟ چند ساعت مطالعه می‌کنید و چقدر برای توسعه فردی‌ خود تلاش می‌کنید؟ به طور کلی بنویسید چه کارهایی ‌انجام می‌دهید و در مورد کیفیت و تأثیر این فعالیت­‌ها گزارشی تهیه کنید.

پس از یک هفته، شما داده­‌های ثبت شده‌­ای در دست دارید که شما را نسبت به سیر معمول هفتگی شما آگاه می­‌کنند. شاید پیش از این، برداشت شما این بود که مشغول کار و زندگی هستید و بعضی روزها حسّ بهتری دارید و بعضی روزها نه. اما با این کار شما عملاً قادر به اندازه‌­گیری، بررسی و مقایسه وضعیت و عملکرد خودتان می‌­شوید. وقتی کارنامه عملکردتان را در دست دارید، می‌­توانید بهتر تشخیص بدهید که در کجای مسیر توسعه فردی خود هستید. آیا اصلاً‌ دارید رشد و توسعه پیدا می­‌کنید، یا پسرفت و عقبگرد داشته‌­اید؟!

نوشتن به عنوان یک مهارت­ مهم فردی

برای توسعه فردی باید مجموعه‌­ای از مهارت­‌های فردی، تحصیلی و شغلی را بیاموزید و در آنها پیشرفت کنید. به عبارت دیگر سخن گفتن از توسعه فردی، بدون افزایش دامنه مهارت­‌های فردی امکان‌­پذیر نیست؟ یک انسان پرورش یافته را با یک کودک که در ابتدای ‌مسیر قرار دارد، مقایسه کنید! مهارت‌­هایی که در طول زندگی خود می‌آموزیم، علاوه بر اینکه ما را توانمندتر می­‌کنند، در رشد و توسعه وجودی ما نیز نقش مهمی دارند. به طوری­‌که از ما به مرور زمان یک انسان ماهر و با تجربه می­‌سازند.

نوشتن یکی از این مهارت­‌هاست که شما را توانمندتر می­‌کند. توانمند برای بیان احساسات و اندیشه­‌های خودتان، توانمند در ایجاد رابطه انسانی، و توانمند در معرفی و آموزش. به عنوان مثال به مقالات مجلات و سایت‌ها نگاه کنید. این نوشته‌­ها با شما خوانندگان حرف می‌­زنند، یعنی با نوشتن دریچه‌­ای برای برقراری ارتباط گشوده می‌­شود. نوشتن اینک به عنوان یکی از مهارت‌­های کلیدی فردی، تحصیلی و شغلی مطرح است. به طوری­‌که یکی از ویژگی­‌های انسان­‌های توانمند و شاخص­‌های جوامع توسعه یافته، داشتن فرهنگ مکتوب قدرتمند و پیشرفته است. در آینده نیز با گسترش ارتباطات متنی و مجازی این اهمیت به مراتب افزایش می‌­یابد و اینکه چقدر بتوانیم اثربخش بنویسیم، یک توانمندی فوق‌­العاده مهم محسوب خواهد شد‌.

توسعه فردی و آگاهی

برای توسعه فردی شما نیاز به آگاه‌­تر شدن دارید. به عبارت دیگر توسعه فردی بدون آگاهی، اصلاً امکان­‌پذیر نیست. وقتی روز به روز آگاه­‌تر می­‌شویم، در افکار و رفتار خود به صورت آگاهانه تغییر و تحول ایجاد می‌­کنیم. بخش زیادی از این تغییر نیز ناخودآگاه است و در واقع حاصل همان آگاهی است. البته این مهم است که آگاهی را با عمل‌گرایی همراه کنیم. 

منابع آگاهی چه هستند؟ آگاهی ما از راه مطالعه، پرسشگری و جستجوگری افزایش پیدا می‌­کند. تفکر، بررسی و تحقیق نیز کمک می­‌کند آگاهی ما عمق و ژرفای بیشتری پیدا کند. اما تنها ورود اطلاعات و دانستن کافی نیست! ما به جز کسب آگاهی، به چیزهای دیگری هم نیاز داریم، مثلاً به انگیزه برای‌ عمل کردن و به عمل‌گرایی. زمانی‌­که درباره این اطلاعات و دانش با دیگران صحبت می‌­کنیم و می‌­گوییم و می­‌شنویم؛ زمانی­‌که از دانش خود در زندگی و کارمان استفاده می‌­کنیم؛ و زمانی‌­که آنها را می‌­نویسیم یا آموزش می­دهیم. در تمام این حالات آنچه آموخته‌­ایم، دانسته‌­های ما و آگاهی ما بسط پیدا می‌­کند و به عبارت دیگر در وجودمان نهادینه می‌­شود. یعنی همان چیزی که برای توسعه فردی به آن نیاز داریم.

توسعه فردی، نوشتن و حوصله

توسعه فردی آن­‌گونه که از تعریفش برمی­‌آید، برای همه افراد خواستنی است. یک فروشنده، یک بانوی خانه­‌دار، یک دانشجو همه و همه دوست دارند امروز نسبت به دیروز خود رشد و پیشرفت داشته باشند. اما همان­‌طورکه گفتیم، توسعه فردی فرایندی زمان­‌بر است. باید صبور و با حوصله بود، باید هر روز آگاه‌­تر  شد و هر روز تلاش کرد. نوشتن نیز دقیقاً‌ کاری است که مانند توسعه فردی به صبر و حوصله نیاز دارد و با پشتکار و تلاش به نتیجه می‌­رسد. حالت خودمان را موقع نوشتن در نظر بگیرید: جایی می‌­نشینیم و با صبر و حوصله و در سکوت می­‌نویسیم. به طور مستمر روزها و سال‌ها می­‌نویسیم و پس از مدتی سبک شخصی خود را در نوشتن پیدا می­‌کنیم.

نوشتن، یکی از فعالیت­‌های ذهنی نیازمند به تمرکز و حوصله است. تجربه مستمر و هر روز نوشتن، شما را به فردی صبور و با حوصله تبدیل می­‌کند. زیرا آموختن مهارت نوشتن و پیشرفت سطح نگارش، دقیقاً به همین استمرار و پیگیری در نوشتن و تمرین آن بستگی دارد. در واقع نوشتن علاوه بر اینکه به عنوان یک مهارت شما را توانمندتر می­‌کند، از این جهت نیز که شما را با حوصله‌­تر می­‌کند، به توسعه فردی‌تان کمک می‌­کند.

نوشتن، تفکر و باز اندیشی

نوشتن با تفکر و بازاندیشی همراه است. چیزی که برای‌ توسعه فردی نیاز داریم. اگر در میانه مسیر درنگ نکنیم و لحظه‌­ای فکر نکنیم، چه‌­بسا راه را اشتباه برویم! در جریان نوشتن، موقعیت اندیشیدن برای ما ایجاد می‌­شود. فکر ما روی موضوع متمرکز می‌­شود و می‌­توانیم جوانب مسئله را بررسی کنیم. بخش مهمی از رشد وجودی انسان، به طرز فکر و نوع نگاه او برمی­‌گردد. ساحتی که باید روی آن کار کرد.

انسانی که توان تفکر متمرکز روی یک موضوع را دارد، می‌­تواند به مسائل زندگی خود واقع­‌بینانه نگاه کند، 100 درصد مسئولیت زندگی خود را بپذیرد، به جای توقف در برابر مسائل برای حلّ آنها بکوشد، جوانب مختلف یک تصمیم را بسنجد و درست تصمیم­‌گیری کند. زمانی­‌که تفکرات مشخص خود یا حتی افکار پراکنده‌مان را می‌­نویسیم، این شناخت اتفاق می­‌افتد و مطمئناً حاصل آن در توسعه فردی ما نقش دارد.

توانمندی در ارتباط با خود و دیگران

گفتیم نوشتن شما را در بسیاری از زمینه­‌ها توانمندتر می­‌کند. این مهم است، زیرا برای توسعه فردی شما نیاز دارید هر روز انسان توانمندتری شوید و مهارت­‌های مختلفی را بیاموزید. کسی که خوب می‌­نویسد، می­‌تواند از طریق نوشتن با دیگران ارتباط برقرار کند؛ احساسات شخصی خود را بیان کند؛ اندیشه‌­هایش را صورت­‌بندی و ارائه نماید. همه اینها یعنی توانمند بودن. از این نظر نوشتن و به طور خاص سبک نگارش ارتباطی، اکنون به عنوان یکی از مهارت‌­های ارتباطی هم طبقه‌­بندی می­‌شود.

شاید این نوع نگارش و بیان مکتوب، ابتدا از نوشته­‌های شخصی ما آغاز ­شود. زمانی‌­که برای خودمان می‌­نویسیم و اصطلاحاً با خودمان گفتگو می­‌کنیم. چون تا وقتی گفتگو با خود را یاد نگیریم، نمی‌­توانیم با دیگران خوب حرف بزنیم. مانند دوست داشتن خود و احترام گذاشتن به خود که مقدمه­‌ای است برای دوست داشتن دیگران و احترام به آنها. البته حرف زدن با خود می­‌تواند شفاهی و کتبی باشد. اما قبول کنید صورت مکتوب آن مفیدتر و معقولانه‌­تر است. چون اگر کسی ما را هنگام گفتگوی بلند بلند با خود یا غُر زدن به خودمان ببیند، ممکن است نگران حال ما شود. اما وقتی با نوشتن با خودمان مکالمه و ارتباط برقرار می­‌کنیم، اوضاع ظاهراً طبیعی است!

***

امکان نوشتن به عنوان یک موهبت بسیار ارزشمند در دسترس همه ما وجود دارد. ما می­توانیم بنویسیم و از تأثیر شگفت‌­آور نوشتن در رشد و توسعه شخصی خود استفاده کنیم. فعالیت به ظاهر ساده‌­ای که تا این حد می­‌تواند ما و زندگی­‌مان را متحول کند! پس اگر به رشد شخصی خودتان علاقه­ دارید، نوشتن را از همین لحظه با جدیت آغاز کنید.

 

 

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۷ ، ۱۰:۵۰
پروین شیربیشه
سه شنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۷، ۱۱:۲۲ ق.ظ

برای اینکه بنویسیم ...

برای اینکه بنویسم، برای‌ اینکه بنویسیم، 

نیاز چندانی به دغدغه یا موضوع نداریم. همین که شروع به تایپ کنیم یا خودکار را برداریم و روی کاغذ بگذاریم، 

همه چیز شروع می‌شود. 

کلمه‌ها می‌آیند، جمله‌ها ساخته می‌شوند و نوشته کم‌کم شکل می‌گیرد. 


فقط کافی است خودمان راه را به روی خودمان نبندیم. 

کافی است خودمان رهزنِ نوشتن خودمان نشویم و به کارِ خودمان شک نکنیم. 

کافی است خودمان را در موقعیت نوشتن قرار دهیم. 

این خود را در موقعیت انجام کاری قرار دادن، بسیار اهمیت دارد و شاید یکی از رمز و رازهای نوشتن همین باشد. 


بله تنها کافی است خودمان را در موقعیت نوشتن قرار دهیم. درست مانند هر کار دیگری. 

مثلاً همان طور که وقتی می‌خواهیم پیچی را ببندیم، پیچ گوشتی را برمی‌داریم و روی پیچ می‌چرخانیم. 

یا زمانی‌که می‌خواهیم ظرف بشوییم، باید برویم پای سینک، مایع ظرفشویی، آب و دستمال مخصوص تمیز کردن را برداریم و با آنها ظروف خودمان را تمیز کنیم و بشوییم. 


البته شاید این موضوع در نگاه اول بسیار بدیهی به نظر برسد! 

اما واقعیت این است که بیشتر افراد فکر می‌کنند برای‌ نوشتن باید روی موضوع خاصّی کار کنند یا الهام و کشفی برای آنها رخ دهد. البته در این میان، افسانه‌های زیادی هم در مورد نوشتن و نویسندگی وجود دارد که به این افکار دامن می‌زند. 

برای اینکه در چاله آنها نیفتیم، به نظر می‌رسد باید نوع نگاه خودمان را نسبت به نوشتن تغییر دهیم. 

وقتی خود را در موقعیت نوشتن قرار می‌دهیم، دقیقاً سعی می‌کنیم همین کار را کنیم. 

امتحان می‌کنیم که ببینیم آیا با تغییر زاویه دید، می‌توانیم موفق شویم یا خیر؟ 

در این حالت به نوشتن، دیگر به عنوان یک کار ذهنی و فکری و نظری نگاه نمی‌کنیم. بلکه سعی می‌کنیم نوشتن را مانند هر کار عملی دیگری بدانیم. آن را مهارت و فعالیت بدانیم، نه صرفاً کار ذهنی که به توان فوق العاده‌ای نیاز داشته باشد. 

باید بگویم این طرز تلقّی به نویسا شدنِ خودِ من بسیار کمک کرد و به خاطر این اثر بخشی، اکنون آن را به دیگران هم توصیه می‌کنم. 

برای‌ اینکه به خود یادآوری کنیم که می‌خواهیم به یک کار عملی‌ به نام نوشتن دست بزنیم، می‌توانیم وقتی عازم این کار می‌شویم، لباس مخصوصی بپوشیم. این لباس یا یونیفرم مخصوص می‌تواند یک تی‌شرت ساده باشد که برای این کار اختصاص داده‌ایم. همچنین در جایگاه: اتاق یا دفتر کار خود قرار بگیریم و روز و زمان خاصّی را برای این کار در نظر بگیریم. 

در واقع این موارد به ما کمک می‌کنند که خودمان را در جهت مثبت شرطی کنیم و به نشستن و نوشتن عادت بدهیم. 


یادمان باشد اگر قرار است هر روز مقدار معین و قابل توجهی بنویسیم، باید کم‌کم و به تدریج خود را به این کار عادت دهیم. 

کافی است این عادت ایجاد شود و شکل بگیرد! آن وقت می‌بینید که چقدر مؤثر و مفید خواهد بود، و نوشتن چقدر برای شما لذت بخش و آرامش دهنده است.


در واقع عادت‌های مفیدی که ما برای خودمان به صورت کاملاً آگاهانه و خودخواسته ایجاد می‌کنیم، بسیار ارزشمند هستند. آنها به ما کمک می‌کنند مهارت‌ها و توانمندی‌هایی را در خود به شکل کاملاً نهادینه تأسیس کنیم و پرورش بدهیم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۷ ، ۱۱:۲۲
پروین شیربیشه
پنجشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۱۲ ق.ظ

درباره رهایی

رهایی حتماً و لزوماً، رهایی از بند و زندان و گرفتاری بزرگی نیست!


بلکه رهایی هر روز، هر لحظه، هر بار، هر جا، هر زمان و برای هر کس و در هر شرایطی معنایی دارد! مصداقی دارد!


مثلاً برای من این هفته، "رهایی" به معنای تمام شدن ویرایش کتاب قطوری است که چند ماهی است در دست دارم.


پس، پیش به سوی رهایی‌ام 😊


#رهایی

#پروین_شیربیشه 

#پرنویسا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۷ ، ۰۰:۱۲
پروین شیربیشه
يكشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۷، ۰۷:۳۸ ب.ظ

درباره کافه نوشتن

درباره کافه نوشتن 


گفتگویی در باب نوشتن


🗓 زمان: دوشنبه ۸ مرداد

⏰ ساعت ۴ تا ۶ عصر


✍🏼 #کافه_نوشتن جایی است برای: 

✅ گفتگو درباره «نوشتن»

✅ تمرین نوشتن با هم 

✅ خواندن نوشته‌ها در جمع

 

 ♦️ در این سلسله دورهمی‌ها روی مهارت نوشتن به طور کلی و سبک #نگارش_ارتباطی (غیر داستانی) به طور خاص کار می‌کنیم. 


📌 در دورهمی این هفته:


۱. با هم تمرین نوشتن را انجام می‌دهیم و نوشته‌ها را در جمع می‌خوانیم.


۲. درباره "نوشتن" به عنوان یک مهارت اکتسابی با هم گفتگو می‌کنیم.


۳. فصلی از کتاب "هنرمندانه بقاپید" را می‌خوانیم و در مورد آن با هم صحبت می‌کنیم.


📚 مشخصات کتاب: هنرمندانه بقاپید، نوشته آستین کلئون، ترجمه سامان شاهین پور، انتشارات سیته


برگزارکننده این رویداد، #پروین_شیربیشه (پرنویسا) است. 

او نویسنده و ویراستار است و با نام #پرنویسا در زمینه «آموزش و کوچینگ نوشتن» فعالیت می‌کند.

پروین دانش آموخته فلسفه هنر و زیبایی‌شناسی است و همچنین در زمینه متن، نقد ادبی و مطالعات فرهنگی کار و تحقیق می‌کند. 

🆔 @Parnevisa


مخاطب این دورهمی: 

همه علاقه‌مندان نوشتن و نویسندگی


📍مکان: میدان ونک، بزرگراه حقانی، بین گاندی و جهان کودک، پلاک ۴۰، طبقه پایین #کافه_ایونت


🍹 حداقل ۱۰ هزار تومان بابت مکان و هزینه پذیرایی به کافه پرداخت می‌کنیم.


✨ @kafehevent |کافه ایونت


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۷ ، ۱۹:۳۸
پروین شیربیشه
يكشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۷، ۰۷:۳۱ ب.ظ

پنجره باز هم بسته است!

پنجره باز هم بسته است!


یادم هست 

خودم پرده را کنار زده بودم

و پنجره را باز کرده بودم


گلدانی را در قاب پنجره، روی تاقچه‌اش گذاشتم 

حتی همان موقع به آن آب هم دادم 


خودم کبوتری را دیدم که آمد و طرف دیگر قاب پنجره نشست

صدای بالهایش هنوز در گوشم پیچیده است


نسیم ملایم تابستانی پرده را تکان می‌داد 

و صدای کبوتر و روشنایی روز با هم به درون اتاق هجوم می‌آوردند


من آنجا بودم و همه را می‌دیدم

همه را احساس می‌کردم

اما نمی‌دانم چرا پنجره، حالا باز هم بسته است!


31 تیر 97



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۷ ، ۱۹:۳۱
پروین شیربیشه
جمعه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۷، ۰۲:۰۹ ق.ظ

درباره شهرزاد

درباره شهرزاد 
هزار و یک شب با کدام شهرزاد؟
مقایسه شخصیت دو زن: شهرزاد قصه‌گو و شهرزاد سریالی



این روزها نام شهرزاد را زیاد می‌شنویم. به خاطر پایان فصل سوم سریال شهرزاد. سریالی که حتی‌ یک دقیقه از آن را هم تماشا نکردم و از این بابت بسیار خوشحالم!

وقتی اسم شهرزاد را می‌شنوم، یادِ «هزار و یک شب» می‌افتم و شهرزاد قصه‌گویی که توانست مرگ خود و دختران دیگری را هزار و یک شب (دو سال و 271 روز) با قصه‌گویی‌اش به تأخیر بیندازد و عاقبت پس از این مدت نه تنها کشته نشد، بلکه شهریار، شاه ایران را درمان کرد و همسر او شد. 

نامِ شهرزاد مرا بی‌اختیار وادار به مقایسه این دو شهرزاد می‌کند. 

اما آن شهرزاد قصه‌گوی شجاع کجا، و این شهرزاد کجا ؟
تفاوت میان این دو بسیار زیاد است. کاش حسن فتحی نام دیگری برای کاراکتر سریال اخیرش انتخاب می‌کرد و می‌گذاشت «نامِ نیک شهرزاد»، این زن قصه‌پرداز، حکیم و روان‌درمانگر برای خودش حفظ می‌شد.

شاید بگویید شهرزاد هزار و یک شب داستان است، افسانه است! 
بله این داستان است. اما مگر شهرزاد حسن فتحی هم داستان نیست؟!
کارگردانی‌ که با انتخاب یک بازیگر محبوب قلوب، یک شهرزاد بدلی اما دوست داشتنی به جامعه ایران تحویل داده است. 

شاید بگویید تو که حتی یک دقیقه از سریال را تماشا نکردی، پس چه می‌گویی؟!
بله تماشا نکردم، اما درباره آن مطالعه و تحقیق کردم. به حسبِ کارم، رشته‌ام و تخصصم.
و مهمتر از همه به عنوان یک شهروند امروز ایران و یک زن ایرانی. 

***

بیایید یک بار دیگر به این دو شهرزاد خوب نگاه کنیم و آنها را با هم مقایسه کنیم. شهرزاد اصلی و شهرزاد بدلی!

میانِ زنِ قهرمانی مانند شهرزاد قصه‌گو و این قهرمان سریال شبکه خانگی تفاوت بسیاری وجود دارد. اولی بر ادبیات پس از خودش تأثیر می‌گذارد، اما دومی تنها قادر است فروش گردنبند مرغ آمین، شنیدن آهنگ‌های محسن چاووشی و تصویر یک زن ضعیف و محکوم سرنوشت را بین دو مرد به خاطر مخاطبان خودش تداعی‌کند. برای همین است که پس از قرن‌ها شهرزاد قصه‌گو هنوز در ادبیات حضور دارد و خواهد داشت. اما شهرزاد سریالی با اتمام سریال، کم‌کم محو می‌شود. البته این به نوع شخصیت پردازی این دو داستان برمی‌گردد:

اول. شخصیت شهرزاد اصلی یعنی شهرزاد قصه‌گو، یک شخصیت اصیل است. او کنشگر است. او انتخاب می‌کند و مسئولیت انتخابش را می‌پذیرد. او درمانگر است. یک درمانگر حقیقی، یک حکیم. نه صرفاً یک دانشجوی پزشکی بی‌خاصیت! او هنرمند است. او داستان‌گو است و تأثیر داستان بر مخاطب را می‌داند. شهرزاد اصلی، به هیچ عنوان قربانی نیست. گرچه او با پذیرفتن اینکه شبی به همسری پادشاهی دربیاید که شاید تا سحر او را بکشد، قربانی بودن را به شکل تلویحی می‌پذیرد. اما در واقع ایفای‌ نقش یک قربانی، یک کنش شجاعانه و خردمندانه برای نجات و درمان‌بخشی است.

او می‌خواهد خودش، زنان و دختران سرزمینش و شهریار را که به خاطر تجربه‌ای دردناک روانش بیمار شده درمان کند و نجات دهد. پس به ظاهر تن به قربانی بودن می‌دهد تا قربانی شدن و قربانی کردن را ریشه‌کن کند. 


اما شهرزاد بدلی، یک قربانی حقیقی است. او خودش را قربانی زنده ماندن فرهادی می‌کند که معلوم نیست چه ارزشی دارد! یا قربانی به دنیا آمدن کبیر، نواده بزرگ آقا! 

او به هیچ‌وجه شفا‌بخش، درمان‌گر و نجات‌دهنده نیست. نه خودش را نجات می‌دهد، نه هیچ یک از مردان مهم داستان: فرهاد یا قباد یا بزرگ آقا و پدر خود را درمان می‌کند، و مهم‌تر از همه نه نقش مثبت و الهام‌بخشی برای زنان و دختران سرزمینش دارد. برخلاف شهرزاد قصه‌گو او قادر نیست مردی را درمان کند. بلکه بالعکس کشنده، ویرانگر و مهلک است! به همین جهت مردان داستان یکی پس از دیگری کشته می‌شوند یا می‌میرند. اصلاً برای همین است که این سریال این‌همه کشته دارد!!!


یک سؤال: در این حالت چه فرقی دارد او دانشجوی پزشکی باشد یا مثلاً دانشجوی کشاورزی؟!!! دقیقاً مانند دانشجویان و دانش‌آموختگان بیکاری که امروز در جامعه خودمان داریم. 

کارِ این شهرزاد بدلی چیست؟ اینکه لباس‌های رنگی بپوشد، کلاه بر سر بگذارد و نقش یک زن متجدد را بازی کند که دیگران سرنوشتش را تعیین می‌کنند! دانش یا تخصص او چه کاربردی دارد؟ حضور او در جامعه‌اش چه تأثیری دارد؟ اصلاً‌ او چه پیامی برای زنان جامعه ما دارد؟ جالب این است که در برخی نقد و بررسی‌ها گفته می‌شود شخصیت شهرزاد زوایای مختلفی دارد که می‌تواند برای زنان ما آموزنده باشد. یکی‌ از آنها نوشته بود مثلاً اینکه در شرایط مختلف و دشواری‌ها همچنان مراقب آراستگی ظاهر خودش هست!!!

این یعنی جامعه ما انقدر ظاهربین شده!!!

