درسهایی از ویرایشگری برای نوشتن (بخش اول)
وقتی کار ویرایش را بنا به دلیلی شروع میکنی، با دقت زیادی که این کار از تو میطلبد و توجه ذهنی شدیدی که نسبت به حروف، کلمات و علامتها پیدا میکنی، کمکم احساس میکنی داری وسواس پیدا میکنی! این حالت سخت است، بد است، مثل بیماری یا یک جور بیمار شدن است. اما فواید زیادی هم دارد. اکنون میخواهم دربارهی یک فایدهی بزرگ کارِ ویرایش برای کارِ«نوشتن» سخن بگویم، و تجربه و دریافتم را با شما به اشتراک بگذارم.
وقتی ویرایش میکنی، از زاویهی یک خواننده که همزمان خودش دوست دارد دست به قلم یا کیبُرد شود و بنویسد، پُر از انگیزه برای چگونه نوشتن میشوی. میخواهی فُرم و صورت نوشتنت را تغییر دهی. میخواهی درست بنویسی. واضح بگویی. کوتاه و ساده و رسا. مخصوصاً در مورد درستنویسیها و رعایت الگوهای نگارشی. مثلاً وقتی قرار است برای جایی مقالهای بنویسی. میخواهی متعهدانه و بامسئولیت بنویسی، و بهعبارتی حرف بزنی. چون احساس میکنی دستکم یکی مثل خودت قرار است نوشتهی تو را بخواند و ویرایش کند. پس اولین و مهمترین نکته این است که نوشتهی تو برای او قابلخواندن و قابلدرک باشد. با تعهد و مسئولیت مینویسی تا ویرایش بعد از نگارش تو، به حداقل برسد. علاوهبر ویراستار نوشته، خوانندهها را هم ملاحظه میکنی. آنها محکوم نیستند جملات طولانی تو را دنبال کنند و برای ندانستن معنای کلمات مهجور و دشواری که تو بدون دلیل خاصّی به کار بردهای یا توضیحی دربارهی آنها ندادهای، از خواندن دلزده شوند.
آنچه از تجربهی ویرایش برای نوشتن میآموزی، شبیه این جملهی سعدی به نقل از لقمان حکیم است: «ادب از که آموختی؟ از بیادبان!» البته باید دید، آنچه درخصوص نوشتار در فرایند ویرایش متن، برای ویراستار آموخته و به ذهن او دوخته میشود، چگونه در نوشتن بهطورعملی به کارش میآید؟ و ویراستار در مقام نویسنده چه میزان در کاربست تجربهها و آموختههایش موفق میشود؟
ادامه دارد ...