آیا شهرزاد الگوی خوبی است که خودش را قربانی می‌کند و بعد با ظاهری آراسته و لبخندی بر لب، خیلی شیک و مد روز به زندگی اجباری خود ادامه می‌دهد؟! یادِ خانه عروسک ایبسن می‌افتم. حداقل نورا سرانجام دوزاری‌اش افتاد. 
   
تقریباً تمام سؤالات من در این نوشته با علامت تعجب همراه است. چون اقبال چنین داستانی و واکنش مخاطبان به آن برایم  واقعاً شگفت‌آور است. 

چرا جامعه ما از چنین داستانی خوشش می‌آید؟! 
راستی حالِ جامعه ما چه طور است؟ آیا خوب است؟
چرا محسن چاووشی گوش می‌دهیم؟
چرا دنبال خریدن گردنبند مرغ آمین هستیم؟
چرا شهرزاد بدلی را می‌شناسیم، اما شهرزاد اصلی را کمتر می‌شناسیم؟
چرا طرفدار شهرزاد بدلی هستیم؟
چرا از مرگ قباد ناراحت می‌شویم؟
چرا به شهرزاد و انتخابش حق می‌دهیم؟
و اصلاً موفقیت کاراکتر شهرزاد به عنوان زنی که همیشه سگرمه‌هایش توی هم است، در چیست؟


دوم. شهرزاد اصلی زیرک است و زیرکانه رفتار می‌کند. او صلاح و مصلحت را می‌شناسد و قادر است برای رسیدن به هدف مصلحت‌آمیز خودش دروغ بگوید و هزار و یک شب شهریار را با داستان‌گویی خودش سرگرم و در واقع درمان کند. 

اما شهرزاد بدلی چنان خام و بی‌فکر و احساساتی و میان‌مایه است که هزار و یک شب معادل تقریبی همان سه سال (از 94 تا 97) بازی می‌خورد و مردم سرزمین خودش را سرگرم می‌کند و بازی می‌دهد. او هیچ تأثیری روی حاکمیت سرزمین خودش و رفتار آن نمی‌تواند بگذارد. اصلاً چه کسی او را جدی می‌گیرد؟! او وظیفه‌اش گرداندن چرخه سرمایه در شبکه فیلم‌های خانگی و بازار کالا و همچنین سرگرم کردن مخاطبی است که از میان این همه سرگرمی مفید و سالم و شاد، به چنین نوع سرگرم‌شدنی قانع شده است. اینکه به طور هفتگی چنین داستانی به او خورانده شود!


سوم. شهرزاد اصلی حاکم بر سرنوشت خویش است. اساساً چون از عزت نفس و اعتماد به نفس برخوردار است و احساس ارزشمندی می‌کند، نمی‌تواند بپذیرد که کس دیگری هر چند قدرتمند مانند پادشاه یا پدرش که وزیر پادشاه بود، سرنوشت او را تعیین کند و رقم بزند. او خودش کنشگر است. منتها کنش او خیلی زیرپوستی، آرام و زیرکانه است. او با تسلطی که بر کلام و داستان دارد، کنشگری می‌کند، نه با لباس‌های رنگی، کلاه‌ و گردنبند و سگرمه‌های تو هم رفته. 

شهرزاد بدلی ضعیف است. او خودش را ارزشمند نمی‌داند، برای همین می‌پذیرد که دیگران سرنوشتش را تعیین کنند و قربانی هیچ و پوچ شود. تازه وقتی‌ این بلاها سرش می‌آید، سعی می‌کند نقش یک زن متأهل خانواده دوست و رام را هم خوب و با متانت بازی کند. آن هم برای مردی مانند قباد! اسم این را هم در جامعه ما می‌گذارند رفتار خانمانه که در این سریال به خوبی آموزش داده می‌شود!
 
هر چه شهرزاد اصلی حاکم بر سرنوشت خود و تغییر دهنده آن است، شهرزاد بدلی اسیر و محکوم سرنوشت است. اول می‌خواهد با مرد مورد علاقه‌اش ازدواج کند، بعد مجبور می‌شود با مرد دیگری ازدواج کند، بعد مجبور به طلاق و جدایی از آن مرد می‌شود، بعد دوباره با اولی ...، بعد مرد دوم پاپیچش می‌شود که دوباره با هم ازدواج کنند. در نهایت هم مرد دوم کشته می‌شود. یعنی‌ دیگر تنها چاره‌ای که برای به پایان رساندن این سریال به ذهن فیلمنامه می‌رسید، همین بود!

البته کارگردان گویا تصمیم دارد فصل چهارم را هم بسازد! خُب با این استقبالی که شده، چرا که نه؟! حالا که جامعه ما طرفدار چنین شهرزادی است، چرا به جای هزار و یک شب، پنج هزار شب یا ده هزار شب دیگر پای شهرزاد ننشیند؟!

کاش به جای مردان دیوسیرت یا بی‌خاصیتی که کشته شدند، این خودِ شهرزاد بود که آن جام رحمت را سر می‌کشید تا این سریال برای همیشه تمام شود!  

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۷ ، ۰۲:۰۹
پروین شیربیشه
جمعه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۷، ۰۷:۵۷ ب.ظ

داستان ساده‌پوشی

«هنرپیشگان عروسی پرماجرا»، اثر ژرژ اری‌والو 


داستان ساده‌پوشی

هفته پیش بود یا هفته قبلترش بود که آن عروسی سلطنتی در انگلستان برگزار شد.

در اینستاگرام و جاهای دیگر همه شاهد تحسین یک صدای ملت ایران از این عروس ساده‌پوش و بدون آرایش بودیم. برخی در مورد مشهود بودن لک های صورت او و شمارش آنها گمانه زنی می‌کردند. 

بعد کلیپ های سخنان او منتشر شد که تفکرات او را نشان می‌داد.
او کمتر از یک هفته در ایران به شهرتی باورنکردنی رسید. برای فضیلتی که در جامعه خودمان چندان هم فضیلت نیست.

علاوه بر عروس، جاری او کیت میدلتون هم مورد تحسین ملت ایران قرار گرفت. چون لباسی را که در این مراسم به تن داشت، برای بار سوم پوشیده بود! چقدر ساده زیست! چقدر قانع! چقدر خانوم!

بیایید به این فکر کنیم اگر یک دختر ایرانی‌ همین پوشش و آرایش را برای مراسم ازدواج خود انتخاب می‌کرد، فقط اطرافیانش که جزء همین ملت بزرگ ایران هستند،‌ چه می‌گفتند؟!

همان افرادی که اگر یک دختر بدون آرایش و ساده‌پوش در شهر خودمان ببینند، در مورد طرز فکر، زندگی و حتی وضعیت اقتصادی او قضاوت و اظهار نظر می‌کنند.


احتمالاً در فرهنگ رفتاری واقعی جامعه ما ساده‌پوشی برای اشراف یک کشور دیگر، یک فضیلت است و برای مردم عادی خودی یک عیب محسوب می‌شود!!!
به این می‌گویند وارونگی! تناقض! سر و ته نداشتن!
کاش به جای‌ این موضع‌گیری‌ها و در بوق و کرنا کردن، به ساده‌پوشی و ساده‌گردی تنها به عنوان یک انتخاب و سلیقه به دیده احترام نگاه شود. چه برای عروس خاندان سلطنتی بریتانیا، چه برای دختران شهر تهران!
اگر ساده‌پوشی یا اصلاً‌ نوع پوشش یک انتخاب است، پس خیلی عادی است و نیاز به تحسین یا تقبیح دیگران ندارد. 
موضوع دیگری که گویا ملت بزرگ ایران نادیده گرفتند، هزینه‌هایی است که صرف برگزاری این عروسی سلطنتی شد. صرف چنین هزینه‌هایی‌ در کنار این ساده‌پوشی و بی‌آرایش بودن عروس، نشان دهنده‌ تناقض است. تناقض ساده‌پوشی و بدون آرایش بودن با چنین عروسی مجللی! 


داستان ساده‌پوشی خانم مگان یا خانم کیت ماجرای من نیست. 

داستان من، واکنش مردم کشورم به چنین ماجراهایی است که به من هم به عنوان یک عضو این جامعه مربوط می‌شود.  


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۷ ، ۱۹:۵۷
پروین شیربیشه
سه شنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۰۴ ق.ظ

سهم من از نوشتن ...

من می‌نویسم. وقتی می‌نویسم حالم بهتر است. دنیایم رنگی‌تر است. فرقی نمی‌کند چه اتفاقاتی می‌افتد: خوب یا بد. من می‌توانم با نوشتن بیان کنم، حرف بزنم، ارتباط برقرار کنم.

اول این موضوع برایم صرفاً‌ یک موضوع شخصی بود. بعد فهمیدم باید آن را به دیگران هم بگویم. آدم‌های زیادی به نوشتن، به این شکل حرف زدن نیاز دارند. حنجره‌های‌ زیادی وجود دارند که خاموش مانده‌اند و این دستها هستند که باید حرف‌های آنها را مکتوب کنند

نوشتن می‌تواند به حرف زدن ما و شنیده شدن صدای ما کمک کند. وقتی کلام مکتوب ما خوانده شود، صدای درونی‌ ما شنیده می‌شود و آن وقت صدای بیرونی ما هم شنیده خواهد شد ...

یک روز از خودم پرسیدم: سهم من از نوشتن چیست؟ چقدر است؟

سهم من از نوشتن، 

بیان و ثبت ایده‌ها، اندیشه‌ها و احساساتم است، ایجاد ارتباط با دیگری است و گفتگو با جهان درباره‌ی پدیده‌هاست. 

سهم من از نوشتن،

لذت بردن از نوشتن است، سبکبار شدن است، و پرواز کردن است.

***

حالا به سهم خودم از نوشتن، بیشتر از گذشته آگاه هستم. برای همین بیشتر می‌نویسم.

حالا می‌دانم سهم من از نوشتن، به عنوان یک انسان، یک موجود زمانمند که آگاه از زمانمندی خویش است،

بسیار زیاد است، بسیار بزرگ است ... . برای همین تا وقتی زنده‌ام، می‌نویسم.

سهم شما از نوشتن چیست؟ چقدر است؟

اگر مایل بودید، پاسخ خود را برایم بنویسید.

من در زمینه «آموزش و کوچینگ نوشتن» فعالیت می‌کنم.

شما می‌توانید فعالیت‌های‌ مرا با نام پرنویسا parnevisa در اینترنت و اینستاگرام دنبال کنید


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۰۴
پروین شیربیشه
پنجشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۵۹ ق.ظ

نوشتن و دیگر هیچ!

اگر قرار باشد از همه‌ی کارهای جهان، کاری را برگزینم

بی شک نوشتن را انتخاب می‌کنم. 

کار کردن مدام با کلمات، ساختن جمله‌ها و پر کردن سطرها ...


اتفاقی که در نوشتن برای من، برای وجود من، ذهن من، احساس من می‌افتد 

با هیچ اتفاق دیگری در جهان برابری نمی‌کند. 


نوشتن و دیگر هیچ!



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۵۹
پروین شیربیشه
پنجشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۳۶ ق.ظ

اصلاً چرا ننویسیم؟! (درباره‌ی ننوشتن)

طرح پرسش: اصلاً چرا ننویسیم؟!

(درباره‌ی ننوشتن)


گاهی که با خودم تنها هستم و حرف می‌زنم، این سؤال را می‌شنوم!

من وقتی تنها هستم، مانند همه آدم‌ها به چیزهای زیادی فکر می‌کنم: به زندگی‌ام، به نوشتن و به چیزهایی که هر روز پی می‌برم ...

بارها این سؤال را شنیدم!

سؤالی که انگار از خودم و از همه انسان‌ها می‌پرسم. 

حالتم وقتی این سؤال را می‌پرسم بسیار جدّی است و تا اندازه زیادی هم با تعجّب همراه است. 

به یک بار پرسیدن آن هم اکتفا نمی‌کنم و چند بار می‌پرسم: 

واقعاً چرا 

چرا ننویسیم؟!!!!


امروز بار دیگر این سؤال را از خود پرسیدم و حالا از شما می‌پرسم!

بیاییم از دو گزینه زیر، یکی را انتخاب کنیم: 

1. چون ...

2. بی‌دلیل


این پست ناتمام است. 

تا هر کس که آن را می‌بیند، به پاسخش فکر کند!


بررسی پاسخ‌هایی برای ننوشتن!


بیایید برای پیدا کردن علل ننوشتن، اول به دلایل ننوشتن گوش بدهیم. 

برای ننوشتن چه دلایلی داریم؟ 


یادآوری 1. علت با دلیل تفاوت دارد، و این تفاوت را در بحث «ننوشتن» به خوبی قابل مشاهده است!

مهم‌ترین تفاوت علت و دلیل این است که اولی وجود دارد، اما دومی را ما می‌سازیم. اولی حقیقت دارد، اما دومی‌ ساختگی‌ است. البته در بهترین حالت، دلیل ما می‌تواند درست و منطبق با علت یا واقعیت باشد.


یادآوری 2. گاهی در پی دلیل و علت به «مانع» و «موانع» می‌رسیم. 

یعنی‌ هیچ دلیل موجّه و علت واقعی برای‌ انجام ندادن یا انجام نشدن یک کار وجود ندارد. بلکه مانع و موانعی در کار است که باید شناسایی و برطرف شوند. 


شاید برای پیدا کردن پاسخ، بهتر باشد یک بار دیگر این سؤال را در زمان حال بپرسیم:

مثلاً این سؤال را این طور بپرسیم: « چرا نمی‌نویسیم؟ »


بهانه‌های معمول ما آدم‌ها، پاسخ نیستند. چون دلیل هستند. آن هم دلایل نا موجّه!

بیشتر توجیه هستند! توجیه به این معنا که ما سعی می‌کنیم «ننوشتن» را با حرفی که می‌زنیم توجیه کنیم. 

بهانه‌ها یا توجیه‌هایی مانند: وقت ندارم، حوصله ندارم، خیلی کار دارم و ...

مهم نیست این توجیه‌ها را با چه کلماتی و در چه جمله‌ها و چه بسته‌بندی و در یک کلام، با چه ادبیاتی ارائه می‌دهیم. جنس و  ماهیت آنها توجیه و بهانه‌ است و با کمی دقت، آنها ماهیت خودشان را به ما نشان می‌دهند.

بنابراین خوب که نگاه می‌کنیم می‌بینیم پاسخ درست و حسابی برای این پرسش نداریم.

بهترین قاضی در این وضعیت خودِ ما هستیم.

این ما هستیم که می‌توانیم به زندگی‌خودمان درست نگاه کنیم و ببینیم واقعاً چرا نمی‌نویسیم؟!

 

بیایید به کتاب‌ها، مقالات ، نوشته‌ها و نویسندگانی نگاه کنیم که آنها را نوشته‌اند. آیا آنها در شرایط کاملاً‌ مساعد و مطلوبی زندگی می‌کردند و چیز می‌نوشتند؟

بسیاری از آثار مهم ادبیات جهانی محصول زندگانی دشوار نویسندگانی‌ هستند که در شرایطی بسیار سخت‌تر از ما به سر می‌بردند و می‌نوشتند.


بیایید از خودم شروع کنم. من که عاشق نوشتن بودم و هستم و وقتی‌ می‌نویسم، از این کار لذت می‌برم. 

با این حال، زمانی‌که نمی‌نویسم، پاسخ و دلیل درست و حسابی برای آن ندارم.

نه تنها پاسخی ندارم، بلکه سؤالاتی مانند اینها هم از راه می‌رسند و مرا بمباران می‌کنند: 

آیا وقتی نمی‌نویسم، اوضاع بهتر می‌شود؟! یا به کارهای دیگر می‌رسم؟ مثلاً‌ بیشتر ورزش می‌کنم یا کمی تفریح می‌کنم؟


- نه.


- آیا وقتی نمی‌نویسم، وقتم را ذخیره می‌کنم برای کارهایی که بسیار بیشتر از نوشتن می‌ارزند؟

- آیا وقتی نمی‌نویسم خوشحال‌ترم؟ حالم بهتر است؟ یا اوضاع؟


- نه، نه ...


- صادقانه می‌گویم نه!


نوشتن مرا شادتر می‌کند. وقتی می‌نویسم احساس می‌کنم زنده و در تکاپو و در حال شناخت هستم.


بنابراین ننوشتن‌م را هیچ طور نمی‌توانم توجیه کنم. 

ننوشتن برای من، نقطه ایستا شدن و شروع رخوت است. 

جایی که از حرکت و شناخت دست برمی‌دارم و در سیاهچاله‌های ناامیدی فرو می‌روم. 



در برابر اینهمه اشتیاق و امید و حرکت که نوشتن در ما ایجاد می‌کند و برمی‌انگیزد، 

حقیقتاً ننوشتن را هیچ طور نمی‌شود توجیه کرد!


نوشتن حتی یک خطّ ...


به خودم می‌گویم:

تنها در صورتی می‌توانی روزت را بدون نوشتن سپری کنی که

زمانت را طوری بگذرانی و کاری بهتر و مؤثر از نوشتن انجام دهی تا روز بعد، بهتر و بیشتر پای نوشتن بنشینی!


برای همین، حتی آن روز که نمی‌نویسم، باز در طلب نوشتن و به فکر نوشتن هستم.

ایده‌های تازه را جمع و ثبت می‌کنم. 

مسیر عبور جمله‌ها و کلمات را در ذهنم دنبال می‌کنم.

یا به استقبال‌شان می‌روم یا بدرقه‌شان می‌کنم. 

به آنها می‌گویم موقع نوشتن به همه شما می‌پردازم. 

برای‌ اینکه فراموشتان نکنم، موقتاً جایی یادداشت‌تان می‌کنم. بعداً سر فرصت پیشتان می‌‌آیم. 

البته بسیاری‌ از آنها مدت‌هاست منتظرند!


برای همین باید منظم‌تر و بیشتر بنویسم. 

هر روز!

این بهترین قرار است! 


نکته آخر. گوش دادن به دلیل‌های خودم و آدم‌ها برای ننوشتن، به من کمک می‌کند که «انسان»: این موجود پیچیده و ناشناخته را بیشتر و بهتر بشناسم.

گاهی ما دچار یک اهمال‌گرایی شدید یا ترس از روبرو شدن با یک موضوع هستیم که آنها هم ریشه در موضوعات دیگری‌ دارند. نوشتن و ننوشتن عرصه‌ای است که ما با این ابعاد وجودی و موانع خودساخته آشنا و روبرو می‌شویم. از این جهت می‌توانم بگویم که محکم شدن برای نوشتن و عازم شدن به سفر نوشتن می‌تواند زندگی و درون ما را متحوّل و دگرگون کند. 

بنابراین با نوشتن می‌توان تغییری بنیادین در خود پدید آورد. چیزی که شاید سال‌ها و مدت‌ها (یعنی یک عمر) به دنبال آن بوده‌ایم. 


آیا اکنون وقتش نشده؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۷ ، ۰۰:۳۶
پروین شیربیشه
شنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۱:۲۷ ب.ظ

نوشتن و آشپزی

نوشتن و آشپزی

شباهت نوشتن و آشپزی

(ایده ارتباط نوشتن و آشپزی)

دیروز وقتی آشپزی می‌کردم، این ایده بیشتر و پررنگ‌تر از همیشه به ذهنم آمد. البته قبلاً هم به شباهت این دو فکر کرده بودم. اما دیروز و امروز بیشتر. شاید به این خاطر که دیروز روز پرکاری از نظر نوشتن بود و من در میان نوشتن، آشپزی هم می‌کردم.


***

اصلاً چرا راجع به شباهت و ارتباط نوشتن با کارهای دیگه می‌نویسم؟


من در نوشته‌هام در خصوص ارتباط و شباهت نوشتن با کارهای دیگه، قصد دارم در نگاه علاقه‌مندان به نوشتن یه تغییر اساسی ایجاد کنم. من سعی‌ می‌کنم آنها را با نوشتن آشتی بدهم. جوری از نوشتن حرف بزنم که ببینند نوشتن هم مثل کارهای دیگه انسانی، یه فعل انسانی هست! فعلی انجام دادنی که با انجام دادنش هر روز براشون عادی‌تر و آسون‌تر می‌شه. به خاطر همین بهشون می‌گم که شما چطور مشابه این کارها و این دقت‌ها رو که در نوشتن لازمه، هر روز دارید در کاهای دیگه زندگی‌تون انجام می‌دهید. در رانندگی، در آشپزی، در ساختن، بافتن، ساز زدن، نقاشی و سفالگری. 


شباهت نوشتن با کارهای دیگه:

نوشتن و ساز زدن

نوشتن و رانندگی

نوشتن و بافتن

نوشتن و نقاشی و طراحی

نوشتن و عکاسی

نوشتن و سفالگری

نوشتن و ...


(ادامه دارد ...)

***

به نظر من بیشترین وجه اشتراک این دو هنر حیات‌بخش این است که ما زن‌ها به خوبی در آنها مهارت و سر رشته داریم. البته گاهی دیده می‌شود برخی با آوردن مثال نقض می‌خواهند بگویند در هر دو کار مردان سرآمدتر هستند. این دسته از افراد معمولاً با اشاره به سرآشپزهای سرشناس رستوران‌های‌ معروف و نویسندگان و شاعران شهیر تاریخ مدال افتخار این دو هنر را به جامعه مردان تقدیم می‌کنند.

(این اتفاقی است که عیناً‌ زمانی‌ که دانشجوی سال اول فلسفه بودم، در دانشکده علوم انسانی رخ داد. چند نفر آقا با سنّ و سال بالاتر و مطالعات بیشتر، بنا به دلایلی که فقط خودشان می‌دانند چه بود، آمده بودند نشسته بودند قاطی تعداد زیادی دانشجوی پسر و دختر جوان. برخی از ما هنوز تینیجر بودیم و تازه از دبیرستان فارغ التحصیل شده بودیم و اصطلاحاً دوره کالج را می‌گذراندیم. آنها سرِ کلاس‌ها معلومات و تفکرات خود را مطرح می‌کردند و علاقه زیادی به چنین مقایسه‌ها و نتیجه‌گیری‌هایی داشتند و در میان چنین بحث‌هایی، واکنش‌های شنوندگان را بررسی و قضاوت می‌کردند.) 

با اینکهه زمان زیادی از آن موقع و این بحث کذایی گذشته، اما لابه‌لای این نوشته دوست دارم درباره‌اش حرف بزنم. پس بگذارید اول این موضوع را بررسی کنیم: 

شاید بهتر است امروز به آنها یادآوری کنم در طول تاریخ واقعی زندگی بشر روی زمین این مرد و زن بودند که در کنار هم کشاورزی و دامداری می‌کردند و از محصولات کشاورزی و دامی برای خود و خانواده‌شان غذا تهیه می‌کردند. بنابراین لازم نیست به چیزی افتخار کنیم و مدالی به کسی بدهیم. شاید بهترین واکنش ما شکرگزاری نسبت به نعمت‌های الهی و این تقسیم کارها باشد.

تنها سرآشپزهای هنرمند و نویسندگان بزرگ و شهیر به این کارها نمی‌پردازند. در طول هزاران سال این پدران و مردان بودند که استوار و خستگی ناپذیر مایحتاج خانواده خود را تهیه می‌کردند. این مادران و زنان بودند که با مهر خود برای خانواده‌شان غذا درست می‌کردند. در طی سال‌ها، آدم‌های مختلف نامه‌ها، یادداشت‌ها و کتاب‌ها نوشتند. 

بله انسان‌های‌ زیادی غذا می‌پزند و انسان‌های زیادی در کشت و تهیه مواد سازنده خوراک آدمی نقش دارند: کشاورزان، دامپروران، صیادان، کارگران، فروشندگان و رانندگانی که حمل و نقل مواد غذایی را انجام می‌دهند. بله انسان‌های زیادی در فرایند نگارش و تولید و چاپ و انتشار کتاب‌ها و نشریات نقش دارند: معلمان که کلمه می‌‌آموزند، نویسندگان، ناشران، ویراستاران، سردبیران، کتابفروش‌ها، تکنسین‌ها و کارگران چاپ و ... .

زمانی که هزاران نقش واقعی نادیده گرفته می‌شود و فرهنگ مقایسه و مسابقه رایج می‌شود، حرف‌های آدم‌ها خوب شنیده نمی‌شود. 

به سخن خودم باز می‌گردم. من اینجا یک وبلاگ نویس هستم با جنسیت زن. بنابراین این کاملاً‌ طبیعی است که به موضوعات از زاویه دید خودم نگاه کنم و درباره آنها به همان شکلی حرف بزنم که آنها را می‌بینم و درباره‌شان فکر می‌کنم. 

« بله به نظر من بیشترین وجه اشتراک این دو هنر حیات‌بخش این است که ما زن‌ها به خوبی در آنها مهارت و سر رشته داریم. »

در این جمله هیچ مقایسه‌ای نیست. به شکل کاملآً واقعی زن‌ها، مادران، دختران سالیان سال با مواد غذایی و آشپزی سر و کار داشته‌اند. مهم نیست که داوری بین‌المللی آشپزی چه درجه‌ای به آنها عطا می‌کند. زن‌ها با نظافت و آشپزی خدمت بزرگی به بشریت کرده‌ و می‌کنند. در دایره قسمت این کارها به آنها محوّل شده و آنها این وظایف را انجام می‌دهند. طوعاً‌ یا کرهاً ! با هر کیفیتی! 

برگردیم به ادامه صحبت!

***

ما زنان به خاطر سر و کار داشتن با آشپزی به صورت عملی و تجربی با مجموعه‌ای از علوم ارتباط برقرار می‌کنیم: ترکیب مواد، افزودن چاشنی و آرایش و ارائه غذا ... . علومی که در نوشتن هم به کار ما می‌آیند.

خواننده این مقاله چه مرد و چه زن، فرقی نمی‌کند. ایده‌ای که در این مقاله در مورد «ارتباط نوشتن و آشپزی» مطرح می‌شود، به درد هر آدمی می‌خورد. 

در آشپزی یکی از کارهای مهم ما ترکیب مواد است. چیزی که باید از آن سر دربیاوریم. اینکه چه موادی و چه اندازه‌ای از آنها با هم تناسب دارند؟ مقدار و اندازه بسیار اهمیت دارد. 

ر آشپزی زمان و وقت هم بسیار اهمیت دارد. کم و زیاد شدن آن باعث وارفتن، بی‌مزه شدن، یا از دست دادن شکل غذا یا نپختن و خام ماندن آن می‌شود. چیزی که همه ما بارها تجربه کرده‌ایم. 

همچنین افعالی که باید انجام شوند، بلد بودن می‌خواهند: آبکش کردن، سرخ کردن، برشته کردن، کباب کردن، پختن، تاب دادن، ریز کردن، خُرد کردن، پاک کردن، شستن، تزیین کردن و ... . باید بدانی با مواد مختلف چطور کار کنی. مثلاً زرشک را چطور پاک کنی، خیس کنی و بشوری؟ یا اینکه ریواس یا کنگر در چه تایمی می‌پزند؟ یا خوروش قلیه ماهی چگونه درست می‌شود؟ 

موضوع مهم دیگر چاشنی‌‌ها، ادویه‌شناسی و استفاده از طعم‌دهنده‌ها هستند. این کار هم به تجربه، دانش، مهارت و البته دقت نیاز دارد. مثلاً مهم‌ترین، اصلی‌ترین و پرکاربردترین طعم دهنده نمک هست که هنوز گاهی مشاهده می‌شود که درست استفاده نمی‌شود. اینکه چه طعم‌دهنده‌هایی، چه قدر و در چه زمانی به چه غذایی باید افزوده بشوند؟ خواص آنها چیست و نحوه استفاده درست آنها چگونه است؟

و مرحله تزیین و آرایش و ارائه غذا که بسیار مهم است. تهیه و نگهداری از مواد غذایی و غذاهای طبخ شده هم بسیار اهمیت دارد. همچنین طرز کار کردن با وسایل آشپزی و کلی موارد ریز و درشت دیگر.

 ***

اینها را گفتم! حالا بیایید ببینیم نوشتن با این موارد و با آشپزی چه شباهتی دارد؟! 

شاید تا حالا حدس‌هایی زده باشید. احتمالاً بسیاری از آنها درست است. چون ذهن انسان در پیدا کردن نقاط مشترک و وجوه شباهت بین دو پدیده و موضوع توانایی بسیار خیره‌کننده‌ای‌ دارد. 

علم ترکیب در نوشتن 
در نوشتن نیز ما با «علم ترکیب» سر و کار داریم. ترکیب کلمات، نشانه‌های تصویری و علامت‌ها، حروف و آوای آنها، جمله‌ها و قسمت‌های‌ مختلف متن (عنوان‌ها، پاراگراف‌ها و سایر عناصر)، مفاهیم، معانی و ... . برای همین به نوشتن، تألیف هم گفته می‌شود، چون متن از کنار هم گذاشتن عناصر پدید می‌آید. نوعی الفت و ارتباط بین آنها برقرار می‌شود و متن نهایی نتیجه این تألیف و ترکیب عناصر است.  

اینکه بدانیم چگونه کلمات را با هم ترکیب کنیم و جمله‌ها و بندهای نوشته را بسازیم، بسیار اهمیت دارد. چون معنایی که به خواننده ارائه می‌شود، بستگی زیادی به نوع ترکیب ما دارد. این ترکیب شکل یا فرم و محتوای متن ما را تعیین می‌کند.  

علم استفاده از چاشنی‌ها در نوشتن 
نوشته ما نیز مانند هر کاردستی و محصول انسانی دیگر انسانی مثلاً‌ غذا به چاشنی نیاز دارد. مثلاً‌ در مورد سخنرانی به ما آموزش می‌دادند که از طعم دهنده‌هایی مانند طنز، داستان، مثال و ... استفاده کنیم تا سخن ما بامزه و جذّاب شود. برای اینکه نوشته ما هم خوشمزه و مطبوع و دوست داشتنی باشد، خوب است که با چاشنی‌های متن آشنا شویم و آنها را در متن به کار ببریم. 
عناصری که وقتی به متن خود اضافه می‌کنیم، روی کیفیت نوشته و میزان برقراری ارتباط با آن تأثیر می‌گذارند. شاید در ابتدای کار با آنها زیاد آشنا نباشیم، یا با وجود اینکه سال‌هاست که می‌نویسیم توجه چندانی به آنها نکرده باشیم. 
خبر خوب اینکه از همین امروز می‌توانیم به چاشنی‌های متن به صورت آگاهانه‌ فکر کنیم و بیشتر به آن توجه کنیم. می‌توانیم لیستی برای چاشنی‌های متن تهیه کنیم و هر موردی که به نظرمان می‌رسد متن را بامزه و خوشمزه می‌کند به آن اضافه کنیم. پروژه بسیار جالب و هیجان‌انگیزی خواهد بود!

علم آرایش و ارائه در نوشتن
در هر صورت متن شما چیزی ارائه دادنی است که به مصرف و مطالعه می‌رسد. به طور کاملاً‌عامدانه از کلمه «مصرف» استفاده کردم تا ذهنیت شما را از درونی و شخصی بودن متن به سوی دیگری برگردانم. واژه «مصرف» معمولاً‌ در مورد کالا و محصول استفاده می‌شود. بیایید متن را محصولی بدانیم که عرضه و دریافت می‌شود! اگر این طور به قضیه نگاه کنیم، به نوع ارائه آن بیشتر از گذشته توجه می‌کنیم. به آرایش کلمات، متن، به شکل دیداری کلام، به ترکیب متن و تصویر و به خیلی چیزهای دیگر ... . برای آن زمان خاصّی اختصاص می‌دهیم، به آن فکر می‌کنیم و راهکار و استراتژی خواهیم داشت. 
حتی کسی مانند من که بیشتر متنی و کلامی است تا تصویری و حتی فعلاً‌ فوتوشاپ هم در کامپیوترش نصب نکرده است!!! :) 

علوم دیگر : تهیه و کار کردن با مواد لازم نوشتن، زمان و مکان نوشتن، کار کردن با افعال مرتبط و درگیر در نوشتن و ...
که بعداً‌درباره آنها هم می‌نویسم.

این متن را باز می‌گذارم برای اینکه ادامه دهم ...
و ارسال می‌کنم که بخوانید ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۲۷
پروین شیربیشه
جمعه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۴:۳۱ ب.ظ

دوره آموزش نگارش ارتباطی



ثبت‌نام از طریق ایوند آغاز شد: 

https://evand.com/events/negaresh971


برای کسب اطلاعات بیشتر درباره این دوره از طریق لینک بالا به صفحه دوره نگارش ارتباطی در ایوند مراجعه کنید و این صفحه را خوب مطالعه کنید. 

 


🚩 با ثبت نام زودهنگام از تخفیف ویژه برخوردار شوید.

@Parnevisa

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۶:۳۱
پروین شیربیشه
جمعه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۳:۳۰ ب.ظ

چرا خیّام؟ چرا رباعی؟

چرا خیّام؟ چرا رباعی؟
چرا خیّام که یک ریاضی‌دان و حکیم بود، «رباعی» می‌گفت؟

گردون نگری ز قد فرسوده ماست
جیحون اثری ز اشک پالوده ماست 
دوزخ شرری ز رنج بیهوده ماست
فردوس دمی ز وقت آسوده ماست

« حکیم عمر خیّام نیشابوری »

🌷۲۸ اردیبهشت، روز بزرگداشت خیّام🌷

خیّام، ریاضی‌دان و حکیم بود، اما رباعی هم می‌سرود.
رباعی یا چهارتایی یا ترانه، گونه‌ای از شعر فارسی که چهار مصراع دارد و سه مصراع اول و دوم و چهارم  آن هم‌قافیه هستند.

🚩 از این تعریف که بگذریم، رباعی یعنی: 
« می‌توانم شناخت و معرفتی را که درباره خودم، خداوند، جهان، زندگی، مردمان، و پدیده‌ها و مفاهیم کسب کرده‌ام، در چهار جمله که وزن و قافیه دارند به تو بگویم. 
یادت باشد آن را تنها به این دلیل آهنگین و به زبان شعر می‌گویم تا به یادت بماند! »

رباعی بسیار نغز و کوتاه است: مفید و مختصر! عصاره و جانِ کلام است!
حوصله‌ات را سر نمی‌برد، پیام را می‌رساند و می‌رود. این تو هستی که باید آن را بگیری و دریافت کنی.
آن‌قدر کوتاه است که وقتی یک بار ‌آن را بشنوی، به یادت می‌ماند. لازم نیست بارها بشنوی یا بخوانی یا تلاشی برای به خاطر سپاری آن به خرج دهی. 

شاید از این جهت است که گفته‌اند: 
وزن رباعی، وزنِ عبارت « لا حَولَ و لا قُوَّةَ اِلاّ بِالله » است. 

از این رو، بسیاری ‌از عرفا، حکما و شاعران علاوه بر قالب‌های دیگر شعر فارسی، رباعی هم می‌سرودند.

❓شاید بپرسید اینها چه ربطی به ما داره؟! 

باید بگم من اینجا به هیچ وجه قصد ندارم ادبیات و دستور زبان فارسی آموزش بدهم. یا مثل تقویم و سالنما روز و ماه و سال و بزرگداشت اعلام کنم. 

موضوع اینه که من هم دقیقاً می‌خوام سر دربیارم چیزهایی که در فرهنگ‌مون و در زندگی‌مون و در جهان‌مون و در یک کلام در اطراف‌مون داریم، منابعی که داریم، شخصیت‌ها و کتاب‌هایی که داریم به چه دردمون می‌خورند؟ به چه کارمون می‌آیند؟ چه ارتباطی با زندگی ‌امروز ما، فکر ما و دغدغه‌‌های ما دارند؟ چه کمکی به ما می‌کنند برای یافتن پاسخ پرسش‌هامون؟

مثلاً اگه کسی مثل من یا شما دغدغه‌ی نوشتن داره، از «قالب رباعی» که در شعر زبان مادری‌مون داریم، چی‌ می‌تونه یاد بگیره؟
یا اگه دغدغه‌ی شناخت داریم، از خیّام که هزار سال پیش زندگی می‌کرده چی‌می‌تونیم یاد بگیریم؟

✅ از رباعی می‌‌آموزم که کلام کوتاه و آهنگین چقدر به یاد موندنی و مؤثره!

✅ از خیّام می‌آموزم که زندگی کردن، تفکّر، سخن گفتن و نوشتن در « زمان حال » چقدر مهمه!
@Parnevisa
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۵:۳۰
پروین شیربیشه
پنجشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۳:۱۹ ب.ظ

درباره‌ی آغاز

باز هم آمدی عزیزترین ماه سال ...

خوش آمدی!

رمضان مبارک 🌻 


📌درباره‌ی آغاز

❓چگونه « آغازها » انگیزه و امید برای حرکت ایجاد می‌کنند؟


🚩هر شروعی را به فال نیک بگیریم و از آن استفاده کنیم: 

شروع روز تازه، ماه نو، سال جدید 

آغاز یک دوره تازه، جوانه زدن یک احساس تازه و اولین دقایق یک تغییر 

هر چیزی ...

در طبیعت و زندگی انسان هم آغازها و مبدأها برای همین هستند!

برای اینکه به ما یادآوری کنند: ماهی را هر وقت از آب بگیریم، تازه است!

ما بارها و بارها می‌توانیم آغاز کنیم: برای زندگی نو، برای نگاهی‌نو، برای فکری نو، و برای برقراری ارتباطی نو با خود، خُدا، دیگری و جهان


🌙اکنون هم که آغاز ماه رمضان است، می‌توانیم از این آغاز مبارک بهترین استفاده را بکنیم.

برای کارهای روزانه، برای انجام پروژه‌هایی ‌که در دست داریم، برای مطالعه کتاب‌ها به خصوص خواندن قرآن جان

مثلاً من سال گذشته، در ماه رمضان یک دوره آموزش نگارش ارتباطی در تلگرام برگزار کردم که از طریق آن با دوستانی آشنا شدم و توانستیم با هم یک دوره آموزش و تمرین نوشتن داشته باشیم. 

 

⚡️برای هر تغییر و تحوّلی، نیاز به انگیزه‌ای داریم.

هر چند به این تغییر و تحول نیاز داریم و خودمان بیش از هر کسی می‌دانیم، اما گاهی استارت زدن بسیار دشوار است.  


💫در حالی‌که « انتخاب یک مبدأ، یک نقطه شروع » 

برای تغییر، برای سر گرفتن یک کار جدید، برای انجام روزانه و مداوم یک کار خوب یا تمرین مفید می‌تواند در ما همان انگیزه‌ای را ایجاد کند که لازم داریم. 

انگیزه‌ای که به ما کمک می‌کند تا هر روز برای رسیدن به هدف خوبی‌ که داریم، کاری انجام دهیم.

و هر روز به آن نزدیک و نزدیک‌تر شویم. 

به این ترتیب است که آغازها و مبدأها برای ما انگیزه و امید می‌آفرینند ...


☀️به یاری‌خُدا از امروز که آغاز ماه رمضان است، شروع می‌کنیم. شروعی دوباره ...


✍🏼اگه دوست داشتید برایم بنویسید و ارسال کنید که از این آغاز برای چه تغییری، چه کاری، چه تمرینی استفاده کردید. 


@Parnevisa

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۵:۱۹
پروین شیربیشه
يكشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۳:۲۹ ب.ظ

شباهت نوشتن و عکاسی

شباهت نوشتن و عکاسی

📸🖋
«نوشتن» به دلایل زیادی با «عکاسی» شباهت دارد و شباهت‌های بسیاری بین این دو وجود دارد. برخی از این شباهت‌ها عبارتند از: 


📌از نظر انتخاب موضوع یا سوژه
📌از نظر زاویه دید و زاویه دوربین
📌از نظر صحنه‌ پردازی
📌از نظر اندازه نما 


😶 انتخاب سوژه : 
مهم‌ترین شباهت نوشتن و عکاسی، انتخاب موضوع است.
همان طور که هر چیزی می‌تواند برای یک عکاس یا هنرجوی عکاسی سوژه باشد، در نوشتن هم شما در مورد «هر موضوعی» می‌توانید دست به قلم یا کیبورد شوید و بنویسید. در موردش یه خاطره دارم که در بعداً درباره‌‌اش می‌نویسم.


🎬 زاویه دید و دوربین :
زاویه دید شما در نوشتن تا اندازه زیادی با زاویه دوربین متفاوت است. 
وقتی می‌نویسیم، مثلاً داستانی را روایت می‌کنیم، می‌توانیم از زاویه دید شخصیت آن داستان وقایع را تعریف کنیم، یا از دید یک بیننده یا از دید کسی که کلّ ماجرا را می‌بیند. 
هر یک از این روایت‌ها ویژگی‌هایی دارند و تأثیر متفاوتی در خواننده ایجاد می‌کنند.

در عکاسی نیز زاویه دید دوربین می‌تواند از جوانب مختلفی باشد: 
از بالا، پایین، روبرو و هم‌تراز سوژه، یا از کنار، و از پشت سر عکس‌هایی که با هر یک از این زاویه دیدها گرفته می‌شوند، از نظر معنا و حسّی که منتقل می‌کنند و تأثیری که بر مخاطب خود می‌گذارند، با هم تفاوت دارند. 


📐 اندازه نما : 
اندازه نماها در عکاسی و فیلم‌برداری به طور کلی به سه دسته: بسته و بسیار نزدیک؛ متوسط؛ باز و دور تقسیم می‌شود. 
اینکه چه نمایی را انتخاب می‌کنیم و چقدر به سوژه نزدیک یا از او دور می‌شویم، در نوع روایت بسیار تأثیر دارد.

در نوشته نیز (چه داستانی و چه غیر داستانی) اینکه چقدر به موضوع نزدیک می‌شویم و به جزییات آن می‌پردازیم، و چقدر درباره‌اش به مخاطب توضیح و اطلاعات می‌دهیم، کار ما را متفاوت می‌کند. 


🏖 صحنه پردازی :
وقتی موضوعی را نقل یا داستانی ‌را روایت می‌کنیم، در بستر یک زمینه یا صحنه این کار را انجام می‌دهیم. 
فرض کنید در مورد خاطره سفر و وقایع آن چیز می‌نویسیم. 
صحنه رویداد جالبی را که نقل می‌کنیم، باید برای مخاطب خود توصیف کنیم. 
در عکاسی و هنرهای تصویری دیگر مانند فیلمبرداری و نقاشی نیز 
همین توجه به صحنه‌ای که سوژه در آن به تصویر کشیده می‌شود، اهمیت دارد. 
ما صحنه را انتخاب می‌کنیم، یا اگر در آتلیه یا استودیو عکاسی کنیم، آن را طراحی می‌کنیم.


به نظر من، صحنه هم در نوشتن و هم در هنرهای تصویری از یک نظر دیگر هم بسیار اهمیت دارد: 

گاهی علاوه بر چیزی که به عنوان موضوع یا سوژه اصلی به مخاطب خود نشان می‌دهیم، در گوشه و کنار صحنه نیز به نشانه‌هایی ضمنی می‌خواهیم اشار بکنیم. یعنی معنای مورد نظر خود را به صورت مستقیم و غیرمستقیم از کلّ اثر می‌خواهیم به مخاطب خود انتقال دهیم. 


اگر به این شباهت‌ها دقت کنید، می‌بینید ما به همان راحتی که عکس می‌گیریم، می‌توانیم بنویسیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۵:۲۹
پروین شیربیشه
سه شنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۹:۰۸ ق.ظ

بیا بنویسیم و ...

بیا بنویسیم و نترسیم از اینکه نکند بد بنویسیم ...

نوشتن کار ما انسان‌هاست 

هیچ کار انسانی بی‌نقص و خطا نیست!

هیچ کار انسانی کاملِ کامل نیست!

همیشه ممکن است روزنه‌هایی وجود داشته باشد. 


نمی‌خواهم روزنه‌ها و نواقص را توجیه کنم!

نه، هدفم چیز دیگری است. 


می‌خواهم به تو بگویم:

به خاطر روزنه‌ها، 

به خاطر نواقص، 

و به خاطر بهترین نبودن 


از نوشتن دست برندار!


#پروین_شیربیشه 

#پرنویسا

#نوشتن

@Parnevisa

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۹:۰۸
پروین شیربیشه
يكشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۷، ۰۶:۳۳ ب.ظ

شروع نوشتن

می‌خواهم بنویسم، اما نمی‌دانم از کجا باید شروع کنم؟

#روز_نوشت بهترین بهانه برای هر روز نوشتن است و شدیداً توصیه می‌شود. 

زندگی فردی و اجتماعی ما، و جهان پیرامون‌مان آن‌قدر پر از اتفاق و سوژه است که بتوان هر روز دست‌کم چند خطّی درباره‌اش نوشت.

حالا که در ابتدای سال جدید هستیم، یک دفتر روزانه یا سالنما بردارید و هر روز لااقل یک صفحه بنویسید. 

این کار علاوه بر عضلات دست و انگشتان‌تان، فکر و قلم شما را هم به تحرّک وادار می‌کند. 

می‌توانید وبلاگی تأسیس کنید و روزنوشت‌های خود را با نام حقیقی یا مستعار در آن منتشر کنید. 

با این کار علاوه بر نوشتن، مخاطب داشتن و خوانده شدن نوشته‌های خود را نیز تجربه می‌کنید!

منظور از قلم، قوّه نگارش شماست!


برای شروع نوشتن، به هیچ وجه سخت‌گیر نباشید!

به جای سختگیری در مورد کیفیت نوشته، پشتکار و استمرار در نوشتن داشته باشید. 

به خودتان سخت نگیرید. شما قرار نیست یک روزه رهِ صد ساله را بپیمایید. 

همه نویسندگان در سطوح مختلف با «نوشتنِ مستمر» نویسنده شده‌اند. 

شما نیز از این قاعده مستثنا نیستید!

هر روز زمانی‌ را به نوشتن اختصاص دهید و چیزی بنویسید. 

نوشته شما می‌تواند شبیه نوشته دیگران باشد، گردآوری مطلب و بازنویسی باشد.

یعنی درباره مطالبی که خوانده‌اید، با زبان خودتان چیزی می‌نویسید.

در میان همین گردآوری و بازنویسی است که چند جمله‌ای از زبان خودتان و با کلمات و تعابیر خودتان می‌نویسید. 

همین برای آغاز نوشتن، کافی است!


در آغاز نوشتن، نگران شبیه شدن نوشته‌تان با نوشته‌های دیگران نباشید!

برخی خیال می‌کنند هر جمله آنها باید اولین جمله‌ای باشد که در کلّ تاریخ نوشته شده است. 

این فکر اشتباه است و مانع نوشتن می‌شود. 

تکرار جمله‌ها و تعابیر امری طبیعی است!

بنویسید، حتی اگر شبیه چیزی باشد که روزی شنیده‌اید یا جایی خوانده‌اید. 

نقل قول‌های افرادی را که می‌شناسید، بین دو گیومه بگذارید و نام آنها را ذکر کنید. 

اما اگر نظری درباره آن دارید، به زبان ساده درباره‌اش حرف بزنید و حرف‌های خود را مکتوب کنید.

کافی است ساده و راحت بنویسند. 


در شروع نوشتن، «کمیت» مهم‌تر از «کیفیت» است. زیاد بنویسید!

«کارِ نیکو کردن از پُر کردن است!»

این ضرب‌المثل در نوشتن و آموختن بیشتر مهارت‌ها کاربرد دارد. 

کیفیت، تا حدّی از زیاد نوشتن حاصل می‌شود. اما چگونه؟

وقتی زیاد می‌نویسید، کلمات بیشتری را به کار می‌برید.

همچنین از ساختارهای جمله و طرز بیان‌های متنوعی در نوشتار استفاده می‌کنید.

همین باعث می‌شود با نگارش بیشتر خو بگیرید و راحت‌تر بنویسید. پس از آن متوجه می‌شوید که باید کیفیت نگارش خود را هم ارتقاء دهید‌.

زیاد بنویسید!


اگر دوست دارید نویسنده باشید، خود را برای سبک زندگی یک نویسنده آماده کنید.

فرقی نمی‌کند چه یک نویسنده حرفه‌ای و چه یک نویسنده معمولی!

واقعیت این است که نویسنده شدن، رؤیای بسیاری از افراد است!

افرادی که نمی‌دانند ساعت‌ها در یک اتاق، روی یک صندلی مجبور هستند بنشینند و بنویسند!

هر چه قدر هم که در کتابخانه و کافه و پارک و باغ و بوستان بنشینید و بنویسید، 

بیشتر وقت نوشتن خود را در یک اتاق یا دفتر کار خواهید گذراند. 

تماشای فیلم‌های داستانی و مستند درباره زندگی نویسندگان هم توصیه می‌شود!

 

نِویسا باشید!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۳۳
پروین شیربیشه
سه شنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۷، ۱۲:۵۱ ق.ظ

یک لحظه خودآگاهی در نوشتن!

یک لحظه خودآگاهی در نوشتن!


🔵 گاهی پر شور و روان در حال نوشتن هستیم. چنان پر سرعت می‌نویسیم که حس می‌کنیم خودکار و رایانه، از نمایش کلمات و حرف هایمان جا می‌مانند ...

ما این لحظات رویایی و خاصّ را بارها تجربه کرده‌ایم. 

شور و شدّت احساسی که در این لحظات جریان دارد، بسیار زیاد است.

گاهی ‌در جریان کار و ویرایش هم این گونه هستیم. 

اما درست در همین مواقع و در بین همین لحظات است که به یک لحظه خودآگاهی نیاز داریم. 


🔵🔵 یک لحظه خودآگاهی در جریان نوشتن، می‌تواند ما را متوجه جریان ذهن، کلماتی که انتخاب می‌کنیم و سیر نوشته‌مان کند.

سمت و سویی که نوشته ما پیدا می‌کند و متوجهش نیستیم.

گاهی می‌بینیم چقدر خوب و زیاد نوشته‌ایم، اما از موضوع نوشته دور شده‌ایم یا زیاده گویی کرده‌ایم. گاه متوجه می‌شویم نیاز به توضیح و مثال بیشتری وجود دارد. گاه در می‌یابیم که چیزی گفته‌ایم که خودمان به آن باور نداریم!  


🔵🔵🔵 به همین قیاس، در روزهای زندگی‌مان هم ما به این لحظات خودآگاهی نیاز داریم. 

یک لحظه خودآگاهی در هر کاری: نوشتن، خواندن، خوردن، گفتن، شنیدن، شستن، پختن، خندیدن، راه رفتن و ... 

در ابتدای آن، در میانه‌اش و در پایانش!

زیرا در جریان شتاب‌ناک زمان و در ارتباط با محیط پیرامون‌مان، خودآگاهی ما به شدت کاهش پیدا ‌می‌کند. 

یک لحظه‌ یا حتی کمی طولانی‌تر: یک دقیقه 

و گاهی ‌یک ساعت 

و گاهی حتی یک روز که خودآگاه‌تر باشیم. 

یک لحظه خودآگاهی می‌تواند ما را در حالتی قرار دهد که خودمان، رفتارمان و عملی را که از ما صادر شده است، مشاهده کنیم.

در این حالت به نتایج مهمی می‌رسیم که اغلب آنها برای همیشه در وجود ما ثبت می‌شوند و شاید ناگفتنی‌باشند. 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۵۱
پروین شیربیشه
سه شنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۷، ۱۲:۴۹ ق.ظ

یک لحظه خودآگاهی

یک لحظه #خودآگاهی!

فقط یک #لحظه!

گاهی فقط نیاز داریم به یک لحظه خودآگاهی، نه هیچ چیز دیگر!

بالاخره دوزاری ما می‌افتد و افتادنش را با چشمان خودمان مشاهده می‌کنیم.

در فلسفه به آن می‌گویند: روشن‌شدگی، انکشاف 


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۴۹
پروین شیربیشه
سه شنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۷، ۱۲:۴۷ ق.ظ

سال نو مبارک

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۴۷
پروین شیربیشه
دوشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۶، ۰۱:۴۱ ق.ظ

گردهمایی بانوان پیشرو: بانوان مدرس ایرانی


نخستین گردهمایی بانوان پیشرو


🌷نخستین گردهمایی "بانوان پیشرو"🌷


بانوان مدرس ایرانی در زمینه‌های گوناگون


۵شنبه ۱۷ اسفند ۹۶ / تهران، سالن نگین ادبا


اطلاعات بیشتر و ثبت نام 👇


http://evand.com/events/banovanepishro

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۶ ، ۰۱:۴۱
پروین شیربیشه
يكشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۶، ۰۱:۵۸ ب.ظ

دوره آموزش نگارش ارتباطی


"درباره‌ی نگارش ارتباطی"

می‌توانیم با نوشتن و تولید محتوای مکتوب با دیگران ارتباط برقرار کنیم ...


"نگارش ارتباطی" چیست؟

نگارش ارتباطی به هر نوشته‌ای گفته می‌شود که برای ایجاد ارتباط و انتقال پیام و اطلاعات تولید می‌شود. نامه، پُست، تبلیغات، مطلب، مقاله، وبلاگ، یادداشت، گزارش، تحقیق و هر نوع  نوشته غیر از شعر و ادبیات داستانی.


چرا آموختن "نگارش ارتباطی" مهم است؟

نگارش ارتباطی طیف گسترده‌ای از انواع نوشته‌ها را در بر می‌گیرد. تسلط به نگارش ارتباطی به ما کمک می‌کند به راحتی بنویسیم و با دیگران ارتباط نوشتاری برقرار کنیم.  


چگونه در زمینه "نگارش ارتباطی" مهارت پیدا کنیم؟

با آموختن اصول نوشتن و نگارش ارتباطی، تمرین روزانه‌ی نوشتن و ارائه‌ و انتشار نوشته‌ها


آیا مهارت در نگارش ارتباطی، به سطح نگارش ما در زمینه‌های مختلف علمی کمک می‌کند؟

برای پیشرفت نگارش ابتدا باید بتوانید در خصوص موضوعات عمومی، ساده و روان بنویسید. به عبارت دیگر، به راحتی نظر و حرف دل خودتان را روی کاغذ بنویسید.

اکثر افرادی که در رشته‌های مختلف تحصیل می‌کنند، در نوشتن کند و ضعیف هستند و از آن فرار می‌کنند. این موضوع به کمبود آموزش و تمرین نوشتن برمی‌گردد، و ربطی به رشته‌ی تحصیلی یا سطح دانش افراد ندارد. با آموختن مهارت نوشتن و بازیابی اعتماد به نفس در نوشتن، این مشکلات رفع می‌شود و شما می‌توانید به راحتی «حرف زدن» بنویسید!


📢 اگر می‌خواهید بنویسید و نمی‌دانید از کجا شروع کنید و چگونه بنویسید، دوره «آموزش نگارش ارتباطی» را به شما پیشنهاد می‌کنم. این دوره طراحی شده:

☑️ برای دانشجویان

☑️ برای دانش آموزان

☑️ برای فارغ التحصیلان

☑️ برای افراد شاغل

☑️ و برای همه افرادی که دوست دارند بنویسند


برای اینکه بتوانید برای پایان ترم تحقیق یا اصطلاحاً یک paper ساده بنویسید

برای اینکه بتوانید یک نامه یا درخواست کتبی در محل کار یا برای شخص، سازمان و اداره‌ای بنویسید

برای اینکه در سایت یا وبلاگ خود راجع به موضوعات گوناگون به راحتی مقاله بنویسید

برای اینکه بتوانید به جای فوروارد کردن پست‌ها، خودتان هم بنویسید و تولیدکننده‌ی محتوا باشید

🎯 در دوره‌ی «آموزش نگارش ارتباطی» ثبت‌نام کنید و «اصول نوشتن» و «نگارش ارتباطی» را بیاموزید.


اگر در این دوره شرکت کنید و تمرین‌ها را انجام دهید:

✅ می‌توانید روان، ساده و درست بنویسید

✅ نوشتن را به تعویق نمی‌اندازید و از آن فرار نمی‌کنید

✅ دیگر برای شما فرقی ندارد چه چیزی می‌خواهید بنویسید

✅ با نوشتن اُنس خواهید گرفت و به یکی از کارهای معمول زندگی شما تبدیل می‌شود 


جهت کسب اطلاعات بیشتر و ثبت‌نام می‌توانید تلفن بزنید یا در تلگرام پیام بفرستید

۶۶۹۴۶۸۸۷ 📞 

 parvineshirebisheh@ 🏁

parnevisa@

www.Parnevisa.com

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۶ ، ۱۳:۵۸
پروین شیربیشه
يكشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۶، ۱۱:۵۵ ق.ظ

شباهت نوشتن و طراحی و نقاشی

شباهت نوشتن با طراحی و نقاشی

🖋🎨

باز هم دستها در کار هستند! طراحی و نقاشی با چشم و دست انجام می‌شود. همان‌طورکه در نوشتن نیز دست‌ها دست اندر کار هستند. اما به جز این کار یدی که در بیشتر افعال انسانی انجام می‌شود، چه شباهتی بین نوشتن و طراحی و نقاشی وجود دارد. 


تا حالا به سرعت حرکت دست‌ها در طراحی، نقاشی و نوشتن نگاه کرده‌اید. در موسیقی و بافتن و گلدوزی و آشپزی نیز چنین سرعت عملی دیده می‌شود. هنگامی‌که تایپ کردن‌مان هم سریع می‌شود، با چنین سرعتی روبرو هستیم. چیزی که خود ما را هم در آغاز شگفت‌زده می‌کند! اگر از هر کدام از این کارها فیلم‌برداری کنیم و ببینیم، بیشتر متوجه این سرعت می‌شویم. دستی که انگار خودکار عمل می‌کند ... بدون فرمانروایی ذهن! البته انگار! روزهای اولی که این کارها را تازه داشتیم یاد می‌گرفتیم، خیلی کند انجام می‌دادیم. در واقع این سرعت عمل وقتی پدید آمد که در آن کار حسابی مهارت پیدا کردیم.


به حرکات یک نقاش هنگامی که طرح کلی یا sketch کارش را ترسیم می‌کند، نگاه کنید! یا زمانی‌که رنگ‌گذاری را انجام می‌دهد! ببینید دستانش چقدر روان روی کاغذ، بوم یا دیوار حرکت می‌کنند. انگار جزیی از همان هستند. ببینید چگونه طرح و نقش و رنگ روی زمینه می‌نشیند!!! هر چیزی انگار درست سرِ جای خودش می‌نشیند. اندازه‌ها میلیمتری و دقیق اجرا می‌شوند. حرکات دست حساب شده هستند. در هنر خوشنویسی و خطّاطی هم چنین است. درست مانند زمانی‌که غرق نوشتن هستید!   

 @parnevisa

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۶ ، ۱۱:۵۵
پروین شیربیشه
شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۶، ۰۶:۲۹ ب.ظ

شباهت نوشتن و ساز زدن

شباهت نوشتن با ساز زدن

📌 شباهت نوشتن با نواختن سازهای دارای صفحه کلید

حرکت انگشتان دو دست روی صفحه کلید ارگ و پیانو را دیده‌اید؟ می‌بینید این حرکات چقدر به حرکت انگشتان روی کیبورد رایانه یا لپ تاپ شباهت دارد؟!

اگر بخواهید این تشابه زیبا را بهتر تجربه کنید، به شما پیشنهاد می‌کنم روی سرعت تایپ خودتان تمرین کنید. طوری که بدون نگاه کردن به صفحه کلید بتوانید بنویسید. تجربه‌ی شنیدن یک موسیقی ترجیحاً پیانو و لایت هم هنگام تایپ کردن و نوشتن غوغا می‌کند. بشنوید و همزمان بنویسید. اینک شباهت نوشتن با کلیدهای کیبورد و نواختن پیانو را بیشتر احساس خواهید کرد!


اما نوشتن و پیانو نواختن شباهت‌ مهم دیگری هم دارند. کلمات مانند اجزاء کوچک یک ملودی روی مانیتور ظاهر می‌شوند. اگر به سرعت تایپ قابل قبولی برسید، می‌بینید فاصله‌ی بین آمدن کلمات به ذهن و اجرای فرمان نوشتن آنها توسط انگشتان شما به وسیله‌ی نواختن کلیدها، تقریباً به صفر می‌رسد و حذف می‌شود. شما در این حالت فقط دستانی می‌بینید که در حال انجام دادن کار خودشان هستند! معلوم نیست کلمات و جملات از کجا ‌می‌آیند و نوشته‌ می‌شوند؟! برای خودِ شما کاملاً مشخص نیست! تمام آنچه نوشته می‌شود، به هیچ وجه حاصل چیزهایی که قبلاً به آنها فکر کرده‌اید نیست! نوشته‌ی شما همیشه چیزی بیش از آنهاست! و با وجود این همیشه ناتمام است و جای تغییر و ویرایش دارد! اما مانند یک موسیقی زیبای نواخته شده، باید آن را رها کنید و به سراغ نوشته‌ و اثر بعدی بروید! 

📌 شباهت نوشتن با نواختن سایر سازها

نوشتن به صورت تایپی و دستی فقط با نواختن سازهایی که صفحه کلید دارند، شباهت ندارد. به نواختن سازهای زهی و زخمه‌ای و کوبه‌ای و حتی گرفتن سوراخ‌های سازهای بادی هنگام دمیدن نیز شبیه است.

آنجایی که تارها با دقت و ظرافت و هماهنگی فوق العاده‌ای نواخته می‌شوند! دست نیز هنگام نوشتن حروف روی کاغذ یا فشار دادن کلیدهای کیبورد، درست با همین زیبایی و ظرافت حرکت می‌کند. می‌توان گفت موسیقی حاصل رقص هنرمندانه‌ی انگشتان روی دف و تنبک، یا روی تار و چنگ و پیانو است. نوشته نیز ... !


📌ریتم و ضرباهنگ

موسیقی و ساز زدن از یک نظر دیگر هم به هم شبیه هستند. هر دو ریتم و ضرباهنگ دارند! ضرباهنگ کلمات در جمله و در فواصل علامت‌ها در نوشتن، و ضرب‌آهنگ نُت ها در ملودی و در فواصل سکوت‌ها در موسیقی!


سکوت کوتاه در نوشتن، کاماست و سکوت بلند نقطه. 

در نواختن هم جمله به جمله می‌نوازیم. مربّی سه تار می‌گفت: حالا این جمله رو می زنیم!

parnevisa@

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۶ ، ۱۸:۲۹
پروین شیربیشه
چهارشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۶، ۰۷:۲۴ ب.ظ

شباهت نوشتن و سفالگری

شباهت نوشتن و سفالگری

نمی دانم با دیدن این تیتر چه فکری به ذهنتان می آید؟!

اما کمی صبر کنید! الان به شما می‌گویم که نوشتن و سفالگری چه ارتباطی با هم دارند!


حتماً کار کردن یک هنرمند سفالگر با چرخ سفالگری را دیده‌اید! او با صبر و حوصله خمیر گِل رُس را فرم می‌دهد و از آن کاسه و کوزه و جام می‌سازد. وقتی ظرف مورد نظر فرم دلخواه را به خودش گرفت، وقت پرداخت و ظریف کاری است. لبه‌های ظرف باید نازک و یکدست شوند. این مرحله از سفالگری با دقت و ظرافت بسیار زیادی همراه است. 

تازه بعد از این مرحله است که ظرف دست ساز را در کوره می‌گذارند تا بپزد و خشک شود. بعد از آن هم باز کارهایی برای پرداخت آن باید انجام شود. بعدش هم رنگ آمیزی و نقش زدن و لعاب.


✍🏼 در نوشتن هم همین طور است. وقتی شروع به نوشتن می‌کنیم، معمولاً در طول روزها می‌نویسیم و نوشته‌ی خودمان را جلو می‌بریم. نتیجه‌ی کار هنوز مشخص نیست. نوشته فُرم خودش را پیدا می‌کند، اما این فُرم نهایی نیست و به بازخوانی و ویرایش نیاز دارد.


ویرایش روی چرخ سفالگری!

مرحله‌ی ویرایش نیز برای بهتر و یکدست شدن نوشته است. پس از اتمام نوشتن، باید یک بار با کلّ نوشته‌ی خود ارتباط برقرار کنیم. باید آن را از ابتدا تا انتها بخوانیم و تغییرات لازم را در مورد کلمات، عبارت ها، علامت ها، جمله ها و پاراگراف ها اعمال کنیم. 

در این مرحله ما همانند سفالگری هستیم که پشت چرخش نشسته و دارد آرام و با حوصله لبه‌های ظرفش را نازک و یکدست می‌کند و فرم نهایی کارش را آماده می‌کند. با همان مهارت و هنرمندی! در کار نوشتن، گِلی که ما به آن شکل می‌دهیم، حروف و کلماتی هستند که پراکنده‌اند. ما با جمع کردن آنها در قالب جمله‌ها، نوشته‌ای معنادار را ایجاد می‌کنیم. از این نظر متریال یا ماده‌ی اولیه‌ی کار ما حروف و علامت‌ها هستند. پس از اینکه نوشته‌ی خود را تمام کردیم، فرم و محتوای نوشته‌ی خود را با ویرایش زیباتر و بهتر می‌کنیم. 

@parnevisa

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۶ ، ۱۹:۲۴
پروین شیربیشه
جمعه, ۱۲ آبان ۱۳۹۶، ۱۲:۴۴ ق.ظ

شباهت نوشتن و رانندگی

شباهت نوشتن و رانندگی


امروز می‌خواهم از شباهت «نوشتن» و «رانندگی کردن» برای شما بگویم. 

شاید در نظر اول بین این دو کار شباهت زیادی نتوان پیدا کرد. 


🍀 از یک شباهت ظاهری و نقطه مشترک شروع کنیم

نوشتن و رانندگی هر دو با دست انجام می‌شوند. اما خُب در رانندگی پاها هم دخالت دارند. البته در نوشتن هم می‌توانیم پاهای خود را زیر میز حرکت دهیم. اما ارتباطی به نوشتن ندارند. 


🍀 هماهنگی اعضاء: چشم و دست

در رانندگی دست‌ها، پاها، چشم و دیدن و ذهن با هم هماهنگ هستند. همزمان جلو، کنار و پشت سر خودمان را به کمک آینه ها می‌بینیم. با پاها پدال‌ها رو می‌گیریم. با دست فرمان را تکان می‌دهیم و دنده عوض می‌کنیم.

در نوشتن هم دست‌ها و چشم‌ها با هم هماهنگ می‌شوند و با هم کار می‌کنند. چه به صورت سنتی با کاغذ و خودکار بنویسیم، چه تایپ کنیم و لمسی. 

البته بنا به تجربه بیشترین حدّ این هماهنگی در نوشتن، در حالت تایپ وجود دارد. این مطلب را از بسیاری دوستان دیگر هم که معمولاً نوشته‌ی خود را با تایپ می‌نویسند، شنیده‌ام. وقتی صورت چاپی کلمات و جمله‌ها را می‌بینی و پیش می‌روی، این هماهنگی به اوج خودش می‌رسد. 

در حالت عادی فکر می‌کنیم حرف‌ها و چیزهایی که می‌نویسیم، از ذهن ما می‌آید و دستان ما آن‌ها را می‌نویسند. اما گاهی در جریان تایپ، این سرعت آنقدر زیاد می‌شود که احساس می‌کنیم دست ما به ذهن و فکرمان پیشی می‌گیرد. مطالب چنان بدون مکث و فاصله بر صفحه‌ی کامپیوتر ظاهر می‌شوند که خیال می‌کنی قبل از ذهن به دستت منتقل شده‌اند!!!

اما واقعیت این است که سرعت فکر بسیار بسیار بالاتر از آن چیزی است که می‌پنداریم!


🍀 مهم‌ترین شباهت: هر دو مهارت هستند

من معمولاً در سمینارها و دوره‌های آموزشی‌ام اول در مورد این صحبت می‌کنم که نوشتن یک مهارت و یک کار مثل بقیه‌ی کارها است. برای همین مؤثرترین کار برای پیشرفت نوشتن، تمرین است. مثالی که استفاده می‌کنم، رانندگی است. 

نوشتن مثل رانندگی است. همان‌طور که رانندگی را به طور عملی یاد می‌گیریم، نوشتن را هم با انجام دادن و تمرین نوشتن باید بیاموزیم. دانستن یک سری مطالب تئوریک در مورد نوشتن فایده‌ی چندانی ندارد. هر نکته‌ای را که آموزش داده می‌شود و یاد می‌گیریم، باید اجرا کنیم. 


بعد چند تا سؤال از شرکت کنندگان می‌پرسم:


❓سؤال اول: آیا گواهینامه رانندگی دارید؟ 


❓❓اگر پاسخ شان مثبت باشد، سؤال دوم: آیا هر بار که رانندگی می‌کنید، بیشتر یاد می‌گیرید یا با رانندگی بیشتر، رانندگی شما بهتر می‌شود؟ 

معمولاً می‌گویند: هر چقدر بیشتر رانندگی می‌کنیم، رانندگی مان بهتر می‌شود. 

در واقع ما یک بار دوره‌ی آموزش رانندگی را به صورت تئوری و عملی می‌گذرانیم و پس از آن تا پایان عمر رانندگی را انجام می‌دهیم و در طول زمان راننده‌ی باتجربه‌ای می‌شویم. 

نوشتن هم مانند رانندگی، یک مهارت است که در طول زمان و با نوشتن بهتر می‌شود. البته آموزش، مطالعه و توجه به نکات هم در بهبود نگارش تأثیر دارند. برای همین است که نوشتن را یک مهارت آموختنی می‌دانیم. 

@parnevisa

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۶ ، ۰۰:۴۴
پروین شیربیشه
دوشنبه, ۸ آبان ۱۳۹۶، ۱۲:۱۲ ق.ظ

شب و نوشتن

شب و نوشتن

🖋🌙🖋🌙🖋

شب یکی از بهترین  و مناسب‌ترین زمان ها برای نوشتن است.

زمانی که هیاهوی روز فرو می‌نشیند. 

اگر آنقدر خسته نباشی که بتوانی بنشینی و بنویسی، نوشتن برایت لذت بخش خواهد بود. 

فرقی نمی کند چه بنویسی!

یک مقاله، یک پست کوتاه، یادداشت روزانه، چند صفحه کتاب یا چند خطّ خاطره 


⭐️🖋⭐️🖋⭐️


یکی از شگفتی‌های شب همین خلوتی است که با خودش می‌آورد و آدم را به خودِ خودش نزدیک‌تر می کند. 

برای نوشتن هم باید به خودت نزدیک شوی!

آنقدر که بتوانی متقاعدش کنی که بنشیند و یکی از دشوارترین کارهای عالم را انجام دهد!

شعری، داستانی، خاطره‌ای، مقاله‌ای یا هر چیز دیگر ...


🖋⭐️🌙🖋⭐️🌙🖋

مهم نوشتن است! 

نوشتن کار دشواری است که برخی شب‌ها آسان می‌شود!

آن شب‌ها خوابیدن را باید بی‌خیال شد!

امشب یکی از آن شب‌هاست!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۶ ، ۰۰:۱۲
پروین شیربیشه
جمعه, ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ۰۷:۰۲ ب.ظ

درباره‌ی پروژه‌ی #زیبایی_پراکنی

«««  درباره‌ی پروژه‌ی #زیبایی_پراکنی  »»»


☘ یکی از علاقه‌های معمول ما آدم‌ها این است که وقتی چیز جالبی می بینیم، به هم نشان دهیم. 

به نظر من این یک کار غریزی انسان است. انسان که یک موجود اجتماعی است و هویتش با در کنار دیگر انسان ها زیستن، معنا پیدا می‌کند. همه‌ی ما همزمان هم مخاطب و تماشاگریم، و هم دیگران را مخاطب قرار می‌دهیم. 


☘☘ شبکه های اجتماعی هم به این هدف کمک می‌کنند. البته در این میان اهداف گوناگون دیگری هم دنبال می‌شوند. اینکه هر کاربری دوست دارد چه چیزهایی را به دیگران نشان بدهد یا درباره‌ی چه چیزهایی با آنها سخن بگوید، کاملاً به خودش برمی‌گردد. به جهانش، به حال و هوایش، به تفکراتش، به علایق و احساساتش! زیرا هر انسانی برای خودش عالَمی دارد! 


☘☘☘ من هم یکی از کاربران این عصر هستم با اهداف خودم و معنایی که این به اشتراک گذاری برایم دارد. 

من هم عالَمِ خودم را دارم! و دوست دارم تصویر، شعر، نوشته، موسیقی یا ویدئوی زیبا، با معنا و جالبی را با دوستانم، مخاطبانم و انسان‌های دیگر به اشتراک بگذارم.


☘☘☘☘ همیشه وقتی‌کتابی می‌خواندم که برایم جالب بود و ذهنم را سرشار می‌کرد، به دیگری هم می‌گفتم. به نظر من این کار مثل نشان دادن یک منظره‌ی زیبا، به یک دوست یا همراه در طول کوهپیمایی است! که به اندازه‌ی خودِ کوهپیمایی لذت بخش است. با هم دیدن زیبایی‌ها لذت بخش‌تر است!


☘☘☘☘☘ برای همین وقتی تصویر زیبایی می‌بینم یا شعر زیبا، موسیقی زیبا و ...، آن را به اشکال مختلف با دیگران به اشتراک می‌گذارم. البته توجه به زیبایی تا اندازه‌ی زیادی با رشته تحصیلی من «فلسفه هنر و زیبایی شناسی» هم ارتباط دارد. 


☘☘☘☘☘☘ تا اینکه تصمیم گرفتم برای این کار نامی انتخاب کنم. چون معمولاً با نام‌گذاری و انتخاب کلمه مناسب بیشتر و بهتر به کاری که می کنم نزدیک می‌شوم و آن را برای خودم معنادار می‌کنم. پس شروع کردم این دسته از تصاویر و پست هایم را با هشتگ زیبایی_پراکنی منتشر کنم تا از پست‌های دیگری که در زمینه نوشتن، شعر و ... می‌گذارم هم مشخص باشند 👇

#زیبایی_پراکنی 


🙅🌹زیبایی_پراکنی پروژه‌ای است که تازه شروع شده و تا هر وقت روی زمین باشم، ادامه می‌دهم. من فکر می‌کنم خوب است زیبایی ها را به یاد همدیگر بیاوریم! شاید با این کار بتوانیم از رنج و فرسایش جانکاه زشتی‌ها بکاهیم. زشتی جنگ، زشتی خشونت، زشتی دروغ، زشتی بیداد، زشتی نامهربانی. 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۶ ، ۱۹:۰۲
پروین شیربیشه
سه شنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۱۱ ب.ظ

شباهت نوشتن و بافتنی بافتن

شباهت نوشتن و بافتنی بافتن

🙅🙅🙅

برای خودم خیلی جالبه! این روزها که هوا کم کم داره سرد می‌شه، و سر و کله‌ی لباس‌های گرم پیدا می‌شه، من هم یادِ بافتنی بافتن افتادم. البته نه برای بافتن، بلکه یاد شباهت بافتنی و نوشتن افتادم.

داستانش برمی‌گرده به کتابی که پارسال شروع کرده بودم، و این روزها می‌خوام تمامش کنم و بفرستم برای چاپ. و البته همزمان یک کتاب خوب دیگه رو دارم شروع می‌کنم. یعنی شروع کردم و اصطلاحاً سر انداختم. «سر انداختن» یه اصطلاح آشنا برای ما خانوم هاست! مربوط به رشته‌ی هنری «بافتنی»! برایم خیلی بامزه بود و خودم از به کار بردن این اصطلاح حسابی کیف کردم. 

اینکه کتاب پارسال را که مثل بافته‌ی نیمه‌کاره‌ای که از گذشته باقی مانده، می‌خواهم تمام کنم. و همزمان استارت یک کتاب جدید را بزنم. کتابی که همزمان با شرکت در دوره‌ی انسان بیشتر از یک نفر، ایده‌اش به ذهنم آمد. کتابی نه در مورد نوشتن، بلکه در مورد درک من از زیبایی و نقش آن در زندگی ما انسان‌ها!

بافتن و نوشتن، مسئله این است!

لطفاً بافتن و نوشتن هر دو را در ذهن خودتان تجسم کنید. من از مقایسه‌ی این دو به چند نکته‌ی مهم رسیدم:


📌1. ما برای نوشتن، باید از یک جا شروع کنیم. این شروع کردن در بافتنی با سر انداختن آغاز می شود. چند دانه که بیس کار قرار می‌گیرند و بقیه‌ی دانه ها روی آنها سوار می‌شوند. در نوشتن هم با یک موضوع، یک ایده، یک نام یا یکی دو جمله‌ی ابتدایی که به ذهنمان می‌رسد، کار خودمان را شروع می‌کنیم. 


📌2. برای اینکه بافته‌ی ما جلو برود، ساعت‌ها باید ببافیم. حتماً مادر و خواهر خودتان را به یاد می‌آورید که در فصول سرد سال در حال بافتن بودند تا کلاهی، شال گردنی یا ژاکت و دست کشی برای عضوی از خانواده آماده کنند! در نوشتن هم باید ساعت‌ها بنویسیم تا مقاله یا کتابی از کار دربیاید. 


📌3. گاهی در بافتنی دانه‌ی زیر را به اشتباه رو می‌بافتیم یا بالعکس. و چند رج بالاتر که متوجه می‌شدیم، می شکافتیم و دوباره با دقت بیشتری شروع به بفتن می‌کردیم. در نوشتن هم گاهی پیش می آید که از موضوع دور می‌شویم. بعدش خودمان متوجه می‌شویم و تغییر مسیر می دهیم. 


📌4. اولش که داریم نوشتن را می آموزیم و تمرین می کنیم، کند پیش می رویم. در بافتنی هم اولش همین طور است! اما رفته رفته سرعت نوشتن و بافتن ما هر دو بسیار بالا می‌رود. 


📌5. در نوشتن واحد کار ما کلمه کلمه، مفهوم مفهوم و جمله به جمله است. در بافتن واحد کار ما دانه به دانه، و رج به رج است. 


📌 6. و مهم‌ترین شباهت: هر دو صبوری می‌طلبند. چون برای به نتیجه رسیدن باید زمانی بگذرد و ما این کار را در طول زمان انجام دهیم. 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۶ ، ۲۳:۱۱
پروین شیربیشه

تا حالا به شباهت نوشتن، با کارهای دیگه فکر کردید؟

مدتی است که من دارم فکر می‌کنم و به نتایج جالبی هم دارم می‌رسم. دوست دارم درباره‌اش با شما صحبت کنم.

شباهت نوشتن با کارهای دیگه 

ما انسان‌ها کارهای مختلفی با دست‌های خودمون انجام می‌دهیم. 

تعداد این کارها خیلی زیاده: گذاشتن، برداشتن، دوختن، آشپزی، رانندگی، اتو کردن، تعمیر کردن اشیاء و ...

یکی از ساده ترین این کارها نوشتنه: چه با خودکار و روی کاغذ، چه تایپ و یا لمس صفحه ...

البته کارهای پیچیده تر و دقیق تری هم وجود داره: کارهای هنری، بافتن، جراحی کردن، ساز زدن و ...

بین این کارها و نوشتن، یه اشتراک خیلی واضح وجود داره. اینکه ظاهراً به وسیله‌ی دست‌ها انجام می‌شوند. دست‌ عضو خیلی جالبیه! سوژه‌ی خیلی جالبیه برای عکاسی! وقتی تو دانشگاه هنر درس می‌خواندم، دانشجوهای عکاسی زیادی رو می‌دیدم که به عنوان یه سوژ‌ه‌ی عکاسی روی دست‌ها کار می‌کردند و چیک چیک از دست آدم‌ها تو حالت‌های مختلف عکس می‌گرفتند...

اما اشتراک های مهم دیگری بین کارهای دستی مختلف و نوشتن که آن هم اتفاقاً با دست انجام می‌شود، وجود دارد که قصد دارم در چند پست آینده در موردشان برای شما بنویسم.

ایده‌ی شباهت نوشتن با کارهای دیگه از کجا آمد؟

من هم همیشه دوست داشتم درباره‌ی دست‌ها چیزی بنویسم، از آنها نقاشی بکشم، فیلم یا عکس بگیرم. این ایده با من بود. تا زمانی‌که روی موضوع نوشتن متمرکز شدم. 

وقتی در مورد فعل «نوشتن» فکر می‌کردم، نظرم بیشتر از همیشه به عملکرد مشترک دست‌ها در این همه فعل انسانی جلب شد. در ذهنم کارهای مختلف را که با دست انجام می‌شدند، مقایسه می‌کردم، و دست‌ها را در حالت‌های مختلف!

آن وقت بود که ایده‌ی شباهت نوشتن با کارهای دستی دیگر به ذهنم آمد. 

اما چرا به شباهت می‌پردازم، و نه تفاوت؟

در این مقایسه، پیدا کردن تفاوت‌ها کار چندانی از پیش نمی‌برد. تفاوت وجود دارد، چون این افعال متمایز هستند. من می‌خواهم از شباهت این کارها به نتیجه‌ی مشترکی برسم که نوشتن را از یک فعل بیگانه به یک فعل آشنا تبدیل کند.

منظور از این شباهت‌ها چیست؟

شباهت بین این کارها فقط به این برنمی‌گردد که با دست انجام می‌شوند. بلکه جنبه‌هایی از این کارها با هم شباهت دارند. به عبارت دیگر، این کارها از برخی جهات به هم شباهت دارند. 

چرا توجه به این شباهت‌ها مهم است؟

به نظر من، یادآوری این موضوع به ما کمک می‌کند که به کار نوشتن بیشتر نزدیک شویم و به آن به عنوان یک کار مثل هر کار دیگری نگاه کنیم. این موضوع از این جهت اهمیت دارد که اغلب نوشتن به عنوان یک فعالیت ذهنی، بسیار دشوار پنداشته می‌شود. اما وقتی به آن به عنوان یک کار مانند کارهای دیگر بنگریم و سعی کنیم جنبه‌های مختلف آن را بشناسیم، دیگر زیاد آن را خاصّ و سخت نخواهیم دانست. این نگاه تازه به ما کمک می‌کند با کار نوشتن راحت‌تر رویارو شویم و این پیش فرض را کنار بگذاریم که ما از پسِ آن نمی‌توانیم بربیاییم.


💖دوست دارم به همه بگویم بیشتر بنویسند. تا زمانی که فرصت دارند! بیش از همیشه! 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۶ ، ۲۳:۰۲
پروین شیربیشه
شنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۱۱ ق.ظ

تصعید

💙

تصعید

او روی صندلی آرام نشسته

و به دوردست‌ها می‌نگرد

ناگهان بلند می‌شود

می‌دود

نه! پرواز می‌کند

حالا فهمیده که باید روح شود


#شعرهایم👇

برای خواندن و به اشتراک گذاشتن شعرهایم به کانال پرنویسا در تلگرام مراجعه کنید:

 parnevisa@

💙

تصعید:

گذر از حالت جامد به گاز، بدون تبدیل شدن به مایع در میانه‌ی راه

یادم است وقتی در درس علوم به این اتفاق رسیدیم، خیلی حیرت کردم!

و پس از آن همیشه "تصعید" برایم جزء شگفت انگیزترین رویدادها بود. چه اتفاقی درون شیء یا ماده، بین مولکول‌ها یا اتم‌هایش می‌افتد که یک سره از حالت جامد به گاز تبدیل می‌شود؟

💙

و تصعید بالاخره نام یکی از اشعارم شد. البته این شعر مربوط به ۱۶ سال پیش است. و امروز دوباره احضار شد. وقتی قدم می‌زدم و فکر می‌کردم. 

راستی برای خوب فکر کردن، لازم نیست حتماً نشست. راه رفتن هم خیلی کمک می‌کند و البته پرواز کردن 😊


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۱:۱۱
پروین شیربیشه
سه شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۵، ۱۲:۰۸ ب.ظ

سمینار «نوشتن و زندگی روزمره»

سمینار « نوشتن و زندگی روزمره »

        جمعه ۹۵/۱۲/۱۳ - ۱۰:۳۰ تا ۱۲:۳۰ 

 تهران(مرکز شهر)

 

شرکت برای علاقه‌مندان پس از ثبت‌نام، آزاد و رایگان است.

 

کافی‌است نام و نام‌خانوادگی خود را به شماره ۰۹۱۲۵۴۷۷۶۲۲ پیامک کنید.

پس از ثبت‌نام قطعی، نشانی برای شما ارسال می‌شود.

 

🔴 با توجه به اینکه در اواخر سال به سر‌می‌بریم، در صورت تکمیل ظرفیت، نام شما ثبت شده و برای شرکت در سمینار سال آینده اطلاع‌ رسانی خواهد شد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۰۸
پروین شیربیشه
دوشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۳۵ ب.ظ

سمینار «نوشتن و زندگی روزمره»

 

✅ سمینار « نوشتن و زندگی روزمره »

        جمعه ۹۵/۱۲/۱۳ - ۱۰:۳۰ تا ۱۲:۳۰ 

 تهران(مرکز شهر)


شرکت برای علاقه‌مندان پس از ثبت‌نام، آزاد و رایگان است.


کافی‌است نام و نام‌خانوادگی خود را به شماره ۰۹۱۲۵۴۷۷۶۲۲ پیامک کنید.

پس از ثبت‌نام قطعی، نشانی برای شما ارسال می‌شود.


🔴 با توجه به اینکه در اواخر سال به سر‌می‌بریم، در صورت تکمیل ظرفیت، نام شما ثبت شده و برای شرکت در سمینار سال آینده اطلاع‌ رسانی خواهد شد.

parnevisa@

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۳۵
پروین شیربیشه
دوشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۳۸ ق.ظ

درک بدون مرز بودن انسان و مسائلش

هنر "بدون مرز" است. چون انسان و مسائل انسانی، مشترک و بدون مرز هستند.

هنرمندان، نویسندگان و البته مردم عادی این موضوع ساده را خوب درک می‌کنند!

😊😊😊

اسکار 2017


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۳۸
پروین شیربیشه
دوشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۳۴ ق.ظ

سمینار «نوشتن و زندگی روزمره»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۳۴
پروین شیربیشه
شنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۵۲ ب.ظ

من همه‌ام!

من تو بوده‌ام!‌

وقتی دستان‌ت را می‌گیرم 

و به همه‌ی کارهایی که سالها با آنها کردی، فکر می‌کنم.

وقتی به قدم‌های خسته‌ات نگاه می‌کنم 

و به همه‌ی مسیری که تا اینجا پیموده‌ای، فکر می‌کنم.

مادرم!

پدرم!

***

من یک درخت‌ام!

عمری زیر آسمان، در کنار عبور فصل‌ها و جانوران ایستاده

آشیانه‌‌ی پرندگان بر بلندایم

شکوفایی بهاران بر سر تا پایم

عریانی زمستان بر شاخسارم

و شکوهِ سایه‌داری  و سکوت و تماشا در وجودِ سبزم

***

من احساسِ شهری هستم در سحرگاهی زود

گاهواره‌ی هزاران خفته‌ای

که هنوز غوغا و شتاب کار روزانه‌شان را آغاز نکرده‌اند!

وقتی از پنجره‌ی اتاقم به بیرون نگاه می‌کنم  

غرق سکوت و سکون!

***

من مورچه‌ا‌ی هستم

که در یک تابستانِ عاشقانه

بدون اینکه از چیزی خبر داشته باشم

از بالای درختی

در میان گفت و گویی

روی کتابی فرو افتادم

این سو و آن سو رفتم

دختر مرا دید و نشانم داد

و گفت من مثلِ این مورچه‌ام!

نمی‌دانم چه می‌کنم.

صورتش گُل انداخته بود

زیباتر شده بود!

وقتی او را دیدم، گفتم: من این دختر هستم!

***

من همه‌ی آن دختران هستم

همه‌ی دخترانی که بودند، هستند و خواهند بود

همه‌‌ی آنها که دیدم و می‌شناسم

همه‌ی آنها که ندیدم و هرگز نخواهم دید


من همه‌‌ی آنها هستم

در فصل عاشقی 

یا در فصولِ دیگر!

با گیسوانی بلند 

یا موهای کوتاه شده!

چه فرقی می‌کند؟!


در حال درست کردن خوراک

یا شستن ظرفی و لباسی


در حال شانه کردن مو

یا بو کردن یک شاخه گُل


من همه‌ی آنها را زیسته‌ام

در خانه‌هایی کوچک

یا قصرهایی بزرگ


می‌خندم

یا به اندازه‌‌ی پهنای صورتم اشک می‌ریزم


تند تند حرف می‌زنم و به نفس نفس می‌افتم

یا صدایم در سینه حبس می‌شود


من همه‌ی آن دخترانِ ناپیدا هستم

***

من آن خانه‌ی متروک‌ و فروخفته‌ام
که هنوز صدای ساکنان‌م را می‌شنوم
حجم احساساتشان را می‌فهمم
و بوی حضورشان را در تنم استشمام می‌کنم

شاید به لرزه‌ای ویرانه‌ای شوم
اما داستان‌ها به دل
عبرت‌ها به یاد 
و یادها زیر آوار دارم

***

من آن اشتیاق‌ام

آن اشتیاقِ کوچکِ تُرد و نازک

که به دل چنگ می‌زنم


(همراه با کور سویِ امیدی

 که شرط ماندن و زیستن است)


که حیات را 

تاب آوردنی

لذت بردنی

و دنبال کردنی 

می‌کنم



در قلب کودکی

هنوز نرسیده


چون جرقه‌ای

چشم‌ها را درخشان‌تر

گونه‌ها را سرخ‌تر

می‌سازم 

و

لب‌ها را به لبخند

دل‌ها را به شاد‌ی 

مهمان می‌کنم

***

من او هستم!

هر کسی، هر چیزی

هر جانداری، هر بی‌جانی

کوچک یا بزرگ، زشت یا زیبا

چه فرقی می‌کند؟!

***

من همه‌ی اینها هستم

آیینه‌ای در برابر

تا وقتی بی‌زنگارم


زنگار که ببندم، دیگر هیچ نیستم

حتی خودم!

فروبسته می‌شوم

در فروبستگیِ مطلق!


چون آیینه‌ای بی‌زنگار باد-ام!!!

                                  باش‌م!!!

آمین!

بامداد 95/11/23


دیشب کتاب «با هم اندیشیدن، راز گفتگو» را می‌خواندم. در بخشی از کتاب مصاحبه‌ای با شاعر و نویسنده‌ی قرقیزستانی، «چنگیز آیتماتف» آمده بود.

جایی از مصاحبه او چنین گفت: «پیچیدگی و بهم پیوستگی مسائل در  وجود خود انسان قرار دارد. یک انسان همه چیز را در خود به طور متمرکز دارد، اما به این امر آگاهی ندارد. وظیفه‌ی یک رمان خوب آن است که این نوع تفکر را در انسان برانگیزاند.»

سخنان او مرا بسیار تحت تأثیر قرار داد. به‌طوری‌که پس از خواندنش این شعر نسبتاً طولانی را سرودم. او وظیفه‌اش را به عنوان یک نویسنده خیلی خوب انجام داد و خواننده‌اش را به شعر سرودن وادار کرد. روحش شاد!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۵۲
پروین شیربیشه
شنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۵، ۰۸:۳۰ ب.ظ

باران بعد از پلاسکو

باران بر سرِ طهران/تهران می‌بارد

تا تطهیرش کند


آتشی که در نهان پلاسکو را سوزاند

دیگر خاموش شده 

اینک،

باران روی ویرانه‌اش می‌بارد


انسان‌هایی مانند من

زیرِ آوارهایی با دمای ۶۰۰ درجه

تهران/طهران چه هفته‌ی هولناکی را گذراند!

خُدای من!


کاش زودتر باریده بودی!

زودتر شُسته بودی!


آسمان بر سرِ طهران/تهران می‌بارد

تا شاید تطهیرش کند:

از دروغ

از ظُلم

از زشتی

و از اندوه حاصل از آنها


بادا !


هشت بهمن نود و پنج (صُبح زود)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۳۰
پروین شیربیشه
شنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۵، ۰۸:۲۲ ب.ظ

اولین شعرم

گر عمرِ من از دست رود، عمرِ تو باقی‌ست

                                                    گر سیرِ فلک ختم شود، نورِ تو جاری‌ست 
                                      

(نخستین تک بیتی که در دوران دبستان سرودم و با مداد در دیوان پروین اعتصامی پدرم نوشتم)




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۲۲
پروین شیربیشه
سه شنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۳۱ ب.ظ

تک‌بیت‌های کلاسیک

تو پندم ده، ای خُداوند نیک                که گردم در جهان شاد و بخت نیک


بیا ای گل، به گوشِ باد خوانیم             صدای خود به آن دلبر رسانیم


تو را من گم نکردم تا بیابم                   تویی شاهد به حال و روزِ زارم


غمی که از برای او نباشد                   به چاه انداز که آن غم نباشد

 
(شعر کوتاهِ کلاسیک به قدرِ توانم، اما از تهِ قلبم)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۳۱
پروین شیربیشه
سه شنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۱۶ ب.ظ

دیروز

در گرگ و میش صبح برخاستم:

کوچه بویِ آسمان می‌داد 

و آسمان، چراگاه کلاغان پاییزی بود


تنها بودم و سرد


به سوی فردا می‌رفتم یا تکرار دیروز بودم؟!


کاش می‌توانستم زودتر از بن‌بست آنجا رها شوم!

آن وقت‌ها نمی‌دانستم که می‌توانم

اما اکنون می‌دانم که می‌توانستم ...


و امروز می‌خندم

خوشحالم

چون هر روز یک اتّفاق ساده، مرا به ذوق می‌آورد:                               

                                                            چاله‌ی آب باران

                                                            پرنده‌ی سینه سفید

                                                            قیافه‌ی خنده‌دارِ تو

                                                            و ...

و صدای نفس‌های مرگ که روی شیروانی‌ِ زندگی می‌کوبد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۱۶
پروین شیربیشه
سه شنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۱۱ ب.ظ

آن

فردا نیامده، اما می‌آید

دیروز آمده، اما باز نمی‌گردد


این لحظه را اگر پاس بداری، دیروز می‌شود

و اگر انتظارش را بکشی، فردا خواهد شد


پس فقط در «آن» باش!


(می دانم انسان‌های زیادی تا کنون از «قدر زمان حال دانستن» گفته‌اند. من هم به زبان خودم گفتم. این تجربه‌ی مکرر انسانی است که تا حدودی قابل اجراست و برای هر کس به شکلی قابل بیان :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۱۱
پروین شیربیشه
سه شنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۰۶ ب.ظ

فریاد در هوا

- وقتی چترها باز نشوند، پرنده‌ای باید بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۰۶
پروین شیربیشه
سه شنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۰۵ ب.ظ

در کوچه

کودک میانِ بازی و هیاهو، 
بازیِ زندگی را می‌بازد
بخاطرِ                      قاصدکِ                    بارون خورده‌ی                 معلّق بین زمین و هوا

(من مثلِ آن کودکم، اصلاً من همان کودکم)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۰۵
پروین شیربیشه
سه شنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۰۱ ب.ظ

ego

من به سکوت نیازمندم

............................... تا خودم را به دست آورم


نه!


من به هیاهو نیازمندم

.............................. تا خودم را فراموش کنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۰۱
پروین شیربیشه
سه شنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۸:۵۷ ب.ظ

هنرِ میخکوب

در حیاط موزه‌ی هنرهای معاصر

کلاغان معاصر مشغول آمد و شدند

راستی مگر حیاط موزه‌ها جز این فایده‌ی دیگری هم دارند؟!

این گُستره‌های محدود و محصور!



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۵۷
پروین شیربیشه
دوشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۰۹ ب.ظ

پدربزرگم که ...

گاهی فقط خاطرات خودت را نقل نمی‌کنی! خاطرات مشترک انسانی را نقل می‌کنی که در ذهن دیگری جریان دارد و درست در یک لحظه‌ی مناسب تداعی می‌شود و به جریان می‌افتد. خاطراتی که مانند فشنگی در اسلحه تنها منتظر یک حرکت ماشه هستند. یا مانند ابری بارور شده، در انتظار شکستن بغض آسمان! 

این چند روزی که از حادثه‌ی پلاسکو می‌گذرد، مادرم خیلی بی‌تاب و نگران زیر آوار مانده‌ها است. روزی چند بار تلویزیون را به خصوص زمان اعلام اخبار روشن می‌کند، خبرها را دنبال می‌کند. کاری که در روزهای دیگر معمولاً نمی‌کرد. وقتی همدیگر را می‌بینیم، از زنده بودن افراد زیر آوار مانده می‌پرسد. این مقدار نگرانی و تألم، طبیعی نیست. انگار کسی از او زیر آوار مانده بود و او دعا می‌کند زنده بماند! حال و روز این روزهای مادرم ریشه در یک خاطره‌ی دردناک گذشته دارد: مرگ پدرش سال‌ها پیش، زیر آوار.

سال 50 پدربزرگم، آقای سیفعلی جعفری سرکارگر یک پروژه‌ی تونل زیر زمینی بود، حوالی شوش و مولوی. روز اول ماه رمضان بود. شب قبلش که اصطلاحاً به «شب نیّت» معروف است، برای خانه خرید کرد، استحمام کرد و برای آغاز ماه رمضان آماده شد.

روز حادثه، وقتی ریزش تونل آغاز می‌شود، همه‌ی کارگر‌ها را بیرون می‌کند و خودش زیر چندین تن آوار مدفون می‌شود. وقتی به خانواده خبر می‌دهند، دایی‌هایم که کودک بودند مسافت زیادی را از خانه تا محل تونل با پای پیاده می‌دوند. وقتی پیکرش را از زیر آوارها بیرون می‌آورند، او خیلی آرام و زیبا مرده بود و زندگی این جهانی‌اش به پایان رسیده بود.

آن زمان مثل امروز خبری در تلویزیون اعلام نشد. از تلگرام و اینها هم که خبری نبود. همه چیز خیلی ساده تمام شد. حالا چهل و چند سال از این ماجرا می‌گذرد. خاطره‌ی پدربزرگ زحمت‌کش و فداکاری که هیچگاه ندیدم، زنده می‌شود. کسی که مردانه مرگ را پذیرفت تا کارگرانی که با او کار می‌کردند، زنده بمانند. سال‌ها از این اتفاق می‌گذرد. آنها که زنده ماندند، چند سالی بیشتر عمر کردند و در کنار خانواده‌شان زندگی کردند. مادرم می‌گفت او همیشه به زبان آذری دعا می‌کرد: خدا او را خوار نکند! دعایش اجابت شد و او سرافراز این جهان را ترک کرد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۰۹
پروین شیربیشه
يكشنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۵۲ ب.ظ

معرفی مقاله

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۵ ، ۲۲:۵۲
پروین شیربیشه
يكشنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۳۷ ب.ظ

سایت پرنویسا

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۵ ، ۲۲:۳۷
پروین شیربیشه
يكشنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۲۱ ب.ظ

درباره‌ی ویرایش

هر بار که نوشته‌ای را ویرایش می‌کنم، ایده‌های جالبی درباره‌ی این کار به ذهنم می‌آید که تجربه‌ی ویرایش را برایم جذاب‌تر و جدّی‌تر می‌کند. مثل همین که نوشتم!
یک بخش باطنی در ویرایش وجود دارد که با طرز بیان‌های نوشتاری متفاوت، و از این طریق اَشکال گوناگون درک و مفاهمه‌ی انسانی آشنا می‌شوی.
شاید برای من که سال‌ها فلسفه خواندم و این عادت ذهنی برایم شکل گرفته که به معنای هر چیزی بیاندیشم، این مهم‌ترین دلیلی باشد که هنوز ویرایش را با وجود دشواری‌هایش انجام می‌دهم:)


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۵ ، ۲۲:۲۱
پروین شیربیشه
شنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۵، ۰۳:۱۳ ب.ظ

زمستان آخر

 زمستانی در راه بود

هیمنه­‌ی آتش‌اش از بهار برپا بود

در قلب‌ام

نه در کوره­‌ی گرم‌کُن خانه


 زمستانی در راه بود

سوز استخوان خردکن‌اش از دور پیدا بود

در سرنوشت‌ام

نه در این حیاط ساکت بی‌ترانه


 زمستانی در راه بود

تلّ برف و یخ‌اش از تابستان هویدا بود

در  تنهایی‌ام

نه در خیابان­‌های این شهر دیوانه


 زمستانی باشکوه، والا و ترسناک

 آخرین زمستان

***

 آمد با یک دنیا تنهایی

 یک دنیا یأس

 یک دنیا تلخی

 و با لبخندی گرم و سوزان که به خُدا تعلق داشت

 با همه­‌ی سخت‌گیری خداوندانه‌اش

 برای آخرین بار

 برای آخرین فرصت

 برای آخرین فرصت

***

 آمد با یک عالمه برف و سرما

 یک عالمه بافتنی و لحاف پشمی

 با یک عالمه سرفه و تب و سرماخوردگی

 با خودش بِه و شلغم و اکسپکتورانت آورد

 بغل بغل

 با خودش برای بچه‌های سرخ‌گونه و شاد تعطیلی آورد

 با خودش برای مردم شرق و غرب کشور انجماد آورد

 با خودش برای دوستان کلی جدایی و دوری آورد

 پرنده‌­های گرسنه و دانه­‌های برنج آورد

 بی‌شمار آدم برفی­ ناقص‌الخلقه آورد

 با خودش خاموشی آورد

 و افسردگی

***

 این زمستان آخر با خودش برای من ریاضت آورد

 کاش آخر کار مرا در بقچه‌اش قایم کند و ببرد

 اما هنوز که هستم !

***

 زمستان است

 ذرّات هوا سردشان است

 هفته­‌ها می‌گذرد

 اما خیابان­‌ها هنوز برف و یخ به تن دارند

 برف و یخی که حالا دیگر اصلاً سفید نیست

 مانند عروسی که با لباس سفید باکرگی‌اش،

 در اولین صبح زندگیش در چاله‌­آب­‌های سیاه افتاده

***

 زمستان است

 آدم­‌ها خودشان و کودکان‌شان را بسته‌بندی می‌کنند

 یک بسته‌بندی کامل

 گویا زمستان موجود مخوفی است که می‌تواند به آنها آسیب برساند

***

 زمستان است

 و روزهای من همه به طرز عجیبی به هم شباهت دارند

 با درجات متفاوتی از افسردگی و مالیخولیا

 کابوس­‌هایی در بیداری

 و گرفتاری­‌های چیزی که اسکیزوفرنی می‌نامندش

 و البته حضور خدا

***

 زمستان است

 و مادرم هنوز سرفه می‌کند

***

 امسال کسی به فکر بهار نیست

 همه می‌کوشند تا بهار زنده بمانند

 اما من می‌کوشم تا بهار آن‌قدر وقت داشته باشم که بروم

 بالاخره خودم را به اتوبوس پیر فلک برسانم 

 با آن راننده‌­ی داس و تبرزین به دست‌اش

***

 زمستان است

 و همه­‌ی درختان طفلک و معصوم

 چه تحملی کردند زمستان را

 درود من به همه­‌شان

 کاش در میان آنها بودم

 کاش یکی از آنها بودم

 کاش یک شب تا سحر

 کنارشان بودم

 در جنگلی

 دشتی

 باغی

 در یک شب زمستانی

***

 کسی چه می‌داند شاید زمستان هیچ‌وقت به پایان نرسد

 شاید این آخر داستان باشد

 باید از نویسنده‌اش بپرسیم

 همان که بی‌اعتنا

 گلیم آسمان را هر چند روز یک بار یا چند بار می‌تکاند

 همان گلیمی که جنسش از پرِ پرندگان و رؤیاهای آدمیان است

***

 زمستان است

 و انگار قرار نیست اتفاقی بیفتد

 گویی لحظه‌ها را در سبد ریخته‌­اند

 و زیر برف­‌هایی که دائم بر حجمشان افزوده می‌شود پنهان کرده‌اند

 برف­‌هایی که یخ می‌زنند و سفت‌تر می‌شوند

 برف روی برف

***

 و اشیاء

 اشیا هم بی‌جان‌تر شده‌اند

 گویی آنها هم یخ زده اند

 آنها هم سردشان است

 آنها هم می‌ترسند

 آنها هم مانند من خیلی می‌ترسند

 از اینکه زمستان تمام شود

 و آنها هنوز بی‌جان کناری افتاده باشند

 بی جان و مستعمل

 خسته و درمانده

 مانند همه­‌ی من

 در سالی که گذشت

***

 سالی پر نوا

 با سکوت تحمیلی تقدیر

 سالی سرد و پُر خورشید

 با باران­‌های تابستانی

 پر از تاب

 پر از تب

 سالی پر تردید

 پر از ترس

 سالی بی‌پایان

 سالی پر کار

 کارهایی که هیچ‌وقت به پایان نرسیدند

 به انجام نرسیدند

 سالی پر راه

 پر نَفَس

 پر حرف

 پر راز

 پر رمز

***

 و زمستان

 زمستان آخر

 با یک دنیا ... 


86/11/13

زمستان 1386: طبق گزارش هواشناسی، از سردترین زمستان‌های ایران بود، و طبق گزارش من، سردترین زمستان عمرم بود!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۵ ، ۱۵:۱۳
پروین شیربیشه
شنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۵، ۰۳:۲۰ ق.ظ

«درباره‌ی گویا شدن اثر هنری و کتاب»


«درباره‌ی گویا شدن اثر هنری و کتاب»


آثار هنری در انتظار دیده شدن و نمایش

مانند کتابهای کتابخانه: در انتظار خوانش

شیئیت آثار هنری در چنین وضعیتی - پس از تولید و پیش از به نمایش در آمدن - بیش از هر چیز دیگری نمایان می‌شود. درست مثل کالاهایی که تلنبار شده‌اند و هنوز فروش نرفته‌اند. کالبدهایی گویا که ساکت هستند. چون هنوز مخاطبی به آنها نظر نکرده و پرسشی از آنها نپرسیده است. وقتی نمایش آغاز شود، آنها سخن خواهند گفت!


این درست مانند زمانی است که کتابها تازه از چاپخانه درآمده‌اند و در انبار هستند. آنها هم اشیایی ساکت و خاموشند، گرچه کلی حرف و ایده در دل خود دارند. حتی وقتی در کتابفروشی‌ها و کتابخانه‌ها هستند و خوانندگان از نیم‌رخ با آنها ارتباط برقرار می‌کنند.


کتاب زمانی که خواننده به آن نظر می‌کند، آن را می‌گشاید و شروع به خواندن آن می‌کند، تازه به سخن در می‌آید. 


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۵ ، ۰۳:۲۰
پروین شیربیشه
شنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۵، ۰۳:۱۲ ق.ظ

با نوشتن پرواز می‌کنم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۵ ، ۰۳:۱۲
پروین شیربیشه
شنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۵، ۰۲:۵۰ ق.ظ

نخستین جمله انگیزشی‌ام / 23 مهر 95

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۵ ، ۰۲:۵۰
پروین شیربیشه
شنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۵، ۰۲:۴۴ ق.ظ

یادداشت کوتاهی درباره‌ی نمایش «سقراط»


یادداشت کوتاهی درباره‌ی نمایش «سقراط» 

کاری از حمیدرضا نعیمی، شهریور و مهر 95، تالار وحدت (باز اجرا) 


روز اول مهرماه بود و کارگردان به رسم معمول پس از اجرا، آمد روی صحنه و اسامی افراد شهیری را که برای تماشای سقراطش آمده بودند خواند. او همچنین تولد بزرگانی از موسیقی و هنر را تبریک گفت.

لحظاتی بعد من و دوست همکلاسی‌ام که حدود 16 سال پیش تصمیم گرفتیم فلسفه بخوانیم، از سالن خارج شدیم. به دوستم گفتم:

«کارگردان در پایان نمایش، فراموش کرد دانشجویان فلسفه را یاد کند و اسمی از آنها ببرد!» 

دانشجویان فلسفه،

آنها که صادقانه قرنها پس از سقراط، هنوز پرسش می‌کنند و عازم سفر فلسفی بی‌بازگشتی می‌شوند تا خود را بشناسند.

من اینک، کار ناتمام او را با دریافت و تجربه‌ی زیباشناسانه‌ی خودم در مقام یک تماشاگر نمایش و یک جستجوگر فلسفه به پایان می‌رسانم و تماشای «سقراط»م را به «همه‌ی دانشجویان فلسفه» در همه‌ی دوران‌ها تقدیم می‌کنم. 

من و دوستم در طول نمایش سفر کردیم: همراه با مده‌آ، سافو، زانتیپه، سقراط، افلاطون و تئودوته. به یونان، به آتن، به 500 سال پیش از میلاد مسیح، به حیاط خانه‌ی تئودوته؛ و به دانشکده‌ی علوم انسانی، به کلاس‌های فلسفه، به امروز، اینجا و این شهر ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۵ ، ۰۲:۴۴
پروین شیربیشه



درباره‌ی کاراکتر «تیرزیاس» در نمایش «آنتیگُنه؟»

کاری از حمیدرضا هدایتی، تیر و مرداد 95، تماشاخانه باران


«آنگاه که خرد را سودی نیست، خردمندی،دردمندی است.» (اودیپوس سوفوکل)


«تیرزیاس» پیشگوی نابینای آثار سوفوکل، در نمایش «آنتیگُنه؟» خیلی خاصّ ظاهر شده است. تیرزیاس یک دانای کل است که لبخند به لب دارد و با وجود نابینایی، بهتر از شخصیت‌های مختلف افسانه‌های تبای سوفوکل از حقیقت تقدیر خبر دارد.


ادیپوس: ای مرد! آیا هنوز هم باید سخنانت را در پرده معما بپوشی؟

تیرزیاس: مگر نه آن است که تو در گشودن معما بنامی؟!

ادیپوس: تو مرا به سبب موهبتی که بزرگی من در آن است می‌نکوهی؟

تیرزیاس: شور بختی عظیم و هلاک تو در آن است! (اودیپوس سوفوکل)


شاید یکی از ارزش ها و فواید تماشای این نمایش، دیدن بازی این کاراکتر، میمیک، و ژست های متفاوت، مدرن و خاصّ او است. تیرزیاسِ عصا به دست در افسانه های تبای، در این نمایش چتری به دست دارد. هر جا حقیقتی فاش می‌شود، حادثه‌ای روی می‌دهد، و بحث و زد و خوردی بین کاراکترهای دیگر در‌می‌گیرد، تیرزیاس چتر به دست واکنش‌های جالبی از خودش بروز می‌دهد. طبق اظهارات بابک قادری بازیگر نقش تیرزیاس، هدایتی کارگردان این نمایش دست او را در طراحی و اجرای حرکاتش کاملاً باز گذاشته، و او نیز از پس این کار خیلی خوب برآمده است. 

به عنوان یک تماشاگر، نقش آفرینی کاراکتر تیرزیاس تأثیر بسیار زیادی بر من گذاشت. به طوری که پس از گذشت چند روز از تماشای نمایش، احساس می کردم او همین حالا در گوشه ای از صحنه ی زندگی من نیز خاموش و لبخند بر لب به نظاره ایستاده است.  همراه با واکنش هایی نظیر آنچه در صحنه‌ی «آنتیگُنه؟»  از او دیدم! 

«آنتیگُنه؟»  نمایشی بسیار دیدنی بود، به خصوص به خاطر وجود «تیرزیاس»، یک تیرزیاس فراموش نشدنی !!!


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۵ ، ۰۲:۳۹
پروین شیربیشه
دوشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۵، ۰۹:۵۳ ب.ظ

بدعت

مرگ، زندگی در گور نیست!

مرگ، مرگ در زندگی است.

اگر خود را دست‌کم ذره‌ای بدانی در تکاپو،

امروز رنگی برایت دارد متفاوت از دیروز.


زندگی، تنها این سکونِ طولانی بشر در باغچه‌ی حیات نیست!

زندگی، زندگی است.

اگر خود را دست‌کم حشره‌ای پنداری در پرواز،

این گل بویی برایت دارد متفاوت از آن گل.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۵ ، ۲۱:۵۳
پروین شیربیشه
دوشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۴۹ ق.ظ

همیشگی

صبح که برخاستم،

آری، طعم گس تولد تصادفی را چشیدم


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۵ ، ۰۱:۴۹
پروین شیربیشه
دوشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۴۸ ق.ظ

کودکی

میلادم با چشمکِ ستاره‌ای آغاز شد

و به یاد دارم که من چه‌سان، مسافرِ گمشده‌ی بازی‌های کودکانه‌ام بودم

آن دویدن‌ها و افتادن‌ها، و پاهای همیشه کبود از زمین‌خوردن‌ها

آن دوستانِ نه‌چندان خیالیِ تنهایی

و ملودی‌های ساختگی

و داستان‌های باور نکردنی


ارتش منظم دکمه‌ها و چوب کبریت‌ها و گیره‌ها

مورچه‌های سوار بر برگ‌قایق‌ها

جوجه‌ها و جوجه‌اردک‌هایی که لباس عروسک می‌پوشاندم 

آزارِ نیش زنبور


آن برزخِ میانِ خطا و تنبیه

آن لذت‌ نامتناهی راه رفتن روی خط آهن

و ترس‌ها

و سؤال‌ها، سؤال‌های بدون جواب


آن زمزمه‌های کوچک، آن شوق‌های بزرگ


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۵ ، ۰۱:۴۸
پروین شیربیشه
دوشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۴۷ ق.ظ

چهارده تیرِ پنجاه و نه

وقتی به دنیا آمدم، تابستان چهارده بار تیرباران شد

و کسی از منِ بی‌حواس نپرسید برای چه آمده‌ام ...

اکنون نیز کسی نمی‌پرسد

اما من می‌دانم که نمی‌دانم برای چه آمده‌ام ....

فقط پرنده‌ای بال گشود

و من خیره به او، مسیرِ نقره‌ای حرکتش را در آسمان دنبال کردم!


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۵ ، ۰۱:۴۷
پروین شیربیشه
دوشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۳۹ ق.ظ

سپاس‌نامه‌ای به خُدا

خُدا جان سلام

سپاس که خواستی من هم باشم! برای همین به من هم نقش کوچکی دادی.

و اینک چون نقش کوچکی، در داستان بزرگ هستی تو حضور دارم.

و دلگرم‌م به بودنِ تو که معنادارترین معنا و دلیل بودنِ من است!

....................................................................................................................

آیا من و نقش‌م دو چیز هستیم؟ نه، فکر نمی‌کنم این‌طور باشد! فقط وقتی می‌آییم درباره‌اش سخن بگوییم، دو چیز، یا دو پاره می‌شود. به قول مولوی: «ما نبودیم و تقاضامان نبود». پس بهتر است سپاس‌نامه‌ام را این‌طور اصلاح کنم: 

سپاس  که اراده فرمودی، و نقشی زدی مرا !

سپاس که نقشی زدی ! 

و اینک چونان نقشی یا سایه‌ای آفریده‌ی تو خوش‌م !

.....................................................................................................................

هر انسانی در طول زندگیش بارها و بارها به تولّد و وجود خود می‌اندیشد و شاید درباره‌ی آن بنویسد. من هم بارها اندیشیدم و نوشتم و سرودم. 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۵ ، ۰۱:۳۹
پروین شیربیشه
دوشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۳۲ ق.ظ

درباره‌ی نمایش «بیگانه» به روایت مسعود دلخواه

نویسنده: آلبر کامو؛ دراماتورژ و کارگردان: مسعود دلخواه؛ بازیگران: رحیم نوروزی، حسین سحرخیز، سیاوش چراغی‌پور، علی زرینی، حمیدرضا هدایتی، افسون دلخواه؛ خرداد و تیر 1395، تئاتر شهر، سالن چارسو


اینکه یک شخصیت درون‌گرا و فردگرا در رمان نویسنده‌ای چون آلبر کامو چگونه در صحنه‌ی نمایش ظاهر می‌شود، به تنهایی انگیزه‌‌‌ای خوب و کافی به نظر می‌رسد برای اینکه به سالن چارسوی تئاتر شهر بروی و به تماشای بیگانه به روایت دکتر مسعود دلخواه بنشینی. دلخواه برای تبدیل رمان بیگانه به نمایشنامه، به جای دو بخش و 11 فصل، آن را به قطعه‌های بیشتری تقطیع می‌کند. او گذشته را به حال و آینده، و صحنه‌های انتهایی دادگاه را به صحنه‌های ابتدایی ماجرا پیوند می‌زند.

نمایش با صدای شلیک یک و سپس چهار گلوله آغاز می‌‌شود. گلوله‌هایی که تعداد و درنگ موجود در بین فواصل شلیک آنها در داستان سبب کنجکاوی بازپرس هم می‌شود. سپس دادگاه را داریم و سربازی که «مورسو» را وارد دادگاه می‌کند، صحنه را برای او و ما توصیف می‌کند: عده‌ای عکاس و خبرنگار و شاهد که در صحنه‌ی دادگاه حاضرند. سپس به ما تماشاچیان که روبروی مورسو نشسته‌ایم، اشاره می‌کند و می‌گوید: «و هیئت منصفه»! به این ترتیب از همان آغاز نمایش، بیگانه‌ی دلخواه بسیار بیشتر از بیگانه‌‌ی خودِ کامو، ما را به مشاهده و داوری فرا‌خواند. بااین‌حال خود بارها و بارها داوری ما را پیش‌داوری می‌کند و آن را غیرمنصفانه و ظالمانه می‌داند. وقتی که وکیل مدافع مورسو که خود نیز در عین ناباوری با مورسو و اخلاقیات خاصّ درورن‌گرایانه و صداقت افراطیِ او  روبرو می‌شود، بارها و بارها از قاضی و دادستان می‌پرسد که آیا او برای اینکه مادرش مرده محاکمه می‌شود یا برای اینکه کسی را کشته ؟! به عبارت دیگر داوری ما و دادگاه بارها به چالش و تجدید نظر فراخوانده می‌شود.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۰۷:۳۲
پروین شیربیشه
پنجشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۲۴ ق.ظ

اشارت

انگشتانم هر کدام به سمتی اشاره می‌کنند،

ولی من راهِ جانم را در پیش می‌گیرم!


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۵ ، ۰۸:۲۴
پروین شیربیشه
يكشنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۲۵ ق.ظ

دنیای سوفی

برای اینکه بزرگ شود، چقدر عجله داشت!

اما اکنون که بزرگ شده، هیچ کاری نمی‌کند.

او هم مثلِ دیگران پایینِ موهای خرگوشِ پیر جا خوش کرده!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۲۵
پروین شیربیشه
شنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۰۱ ق.ظ

تردید

ساعتِ اول نبود

دقیقه‌ی اول نبود

ثانیه‌ی اول بود

که ترسیدم و تصمیم گرفتم به تو فکر نکنم

ولی اکنون،

ثانیه‌ای نه

دقیقه‌ای نه

بلکه ساعت‌هاست

که با خود می‌اندیشم

کاش هیچگاه به تو فکر نمی‌کردم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۰۱
پروین شیربیشه
جمعه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۴۳ ق.ظ

تصعید

او روی صندلی آرام نشسته

به دوردست‌ها می‌نگرد

بلند می‌شود

می‌دود

نه! پرواز می‌کند

حالا فهمیده که باید روح شود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۵ ، ۰۲:۴۳
پروین شیربیشه
پنجشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۴۳ ق.ظ

یگانه‌ترین یار

به یادِ فروغ فرخزاد «ای یگانه‌ترین یار»

ای یار، ای یگانه‌ترین یار!
از آمدن نگو
از رفتن بگو
رفتن و بازنگشتن، فنا و دیگر هیچ
بادآسا سبزه‌های بیابان را به رقص درآوردن
و چون نغمه‌ی کودکان امیدوار در کوچه‌ها پیچیدن

دست بردار از این تاریکیِ تکرار
و دستان را به آینه‌ی فردا مسپار

ای یار، ای یگانه‌ترین یار!
از رفتن‌ها بگو
نه از آمدن‌ها
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۴۳
پروین شیربیشه
چهارشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۲۰ ق.ظ

مشقِ سیاه

(به تمام کودکان دبستانی که معلوم نیست چه بر سرشان آمد)


بچه‌ها فردا املاء داریم

بچه‌ها شما آنقدر باید بنویسید تا یاد بگیرید

تا در آینده بتوانید به جامعه خدمت کنید

راستی یادتان باشد گوشه‌ی دفترتان تا نخورد!

نقطه سرِ خط.


بچه‌ها امروز علوم داریم

چون درِ آزمایشگاه بسته است، در کلاس آزمایش می‌کنیم

راستی تو بگو! یک مَن پنبه سنگین‌تر است یا یک مَن آهن؟

اَه چقدر خنگی! هر دو مساوی‌اند.

نقطه سرِ خط.


بچه‌ها امروز معلم ندارید

از کلاس بیرون نمی‌آیید

دست به سینه، سرها روی میز!

نقطه سرِ خط.


حالا زنگ خورده است.

بچه‌ها روی دیوارِ دبستان هرچه می‌خواهند می‌نویسند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۲۰
پروین شیربیشه
سه شنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۵۵ ق.ظ

بیداری

در این تنِ تنها به جستجوی چه هستی؟

کمی فکر کن!

جسمت یخ زده،

جانت را بیدار کن که از آتشش، کالبدت هم شعله‌ور شود!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۵۵
پروین شیربیشه
دوشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۴۱ ق.ظ

رهایی

ای کاش رهایی از جنسِ باران بود

تا وقتی می‌بارید، زمین‌های تکراریِ دیروز را تر می‌کرد


ای کاش رهایی از جنسِ باد بود

تا وقتی می‌وزید، ابرهای انبوه‌ِ بیکاره را تکان می‌داد


ای کاش رهایی از جنسِ برف بود

تا وقتی می‌نشست، تمامِ سیاهی‌ها را سفیدپوش می‌کرد


ای کاش رهایی از جنسِ رودخانه بود

تا وقتی جاری می‌شد، در مسیرش همه‌چیز را پاک می‌کرد


...


و ای کاش رهایی، خودِ رهایی بود

تا وقتی می‌رهید، از همه‌چیز رها می‌شد


12و81/2/10

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۴۱
پروین شیربیشه
يكشنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۳۴ ق.ظ

حدیث نفس

تا دنیا، دنیا بوده
         شب پیِ روز اومده
                          گنجشک می‌خورده‌ دونه
                                                             خُدا خودش می‌دونه
تا دنیا، دنیا بوده
         عاشق کارش همینه که صبح تا شب بشینه
                          مرغ دلش حیرونه
                                                             خُدا خودش می‌دونه
تا دنیا، دنیا بوده
         گلبرگِ گُل رقصونه
                        بلبل بیچاره هم قفس براش زندونه
                                                            خُدا خودش می‌دونه
تا دنیا، دنیا بوده
        چشمه اشکش روونه
                       لیلی چشش سیاهه عاشقِ اون مجنونه
                                                            خُدا خودش می‌دونه
تا دنیا، دنیا بوده                  
        آدم دیوونه بوده
                       قصه‌ی ما ناتمومه دنیا همش افسونه          
                                                            خُدا خودش می‌دونه
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۳:۳۴
پروین شیربیشه
شنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۳۶ ق.ظ

شعرهای بی­‌نام اما پر احساس من در مرداد 83

بر شاخه­‌های سرد اسفندی، تلی از شکوفه

بر لبانِ خندان من، تلی از غم

کاش بهار دوباره می‌آمد و مرا با خود می‌بُرد !

من، او را و او، مرا

اما ما از ما بیگانه

و ما تنها


@@@


همیشه دلم می‌خواست بهارم شکوفه باران و سبز

تابستانم گرم و آب­‌تنی

و پاییز را در جنگل عباس آباد باشم

همیشه دلم می‌خواست آسمان با من سازگار باشد، و بود

همیشه دلم می‌خواست آکنده از لبخند باشم، و بودم

همیشه دلم می‌خواست با خُدا دوست باشم، و او دوستم بود

همیشه دلم می‌خواست تنها نباشم، و تنهایی یگانه تقدیرم بود: همیشه و همه‌جا


@@@

 

او می‌رود، 

چون باید برود

و مرا نخواهد بُرد، 

چون راهِ من در راستای جانِ تنهایم جاری‌ست

بیا هیچ­کس!

از درازای زمان بیا و در سرنوشت من محو شو که تنهایی تقدیر من است

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۳۶
پروین شیربیشه
جمعه, ۷ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۴۳ ق.ظ

برای انسانی دیگر

بنازم کلامی را که حلاوتش، هر تلخی را شیرین می‌سازد

بنازم چشمی را که به گوشه­‌ی نگاهی، دل‌ها را آرامِ جان است

بنازم غنچه­‌ی سرخی را که به لبخندی، زنگارِ غم از دل‌ها می‌زُداید

بنازم جانی را که جوشش‌ش، هر مرده‌ای را زندگی می‌بخشد

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۵ ، ۰۹:۴۳
پروین شیربیشه
پنجشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۴۵ ق.ظ

صِفر

پرنده‌ای را مانَم افتاده در کفِ پیاده‌رو

زمستان را تجربه کرده‌ام

اکنون بهار است،

اما نمی‌توانم پرواز کنم زیرا بال‌هایم یخ زده­‌اند

عابران به من ترحم نکنید

که سردی نگاه‌هایتان را دوست ندارم

به جای آن برایم آتشی بیفروزید تا ابد در آن بسوزم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۵ ، ۰۲:۴۵
پروین شیربیشه
چهارشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۲۲ ق.ظ

پایان

 بردبارانه‌ترین انتظار را به انتظارت نشسته‌ام

 طولانی‌ترین شب و روز را برایم به ارمغان آورده‌ای

 تعابیر فلسفی‌ات را نمی‌خواهم،

 تعاریف انسانی‌ات کجاست؟

 نگاهم نکن، که نگاه‌هایت دیگر ژرف نیستند.

 صدایم نکن، که پاسخ‌هایم دیگر گرم نیستند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۵ ، ۰۳:۲۲
پروین شیربیشه
سه شنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۳۹ ق.ظ

. و .. و ... و ....

.

و دیدم فقر را

که چگونه فرزندان خردسالش را به­ خاطر پولِ سیاه در پیچ جاده‌ها رها می‌کرد.

..

از تاریکی ناراحت نباش!

کره­‌ی زمین می‌چرخد و دوباره روشن می‌شویم.

...

کسی که در دوستی، شوخی را به تمسخر می‌کشاند، در حقیقت به صمیمیت خیانت می‌کند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۳۹
پروین شیربیشه
دوشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۱۹ ب.ظ

پرواز

 باقی­مانده­‌ام چیزی جز این خاکستر سرد نیست

   ولی باشد همه را به تو می‌­بخشم

   تا از بالای بلندترین کوهی که رفته‌­ای بر پایین­‌ها بیفشانی.


   تا از این پس در عالم مجنونی نباشد که پی لیلی‌­اش بگردد

   تا از این پس در عالم دیوانه­­‌ای نباشد که به زنجیر اسیر شود

   تا از این پس در عالم 

   نقاشی نماند کهآسمان را در چارچوب بومش پهن کند

   و یا جلادی که سر از گردن باریک لک­‌لکان امیدوار جدا کند. 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۱۹
پروین شیربیشه
يكشنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۴۶ ق.ظ

نیروانا Nirvana

   از خواب برخاستم در صبحی صادق

   ذرات معلق در هوا چگونه روی امواج نور می­‌رقصیدند!

   و من رخت بربستم تا کوچ کنم از این اندوه به آن سرور

 

   نیروانا

   تو را در خواب دیده‌­ام

   تو را چون نیلوفری شاد بر سطح برکه‌­ای سبز رنگ رؤیت کرده­‌ام

 

    تو چون امروز حقیقی بودی

    و چون فردا نامرئی

 

    تو اوج کوشش­‌های امروز من بودی

    و پایان امیدهای فردایم


    @@@


    بادپا دویدم در دشت زندگی

    اما نمی‌­دانستم که دویدن خستگی در پی دارد

    و خستگی، دلزدگی

    کجاست پایان دلزدگی­‌ها، در برهوت زمین یا ملکوت آسمان؟ 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۴۶
پروین شیربیشه
شنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۳۷ ق.ظ

گُم

کجا رفتی که دیگر صدایت به گوش نمی­‌رسد؟

آنجا که دست‌ها را دیگر نمی­‌توان به آسمان رساند،

آنجا که برگ‌ها را دیگر نمی­‌توان به شاخه­‌ها سپرد،

 آنجا که چشم‌ها را دیگر نمی­‌توان شست،

 کجا؟

 برای بدرقه‌­ات آمده بودم، ولی ندیدی­‌ام.

 مگر من اثیری بودم که نشناختی‌ام ؟!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۳۷
پروین شیربیشه
جمعه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۸:۵۵ ق.ظ

پازل Puzzel

بیماران برای فرار از درد تا صبح از خاطرات کپک­‌زده­‌ی خود می­‌گویند

مردگان برای دیرتر پوسیدن به بهشت فکر می­‌کنند

زندگان برای فردا در حوض امروز خفه می­‌شوند

کودکان به پاسِ بزرگ شدن از بازی‌های کودکانه منع می­‌شوند

عشق در کوره­‌ی سوء تفاهمات می­‌سوزد

و رنج پا به پای لذت در مویرگ­‌ها رسوخ می­‌کند

 

مردان به نگاهی زنان را دوست می­‌دارند

و زنان به لبخندی مردان را باور می­‌کنند.

 

1380

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۸:۵۵
پروین شیربیشه
يكشنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۵۱ ق.ظ

شب اسفند

آسمان می‌­بارد

من می­‌نشینم

صدای باد و باران را می‌شنوی؟

صدای نفس‌هایت را می‌شنوم!

می‌دانم دیگر نمی‌بینمت.

می‌دانی دیگر نمی‌آیی ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۵۱
پروین شیربیشه
يكشنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۴۰ ق.ظ

شایدها

شاید برف‌ها آب شوند، شاید

شاید یخ‌ها سفت‌تر گردند، شاید

شاید فصل دروغ به پایان رسد، شاید

شاید مرگ سراغ ما بیاید، شاید

شاید کبوتران دیگر پرواز نکنند و ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۴۰
پروین شیربیشه
جمعه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۳۴ ق.ظ

رنج­‌ها

1.  نادانم

     به اندازه­‌ی تمام سرنوشت­‌هایم

     به اندازه­‌ی تمام تنهایی‌­هایم

     به اندازه­‌ی بارانی که نمی­‌بارد و نمی‌­دانم چرا

     به اندازه­‌ی این خانه­‌ی خلوت

           این چراغ تاریک

           این خدای ساکت


2.   نومید از خود

     از تمام داشته­‌ها و دانسته­‌هایم

     از تمام کوچکی وجودم و حقارت روحم

 

3.  سرگشته از آدم­ها

                     از کلونی پرتعدد موجودات

           از دستگاه‌­ها

              خانه­‌ها

              خیابا­ن­‌ها

          سرگشته‌­ام از بیابان­‌های تنهایی

              از کویرهای بی­‌انتهای سؤال

              از دریاهای راکد بی­‌جواب

             از آدم­ها


4.  پاسخی نمی­‌شنود آن‌ که به پژواک معتقد است

           چه حکایتی‌است آوای تو و پژواک کوهستان

           چه حکایتی‌است سکوت کویر و رخوت بیابان 

           چه حکایتی‌است تنهایی انسان و سرگشتگی یک شب تابستان


5.  کوچه‌‌های خلوت شب حضور تو را انتظار می­‌کشند

           دست­‌های سرد صبح آغوش گرمت را

           و من بال­‌های اهورایی­‌ات را برای همیشه پریدن

         یک­بار، و برای همیشه رهیدن


6.   وای بر آن کوهسار خاموش که رودی را در آغوش نکشد

            وای بر آن تشنه‌­ی دریا که در کویر گم شود

            وای بر آن مست غرور که از خواب هوس برخیزد

          وای بر انسان اگر این­سان بماند

            وای بر باران اگر نبارد


    23:45      81/7/27 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۳۴
پروین شیربیشه
جمعه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۱۸ ق.ظ

سودازده‌ات را

خدایا ببخشا تمام این روزها را

خدایا ببخشا تمام این فراموشی‌ها را

سرگردانی‌ام را بنگر و سردرگریبانی‌ام را ببخشا

که در برهوت خویش آشفته‌سر به دنبال رهایی دویده­‌ام


سودازده­‌ات را دریاب

مرا که چشمانم به ژرفای این تهی‌آباد خراب دوخته شده

و دستانم به ریزش مُدامِ انهدام در خویش خو گرفته

به سراغِ مردمان رفتم

چیزی جز هیاهوی پوچ حیاتی مسخ­‌شده نیافتم

چون مرغان دریایی پر قیل و قال!

 

سودازده­‌ات را دریاب

آیا نمی‌شنوی صدای آب شدنِ این شمع خودسوز را در ظرفِ زمان؟

تا به کی گُداختن؟!

چون ابرهای باران‌زا غرّیدن

تا به کی جهیدن؟!

چون شاخه‌های بیدِ مجنون لرزیدن

مرا، سودازده‌ات را دریاب!

1379-80

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۱۸
پروین شیربیشه
جمعه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۰۶ ق.ظ

آمدم، امّا ...

آمدم

اما دیر

با چندین میلیون سال تأخیر

با چندین هزار سال وقفه در بهشت

و چندین سال درنگ در خاک

 

آمدم

اما دیر

به اندازه­‌ی عمر زمین

تا بدانم که چگونه زمین زمین شد و آسمان آسمان

و چگونه آسمان این‌همه از دستان ما دور شد

و چگونه دستان ما این‌همه از دامان خُدا بی‌بهره شد

و چگونه آدم این‌همه تنها شد

پایان آذر 82 و آغاز دی 82

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۰۶
پروین شیربیشه
پنجشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۵، ۰۶:۵۷ ب.ظ

درباره‌ی نمایش «بازار عاشقان»

نویسنده: محمد ابراهیمیان؛ کارگردان: هادی مرزبان؛ بازیگران: فرهاد قائمیان، محمد حاتمی، شهرام عبدلی، فرزانه کابلی؛ فروردین 1395، تالار وحدت

«بازار عاشقان» با تمرکز بر موضوع «عشق» و «دادگاهی کردن عشق» با نمایش‌های دیگر در خصوص مولانا و شمس، مانند «شمس پرنده» کار خانم صابری تفاوت دارد. 

t1-2

محاکمه‌ی فرضی عشق با گزارش زیبایی که این نمایش از آن عرضه می‌کند، به صورت تلویحی بارها در تاریخ و فرهنگ ما رخ داده است، و منصور حلاج، عین‌القضاة همدانی و شیخ شهاب‌الدین سهروردی تنها چند تن از محکومان نام‌آشنای آن هستند. بنابراین پرسش  و پاسخ‌ها، و واکنشهای این دادگاه، فرازمان و قابل تعمیم‌‌اند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۵۷
پروین شیربیشه
سه شنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۰۷ ق.ظ

گل‌هایی که در سیاهی می‌شکفند ...

در سیاهی می‌شکفند، 

گل‌هایی که تماشای تلألوی شاد کوچکشان به دنیایی می‌ارزد.

بر بستر خاک نشسته، مسافر آسمانت می‌کنند، 

گل‌هایی که در سیاهی می‌شکفند.

آن درخشش‌های کوچکی که دنیا را به درون دریچه‌های پاک و بی‌آلایش خود جذب می‌کنند.

 17/مرداد/87

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۰۷
پروین شیربیشه
دوشنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۴۶ ب.ظ

تعالی

خاری در بیابان وحشت

چون کوهی خاموش در نجوا با خویش

پاره­‌سنگی با عمر چند میلیون ساله

 

دستهایت را به آن صخره­‌ی بی­‌پژواک تپه‌­های دور بسپار

دلت را به آن شقایق وحشی متروک

 و چشمانت را به قافله­‌ای که هیچگاه به مقصد نرسید

راستی حرف‌های نگفته‌ات را نیز به نامه‌های گمشده و پیام‌های نرسیده بسپار

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۴۶
پروین شیربیشه
يكشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۴۷ ب.ظ

سرودی برای شب بیداران

پنجره را باز کن

تا شب شبی مهمانِ اتاقت شود

«حجمِ غمناکِ» وجودت را فراگیرد و تو را نشئه سازد

یک شب بیدار بمان بخاطرِ خدا

و شعر بخوان باز هم بخاطرِ خدا

که من مشتاق شنیدن صدای نفس‌های گرمِ توام

نفست همیشه گرم باد

و سرت سبز و سلامت باد!

1379

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۴۷
پروین شیربیشه
شنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۵۲ ب.ظ

درباره­‌ی صُلح About Peace

روزی در میانه‌ی درس و بحث، از «صُلح» گفتند، و من «او» را در خیالم دیدم و برایش سرودم:


صُلح

چه سرزمین سرسبزی که خوابت را بارها دیده‌ام

چه فصلِ پُر برکتی که سال‌ها به انتظارت نشسته‌ام

چه آوازِ زیبایی که گرچه همه‌ات را از بر نبوده‌ام، اما لحنت را همیشه در دلم تکرار و زمزمه می‌کرده‌ام

آه !

به‌به !

صُلح چقدر زیبایی !

چه چشم‌اندازِ دوست داشتنی‌ای 

چه گرما و خُنکای مطبوعی داری

چه جاذبه‌ای !

صُلح جان، مرتع­ هایت چقدر پُرپُشت هستند

صُلح جان، رودخانه‌هایت چقدر پُرآب و خروشان هستند

صُلح جان، دشت‌هایت چقدر زیرِ آسمان تلألو دارند مثل مخمل

                سایه­‌ی زیرِ درختانت چقدر برای آرام گرفتن امن هستند

                گُل‌هایت چقدر خوشبو هستند

صُلح، نامت چقدر آسمانی است !

صُلح، چقدر به انتظارِ آمدنت پیر شدم ، من که کودکی خُرد بودم !

می‌دانم روزی خواهی آمد و به جای فرشِ قرمز زیرِ پا، خودت زمین را سبز و نارنجی خواهی کرد.

روزی می‌آیی

می‌دانم

هرچند شاید دیگر نباشم که به پیشوازت بیایم.

اما هرجا که باشم، حتی زیرِ تلّی از خاک،  به آمدنت، به رویِ زیبایت لبخند می‌زنم !  :)

زیرا تو عزیزترین میهمانِ موعودِ  بشر خواهی بود !

تو بی‌شک خودِ بهشتی !

تو بی‌شک معنا، ترجمان، تعبیر و تفسیر ِبهشتی ! 

بهشتِ اول، بهشتِ موعود، بهشتِ آخِر !

91/9/12

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۵۲
پروین شیربیشه
شنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۰۰ ق.ظ

کار زار

مفرّی نیست

حتا نمی‌توان فریاد زد

در حنجره­‌ام، گرد و خاک اسبان تندروی نظامیان شتابکار نشسته

و در رگ‌هایم، رخوت علف‌های صبور بیابان‌های بی‌پایان رسوخ کرده

 

پرنده­‌ها

بال‌هایتان را بگشایید و پرواز کنید

وقتی اوج گرفتید، از من نیز یاد کنید

که در این دره‌ی ژرف زندگی، بی‌نصیبم از بال و پر و پرواز

چرا که بال‌هایم کابوس زده­‌اند

پرهایم رویایی‌­اند

و پروازم چیزی نیست جز پرت شدن از تخت‌خواب.


 زمستان 1380

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۰۰
پروین شیربیشه
پنجشنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۵۸ ب.ظ

درباره‌ی فیلم «دوزخ، برزخ، بهشت»

فیلم «دوزخ، برزخ، بهشت»

نویسنده و کارگردان: بیژن میرباقری؛ محصول 1387

خلاصه داستان:

اپیزود اول: زن و شوهری پس از سال‌ها همدیگر را می‌بینند. اپیزود دوم: مردی پس از سال‌ها یاد عشق قدیمی‌اش می‌افتد. اپیزود سوم: زنی تصمیم می‌گیرد پس از مرگ شوهرش، کار او را ادامه دهد.

درباره‌ی نام فیلم و ارتباط آن با قصّه‌ی فیلم

نخستین چیزی که در این اثر به چشم می‌خورد، نامی است که بر یک فیلم اپیزودی می‌بینیم و داستان‌هایی که بر پایه‌­ی ارتباط یک زوج: زن و مرد طرح می‌شوند و ردّپای هریک از آنها در اپیزود بعدی حاضر می‌شود. اما پرسش مهم این است که چرا سه اسم: دوزخ، برزخ و بهشت در عنوان چنین فیلمی آمده است؟ چرا این داستان‌ها این­گونه نام‌گذاری شده‌اند؟ این سه نام چه تناسب و ارتباطی با مرد و زن دارند؟

دوزخ، برزخ و بهشت، اسم سه مکان یا به عبارت دیگر سه زمان یا موقعیت است. آنها به موقعیتی هم درونی و هم بیرونی دلالت دارند. خودِ این سه واژه هم از نظر حروفی که در آنها به‌کار رفته، قابل بررسی هستند. واژه‌ی «برزخ» در حرف «ب» با «بهشت» و در «زخ» با «دوزخ» مشابهت دارد.

دوزخ              برزخ             بهشت

پس بی­دلیل نیست که برزخ را حدّفاصل بین دو چیز یا دو جا نامیده‌اند، زیرا هم از بهشت و هم از دوزخ سهم و بهره‌ای در آن وجود دارد. با وجودِ این، برزخ نه به تلخیِ و عذاب‌آوریِ دوزخ، و نه به شیرینیِ بهشت است، و بیشتر برای انسان محلّ تشویش و اضطراب است. می‌توان آن را این‌طور تفسیر کرد: هنوز عذاب کاملاً برداشته نشده، اما حرف «ب» به معنی «بهتر شدن» نمایان است.

@@@

هرچند در نمایشِ این اثر دوزخ و برزخ و بهشت یکی پس از دیگری می‌آیند، ما سخنِ خود را از «بخشِ بهشت» آغاز می کنیم. این کار یک دلیل اصلی دارد: تم اصلی فیلم در دو بخش اول و دوم، یعنی دوزخ و برزخ، پنهان و نیمه پنهان است و تنها در بخش واپسین یعنی بهشت آشکار می‌شود. در این بخش راز اصلی فیلم فاش می‌شود، و مشخص می شود که بهشت، برزخ و دوزخ هریک بنابر روایت این فیلم چه هستند و چرا رابطه‌ی بین زن و مرد با این سه گام، وضعیت، و یا گونه­ی خاصّ به‌سر بردن بیان و توصیف شده‌اند.

@@@

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۵۸
پروین شیربیشه
چهارشنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۵۱ ب.ظ

شعری برای شاعران

و شاعران

این سرایندگانِ کوچک در این خاکدانِ بزرگ


پروازی باید تا بیکران‌ها را دیدن

سفری شاید تا بی‌نهایت‌ها را کاویدن


واژه­‌ها را رها کردن

و به دنبال کلمات در این پهنه­‌ی نامتناهی دویدن

رازها را همه حلاج­‌وار در گوش باد نجوا کردن و خود تنها بر سرِ دار رفتن

@@@

 و شاعران

این غزل‌خوانانِ بزرگ در این صحنه‌ی کوچک


مرگ را زندگی کردن

و زندگی را لحظه لحظه سرودن


پالودن

خویش را در حوض زمان پالودن

و رها چون کاه در دستانِ خنکِ باد


و باران را آوازی در گوشِ تنهایی خواندن

1379

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۵۱
پروین شیربیشه
سه شنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۵۶ ب.ظ

تو فرصت من‌ی، آخرین فرصت!

و تو فرصت تازه شدن من‌ی

تو تازه‌­ای

تو سرزمین موعود من

بازگشتگاه زیبای من‌ی

تو رستنگاه من‌ی

تو پیمان معهود من‌ی

تو یگانه معبود من‌ی

تو فرصت دیگری

تو همه‌­ی بخشایش و امید من‌ی

تو یار دیرین من‌ی که ازل را به خاطرم می­‌آوری و امید را

تو را از ازل به یاد دارم، با این‌همه تو تازه‌ترین‌ی

تو پیوسته جاری هستی. در همه جا، در همه چیز

در رگ و پی من

در رگ و پی کهکشان

تو تعبیر لحظه لحظه­‌ی زندگی من، رویاهای من، آرزوهای من‌ی

تو دلیل لحظه لحظه‌­ی زندگی من، رویاهای من، آرزوهای من‌ی

تو تعبیر امیدواری جهانی برای تازه­ شدن

تو دلیل امیدواری جهانی برای تازه­ شدن

برای نیکو شدن

تو فرصت دیگری برای بخشایش، برای امیدواری، برای همه چیز

86/9/21

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۵۶
پروین شیربیشه
دوشنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۵۸ ب.ظ

فرصت بی‌نظیر آموختن و اجرای استندآپ کمدی برای همه

سال 94 شاهد پخش استندآپ کمدی‌های زیادی در تلویزیون، و در برنامه خندوانه رامبد جوان بودیم. تجربه‌ی تماشای این ژانر نمایشی مرا به تأمل و تفکر در این باره واداشت:  

استندآپ کمدی بیش از همه چیز خلقیات انسان (نوع انسان)، و اخلاقیات جمعی از انسان‌ها، مردم، و یک ملت را نشانه می‌رود که البته تحت تأثیر خواست‌ها، عادت‌ها و عوامل ... دیگری است. جمع دونفر به بالا، مثلاً یک خانواده یا جمع دوستان را در نظر بگیرید. انتقاد صریح برخورنده است و موجب موضع‌گیری و لجاجت می‌شود، راه حل زیرکانه‌تری وجود دارد! می‌توان تعریف، آداب و روش استند‌آپ کمدی را آموخت و مانند آینه‌ای اطرافیان را به تأمل درباره‌ی موضوعاتی مختلف، به ویژه اخلاقیات، عادات و رفتارهای عمومی واداشت. استندآپ کمدی حداقل مخاطب را به تفکر وا می‌دارد و حداکثر به تغییر و کنش و واکنش!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۵۸
پروین شیربیشه
يكشنبه, ۱ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۴۵ ب.ظ

شعر تذکار

«به یاد آوردن، نه یاد گرفتن» سقراط

 

باران را به یاد داری؟

کاسه‌­های پر از آب باران را چطور؟

و دستان پر از اندوه خود را ؟!

 

به یاد بیاور که آفتاب دریا را خشک نمی‌­کند

و باران اقیانوس را لبریز نمی‌­سازد

به یاد بیاور که امروز تنهایی و فردا نیز

به یاد بیاور که شاخه­‌ها چگونه زیر پای تو شکستند

و گل‌­ها از تند باد خشمت پر پر شدند

 

دستانت را به آسمان برسان

تا مبادا پاهایت تو را تا گور خاموش مرگ ببرند

و پشت سر، سیلی عزادار آشفته­‌سر تو را همراهی کنند

 

آینه به چه کارت آید؟

تو را نظاره­‌ی چاله­‌آب­‌ها بس است

تو را ترنّم محزون باران پاییزی بس است

برخیز و از اینجا تا ابدیت بدو ... 

1379-80

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۴۵
پروین شیربیشه
سه شنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۴، ۰۲:۳۹ ق.ظ

درباره‌ی فیلم «کارآگاه»، ساخته: جوزف ل. منکه ویتس

«کارآگاه» یا «ردّ پای کسی را گرفتن» (Sleuth)

ساخته: جوزف ل. منکه ویتس (Joseph L. Mankiewicz)، محصول 1972 انگلستان

به نمایش درآمده در سینما چهار، 91/9/17     

خلاصه فیلم: یک نویسنده‌ی داستان‌های جنایی، آرایشگری را که عاشق همسرش شده، برای گفتگو به خانه‌ی خود در میان جنگل دعوت می‌کند و به او پیشنهاد می‌دهد پیش از ازدواج با همسرش، جواهرات او را که به مبلغ بسیار بالایی بیمه شده با همدستی هم بدزدند. اما برنامه به درستی پیش نمی‌رود و یک قتل اتفاق می‌افتد...

فیلم «کارآگاه» با فضای نمایش‌گونه­‌ی خاص و پر از رمزگانی که دارد، هم از نظر تفسیری، و هم از نظر نقدی بسیار قابل بررسی است. این نوشته­‌ی کوتاه می‌کوشد سه وجه برجسته و مهم اثر را برشمرده و اثر را از آن جهت مورد بررسی و تفسیر قرار دهد. 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۴ ، ۰۲:۳۹
پروین شیربیشه

«خاکستر و خون» (Ashes and Blood)

ساخته: فانی آردانت(Fanny Ardant محصول 2009 فرانسه و رومانی

به نمایش درآمده در سینما چهار، 91/9/24     

خلاصه فیلم: جودیت که سال‌ها پیش از خانواده‌اش در رومانی جدا شده و به تازگی شوهرش کشته شده، به همراه دو پسر و دخترش در فرانسه زندگی می‌کند. تا اینکه نامه‌ای مبنی بر دعوت او و خانواده‌اش برای مراسم عروسی دریافت می‌کند و به همراه فرزندانش به روستای پدری بازمی‌گردد. خاندان‌های این روستا با آداب و رسوم خاصی زندگی می‌کنند و احترام به رسوم‌شان را از هر چیز مهم‌تر می‌دانند. آنها با جودیت، فرزند ناخلف خانواده رفتار مناسبی ندارند ...

 

داستان فیلم درباره­‌ی زنی است که تک‌تک عناصر زندگیش به گونه­‌ی خاصی با او در تعارض هستند، به‌طوری‌که سرنوشت او را به پایانی اندوهناک می‌کشانند. عشق و تصمیم او برای ازدواج با مردی که او را دوست دارد، با پذیرش دروغین پدرش و همزمان طرد او از خانواده و زادگاهش محکوم می‌شود. محکومیتی که با کشته شدن شوهر از سوی آنها چهره­‌ی علنی به خود می‌گیرد.

این زن که مرارت‌ها و رنج‌های زندگی بدون همسر را تحمل می‌کند، سه فرزند نوجوان دارد که باید از آنها سرپرستی و مراقبت کند. در صحنه‌ای از فیلم زن با شکستن شیشه‌ مقداری از اندوهِ فرونهفته‌ی خود را بیرون می‌ریزد، و سپس با تعویض و ترمیم آن، حسّ همدردی  و شفقتش را نسبت به خود ارضاء می‌کند و گویی با این کار سعی می‌کند بر زخم‌های خویش مرهمی بگذارد و آنها را التیام ‌بخشد. این شکستن و درعین‌حال تعمیر شیشه، نمودی است از وضعیت دشواری که او در آن قرار گرفته و برون شُدی از آن نمی‌یابد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۴ ، ۰۱:۲۴
پروین شیربیشه
چهارشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۰۴ ق.ظ

تفاوت دراماتورژی، دراماتولوژی و دِرماتولوژی

معنای دو اصطلاح «دراماتورژی» و «دراماتولوژی» به درام برمی‌گردد. ریشه‌ی «drama» در هر دو واژه‌ی dramaturgy و dramatology وجود دارد. اما هر یک از این واژه‌ها در حوزه‌ی خاصّی از هنر، علم و معرفت بشری، و به معنای متفاوتی به‌کار می‌رود:

واژه‌ی «دراماتورژی» (dramaturgy) در تئاتر و مطالعات تئاتر، به هنر یا فنّ نگارش، پردازش و ساخت اثر نمایشی و بازنمایی تئاتری (نمایشی، در خور تماشا) گفته می‌شود. معادل «نمایش‌پردازی» نیز برای این واژه مناسب به نظر می‌رسد.

The art or technique of dramatic composition and theatrical representation

واژه‌ی «دراماتولوژی» (dramatology) در روان‌درمانی و روان‌پزشکی، به عمل دیدن همه‌ی نشانه‌ها به عنوان ارتباط‌‌هایی معتبر اطلاق می‌شود. این نشانه‌ها عبارتند از: واژه‌ها، وضع و حالت فرد هنگام ایستادن یا نشستن (طرز قرارگیری در جایی)، لحن و درجه صدا، و حرکات صورت و سایر اعضاء. 

The practice of viewing all symptoms as valid communications, including words, posture, tone of voice, and movements of the face and limbs 

در موارد استعمال این دو واژه در زبان فارسی گاهی مشاهده می‌شود بی‌توجه به تفاوت کاربرد و معنای آنها، یکی به جای دیگری به‌کار رفته است. درحالی‌که پسوند «logy» در واژه‌ی دراماتولوژی، خود بیانگر این است که این واژه به نوعی مطالعه و بررسی اشاره دارد. ولی واژه‌ی «دراماتورژی» در اصل از ریشه‌ی یونانی «دراماتوروگیا» به معنی یک ترکیب نمایشی یا کنش نمایشی استخراج شده است.

برای مطالعه‌ی بیشتر در مورد دراماتورژی می‌توانید به دو نشانی زیر مراجعه کنید:

https://en.wikipedia.org/wiki/Dramaturgy   

https://fa.wikipedia.org/wiki/نمایش‌پردازی

برای مطالعه در مورد معنای اصطلاح دراماتولوژی می‌توانید به نشانی زیر مراجعه کنید: 

https://en.wiktionary.org/wiki/dramatology

اما آنچه در مورد این دو واژه اهمیت دارد، نقش دراما، نمایش و به عبارتی نمود یا بازنمود در هر دو است. درام یا نمایش، اساساً یک کنش  نمایشیِ ساختگی تماشایی است که درست به‌خاطر همین نمایشی‌بودنش، با یک کنش مستند و واقعی تفاوت دارد و در خورِ تماشا است.

در یک بررسی روان‌درمانی نیز، حرکات، لحن و واژه‌هایی که فردِ مورد بررسی از خود بروز می‌دهد، در حقیقیت نشانه‌هایی هستند که وضعیت روانی او را نشان یا نمایش می‌دهند. از این نظر شاید بتوان دراماتولوژی را به «علم بررسی نمودهای روانی» تعریف کرد. روان‌درمانگر در این نوع بررسی، به‌صورت آگاهانه به تماشای دقیق نمایش یا تظاهرات روانی فرد می‌پردازد.

اما شاید درامی که در هر دو اصطلاح و در هر دو حوزه به آن اشاره می‌شود، ماهیتی متفاوت داشته باشد. در یک درام یا تئاتر، نمایش آگاهانه ارائه می‌شود. اما انسانی که وضعیت روانی‌اش در حالِ بررسی است، به‌طورناخودآگاه در حال بروز نمودهایی روانی از خود است که برای روان‌درمان‌گر گویا و قابل‌تفسیر است.

@@@

اما مطلب جالب دیگر اینکه: هنوز خلط معنا، کاربرد و حوزه‌ی استعمالِ دو اصطلاح یاد شده در میان کاربران فارسی حل نشده، که واژه‌ی سومی به این میان افزوده می‌شود. این واژه با املاء مشابه آنها عبارت است از: «دِرماتولوژی» (dermatology).

واژه‌ی «دِرماتولوژی» (dermatology) شاخه‌ای در پزشکی، به نام پوست‌شناسی یا علم مطالعه‌ی امراض پوستی است که با پوست، ناخن‌ها، مو، بیماری‌های آنها، و درمان آن سروکار دارد. «دِرما» (derma) به معنی پوست و زیر آن (جلد اصلی) است. 

The branch of medicine dealing with the skin, nails, hair and its diseases

برای مطالعه‌ی بیشتر در مورد دِرماتولوژی می‌توانید به نشانی زیر مراجعه کنید:

https://en.wikipedia.org/wiki/Dermatology

با جستجوی ساده‌ای در اینترنت، با موارد فراوانی روبرو می‌شویم که کاربرِ فارسی‌زبان بی‌توجه به تفاوت معنا و کاربرد، و تفاوت املائی آشکار، ترجیحاً بیشتر از «دراماتولوژی» به جای دو واژه‌ی دیگر استفاده می‌کنند؛ درحالی‌که این اصطلاح در حوزه‌ی معنایی تخصصی خودش، یعنی روان‌درمانی، کمتر به عموم کاربران فارسی‌زبان معرفی شده است! شاید این استعمال اشتباه واژه، خود به عنوان نشانه و سمپتومی در علم dramatology قابل بررسی و تفسیر باشد!      

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۰۴
پروین شیربیشه
يكشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۴، ۰۵:۴۶ ب.ظ

سه نکته‌ی ساده درباره‌ی بهتر نوشتن

      1.  نوشتن جمله‌های کوتاه و مستقل تاجای ممکن

جمله‌ها باید کوتاه و مستقل باشند. جمله‌های کوتاه و مستقلی که به‌طور متوالی و با نظم منطقی پشت سرِ هم می‌آیند، بسیار بیشتر از جمله‌های بلند معجزه می‌کنند. زیرا مخاطب را با خود بهتر همراه می‌کنند و به دریافت و فهم کمک بیشتری می‌رسانند.

2.  توجه به استقلال معنایی و هدفی

هر جمله و در مجموع هر بند (پاراگراف) باید استقلال معنایی و هدفی داشته باشد. مگر اینکه شامل چند مطلب مرتبط به هم، یا نتیجه‌گیری مطالب مرتبط با هم باشد.

3.  حجم مناسب

هر بند (پاراگراف) باید حجم مناسبی برای خوانش توسط مخاطب و توجه ذهنی او داشته باشد تا او بتواند مطالب ارائه شده در آن بند را به‌راحتی دنبال کند و ارتباط آنها را با هم دریابد.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۴۶
پروین شیربیشه

ساده‌نویسی مزایای فراوانی برای نویسنده دارد. مزایایی درونی، شناختی و اخلاقی! ساده‌نویسی در خودشناسی، سخن‌شناسی، انسان‌شناسی و شناسی‌های زیاد دیگری به‌کارمی‌آید. مثلاً به تو کمک می‌کند صدق در سخن را پیدا کنی و به آن برسی. اول در سخنِ خودت! گاهی جمله یا بندی را می‌نویسی. سپس آن را با خودت بازخوانی می­‌کنی. گرچه خودت لحظاتی پیش نوشتی، و می‌دانی این جمله دارد چه می‌گوید یا چه می‌خواهد بگوید، اما تعجّب می‌کنی از اینکه چرا این‌گونه منظورت را بیان کرده­‌ای؟! چرا دقیق و درست بیان نشده؟ در جایی‌که نیازی به ابهام نیست، چرا مبهم‌گویی کرده­‌ای؟ سعی می‌کنی دوباره همان بند را بنویسی. این بار به سمت وضوح بیشتری حرکت می‌­کنی. با خودت عهد می‌­بندی طوری بنویسی که هر کلمه و هر جمله، دست‌کم مساوی و مترادف با خودش باشد و به خودش ارجاع بدهد. به عبارت دیگر، در گام اول آنچه می‌خواهی بگویی، باید دست‌کم برای خودت روشن باشد. بعد بسته به نوع نوشته‌ات می‌توانی به آن سبک مناسبی ببخشی.  

ادامه دارد ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۴ ، ۰۱:۳۵
پروین شیربیشه
چهارشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۴۱ ق.ظ

درس‌هایی از ویرایش‌گری برای نوشتن (بخش سوم)

... گاهی نوشته­های خودت را ویرایش می­‌کنی، گاهی نوشته­‌های دیگران را. گرچه ویرایش، ویرایش است؛ اما در ویرایش نوشته‌­های دیگران، تو تازه متوجه ویژگی‌ها و عیوب سبکِ نگارش خودت می‌شوی. همان قالب‌­ها یا طرز سخن گفتن معمولت که آنقدر برایت عادی شده که متوجه اشکالاتش نیستی، هنگام خوانش نوشته‌های دیگران برایت برجسته می‌­شود. از این نظر آنچه در ویرایش رخ می­‌دهد، مانند حقیقتی است که حکیمان در روان‌شناسی و اخلاق نیز دائم به ما یادآور می‌شوند. اینکه همان عیب یا ضعف روانی و اخلاقی که در طرف مقابل مشاهده می‌کنیم، آزارمان می‌­دهد و از آن شکایت می‌­کنیم، دقیقاً به همان موردی اشاره دارد که خودمان به نوعی با آن درگیر هستیم. فقط دیگری مانند یک آینه آن را به چشم ما می‌آورد و ما را متوجه آن می­‌کند تا یک جا و یک زمان به آن بپردازیم و برطرفش کنیم.

ادامه دارد ...  

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۴۱
پروین شیربیشه
سه شنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۲۹ ق.ظ

درس‌هایی از ویرایش‌گری برای نوشتن (بخش دوم)

... البته این اتفاق خوب، این عزم جزم شدن برای ساده و درست‌نویسی، علاوه‌بر ویرایش، جاهای دیگری نیز ممکن است رخ دهد. مثلاً زمانی­‌که یک نوشته‌­ی خوب می‌خوانی. نوشته‌‌ای که به ویرایش چندانی (چه افزودن، چه کاستن و چه تصحیح و تغییر) نیاز ندارد! زمانی‌که کار دشوار و پر زحمتِ خواندنِ نوشته‌های پیشا-ویراسته، و ویرایش نوشته­‌هایی به قلم‌های متفاوت را انجام داده باشی، چنین متنی به‌راحتی قابل‌تشخیص است. وقتی چند خط از آن را می‌خوانی، بوی خوب وضوح و صراحت متن به مشام جانت می‌‌رسد! شاید اینجا فقط در نقش یک خواننده به متن بپردازی، اما نویسنده را به خاطر بی‌نیازی متن نگارش شده‌­اش به ویرایش، در دل تحسین می­‌کنی.

خواننده­‌ی ویراستار همان‌زمان دوست دارد خودش دست به قلم شود و چیزی بنویسد. فرقی نمی‌کند چه چیزی! و در چه گونه‌­ای! حتی دوست دارد نامه­‌ای بنویسد و از نویسنده­‌ی متن خوبی که چند دقیقه پیش مشغول خواندنش بود، صمیمانه تشکر کند و بگوید از طرز نوشتنش چه چیزهای زیادی آموخته است!

ادامه دارد ...                     

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۲۹
پروین شیربیشه
دوشنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۰۱ ق.ظ

درس‌هایی از ویرایش‌گری برای نوشتن (بخش اول)

وقتی کار ویرایش را بنا به دلیلی شروع می­‌کنی، با دقت زیادی که این کار از تو می‌طلبد و توجه ذهنی شدیدی که نسبت به حروف، کلمات و علامت‌­­ها پیدا می­‌کنی، کم‌کم احساس می­‌کنی داری وسواس پیدا می­‌کنی! این حالت سخت است، بد است، مثل بیماری یا یک جور بیمار شدن است. اما فواید زیادی هم دارد. اکنون می‌خواهم درباره­‌ی یک فایده­‌ی بزرگ کارِ ویرایش برای کارِ«نوشتن» سخن بگویم، و تجربه و دریافتم را با شما به اشتراک بگذارم.

وقتی ویرایش می­‌کنی، از زاویه‌­ی یک خواننده که هم­‌زمان خودش دوست دارد دست به قلم یا کی‌­بُرد شود و بنویسد، پُر از انگیزه برای چگونه نوشتن می‌­شوی. می‌خواهی فُرم و صورت نوشتنت را تغییر دهی. می‌خواهی درست بنویسی. واضح بگویی. کوتاه و ساده و رسا. مخصوصاً در مورد درست‌­نویسی‌ها و رعایت الگوهای نگارشی. مثلاً وقتی قرار است برای جایی مقاله‌ای بنویسی. می‌خواهی متعهدانه و با‌مسئولیت بنویسی، و به‌عبارتی حرف بزنی. چون احساس می‌کنی دست‌کم یکی مثل خودت قرار است نوشته­‌ی تو را بخواند و ویرایش کند. پس اولین و مهم‌ترین نکته این است که نوشته­‌ی تو برای او قابل‌خواندن و قابل‌درک باشد. با تعهد و مسئولیت می‌نویسی تا ویرایش بعد از نگارش تو، به حداقل برسد. علاوه‌بر ویراستار نوشته، خواننده‌ها را هم ملاحظه می‌­کنی. آنها محکوم نیستند جملات طولانی تو را دنبال کنند و برای ندانستن معنای کلمات مهجور و دشواری که تو بدون دلیل خاصّی به کار برده‌­ای یا توضیحی درباره‌ی آنها نداده­‌ای، از خواندن دلزده شوند.    

آنچه از تجربه­‌ی ویرایش برای نوشتن می­‌آموزی، شبیه این جمله­‌ی سعدی به نقل از لقمان حکیم است: «ادب از که آموختی؟ از بی‌­ادبان!» البته باید دید، آنچه در‌خصوص نوشتار در فرایند ویرایش­ متن، برای ویراستار آموخته و به ذهن او دوخته می­‌شود، چگونه در نوشتن به‌طورعملی به­ کارش می‌­آید؟ و ویراستار در مقام نویسنده چه میزان در کاربست تجربه‌­ها و آموخته‌هایش موفق می­‌شود؟

ادامه دارد ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۰۱
پروین شیربیشه
شنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۲۵ ب.ظ

ترانه‌ای در راه

شعری امید بخش که روزی زیر لب خواندم و در همان حال سروده شد

دست در گردن هم تا هجوم اشعار 
  
از رکود دیروز تا عروج اعصار


دست در گردن هم تا طلوع خورشید 

از کویر خواهش تا ستیغ توحید

                                                   @@@
 
ما کبوتر بودیم یا که چون نیلوفر

 راهی جاده نور یا خفته در بستر


ما صنوبر بودیم یا که چون ماهی‌ها

همدم باد شمال یا اسیر دریا

                                              @@@
 
دیدگان بر دریا پاها در صحرا  

         دست‌ها تا خورشید در پی فرداها

گوش بر دل تا کی در زند باد صبا   

      نقش غم را شسته برهاند دل را

                                            @@@

                                    

                            بس کن این همهمه را بشکن این آینه را

                            باز کن پنجره را پاره کن فاصله را

1379 یا 1380
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۲۵
پروین شیربیشه
چهارشنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۴، ۰۳:۳۳ ق.ظ

متن ارسالی به مسابقه «ماشین زمان» میهن بلاگ

به نامِ خُدا 

درنگی در «زمان از دست رفته»                                                  

پس از مدت زیادی بالا پایین کردن، بالاخره در ساعت‌های آخر سوار ماشین زمان می‌شوم. داخل آن مثل سفینه‌های فیلم‌های علمی تخیلی است. یک سفینه‌ی یک نفره. داخل سفینه خیلی خلوت و ساکت است. فقط یک صندلی و روبروی آن یک صفحه نمایش که روی آن نوشته‌هایی رنگارنگ حک می‌شود. چندتایی را می‌خوانم. «افکار و خیال‌پردازی‌های مسافران ماشین زمان که در سفینه‌های جداگانه‌ای سوار شده‌اند». همین که روی صندلی می‌نشینم، به ده سال پیش باز می‌گردم. آن روزها و آن حال و هوا را خیلی خوب و نزدیک به یاد می‌آورم.

یک مرور کلی که گاه به جزییات بسیار ریز و خنده‌داری هم کشیده می‌شود. بهتر است بگویم آن دوران! چون وقتی کم‌کم از جوانی به میانسالی می‌رسی، دیگر می‌توانی دوره‌های زندگی‌ات را از هم مشخص و متمایز کنی. با خودم می‌گویم چه خوب که حالا در 35 سالگی یعنی تقریباً در میانه‌ی عمرم سوار ماشین زمان شدم!

یادم می‌آید آن روزها می‌توانستم مهربان‌تر باشم. با خودم، با دیگران، با پیرامونم.  اگر فرصتی برای بازگشت بود، بیشتر می‌کوشیدم و مؤثرتر کار می‌کردم. عادلانه‌تر زندگی می‌کردم، یعنی هر چیزی را سر جایش می‌گذاشتم و هر کاری را در زمان و جای خودش انجام می‌دادم. زندگی را آسان‌تر می‌گرفتم، طوری‌که بالنِ زندگی‌ام در عین حفظ تعادل، بیشتر و بهتر بالا برود و زیباتر و سبک‌بال‌تر پرواز کند. برای این کار باید کیسه‌های شن را به موقع و به اندازه از بدنه‌اش جدا می‌کردم. این طوری حتماً شادتر هم می‌شدم. همه‌ی ما می‌دانیم منظور از کیسه‌های شن چیست!

جالب اینکه هر بار این افکار در ذهنم جریان پیدا می‌کند، هم‌زمان به صورت جمله‌ای روی صفحه نمایش ظاهر می‌شود. انگار این خاصیت ماشین زمان است و این طوری طراحی شده!

با دیدن این جملات بیش از همیشه متوجه ارزش نوشتن می شوم. بله نوشتن. ماشین زمان تو را در حالتی قرار داده که می‌توانی اندیشه‌ها و احساساتت را درباره‌ی «زمانی از دست رفته» به راحتی در قالب کلمات و جملات ببینی. حالا می‌توانی با «نوشتن» یا به عبارتی دیگر «نوشته شدن» بهتر خودت را بشناسی. اگر با این دریافت اکنونم به ده سال پیش بازمی‌گشتم، تلاش می‌کردم بیشتر و بیشتر بنویسم.

در این افکار هستم که صدایی داخل سفینه می‌پیچد: مسافر عزیز، سفر شما به پایان رسید. لطفاً صندلی خود را ترک کنید و از سفینه خارج شوید.

درحالی‌که بین دیروز و امروزم معلق شده‌ام، برای بار آخر به صفحه نمایش روبرویم نگاه می‌کنم. دیگر نوشته‌ای در کار نیست. خودم را می‌بینم: خودِ ده سالِ پیشم. از صندلی بلند می‌شوم، نزدیک می‌روم. دختر توی صفحه نمایش آیینه‌وار حرکات مرا تکرار می‌کند. او هم نزدیک‌تر می‌شود. می‌خواهم بغلش کنم. او هم. صورتش را می‌بوسم. او هم. انگار دارم با او وداع می‌کنم. چشمان هر دو ما خیس است.

می‌دانم باید آنجا را هرچه زودتر ترک کنم. او هم با لبخند بدرقه‌ام می‌کند. من هم به او لبخند می‌زنم. دیگر حرکاتم را تکرار نمی‌کند. مانند کسانی که برای بدرقه می‌آیند، دیگر قدمی جلوتر نمی‌گذارد. می‌دانم چاره‌ای جز رفتن ندارم. پس تندتر می‌روم و دیگر به عقب نگاه نمی‌کنم. به دختر 10 سال پیش فکر می‌کنم: او هرطور بود و زندگی کرد، بخشی از من، اصلاً خودِ من بود. او درس‌های زیادی به من داد.

حالا از امروز تا هر روز که زنده باشم، می‌خواهم مهربان‌تر باشم، بیشتر بکوشم، مؤثرتر کار کنم، عادلانه‌تر و آسان‌تر زندگی کنم، و بیشتر بنویسم.

بالنِ زیبایم را می‌بینم که شاد و سبکبال پرواز می‌کند! خُدایا شُکرت!           

مرسی میهن‌بلاگ برای این درنگ  (:

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۴ ، ۰۳:۳۳
پروین شیربیشه