دربارهی نمایش «بازار عاشقان»
نویسنده: محمد ابراهیمیان؛ کارگردان: هادی مرزبان؛ بازیگران: فرهاد قائمیان، محمد حاتمی، شهرام عبدلی، فرزانه کابلی؛ فروردین 1395، تالار وحدت
«بازار عاشقان» با تمرکز بر موضوع «عشق» و «دادگاهی کردن عشق» با نمایشهای دیگر در خصوص مولانا و شمس، مانند «شمس پرنده» کار خانم صابری تفاوت دارد.
محاکمهی فرضی عشق با گزارش زیبایی که این نمایش از آن عرضه میکند، به صورت تلویحی بارها در تاریخ و فرهنگ ما رخ داده است، و منصور حلاج، عینالقضاة همدانی و شیخ شهابالدین سهروردی تنها چند تن از محکومان نامآشنای آن هستند. بنابراین پرسش و پاسخها، و واکنشهای این دادگاه، فرازمان و قابل تعمیماند.
مردم چه در آغاز نمایش و چه در دادگاه، به بهترین شکل نشان داده شدهاند. مردم همان مردم همیشگی هستند. آنها از شوریدگی شیخ شهرشان برآشفتهاند و جنجال راه انداختهاند، اما تاب آن را هم نمیآورند که دربارهی علّت این برآشفتگی، یعنی عشق بشنوند. آنها با پیشداوری و عصبیّت فقط حکم به کشتن و سوزاندن و بر باد دادن خاکستر شمس میدهند. مولوی و شمس خود بهتر از هر کس میدانند که نمیشود به مردم خُرده گرفت، زیرا افهام خلایق مختلف است.
تواضع، احترام و محبّت حضرت مولانا به حضرت شمس، توسط آقای حاتمی بسیار زیبا، دلنشین و معنادار به اجرا درآمده است. بهطوریکه رابطهی آنها از شکل مرید و مرادی، و شاگرد و استادی معمول به صورت یک مفاهمهی انسانیعاشقانه و عارفانه به نمایش داده میشود. آن دو ناگهان همدیگر را در بهترین و نابترین فرصت زندگی خود یافتهاند و قدرِ این آشنایی عاشقانه را که با شناخت همراه است، به خوبی میدانند.
بیتردید، یکی از بخشهای متفاوت و خاصّ این نمایش، سخنرانی کراخاتون در فصل دادگاه در خصوص زنان و رأی و رفتار مردان است. به خصوص آنجا که از زادنِ زنان و کشتن انسانها توسّط مردان سخن به میان میآورد و میگوید: مگر زنان میزایند که شما مردان بکشید و بسوزانید و خاکستر بر باد دهید؟!
همچنین در این نمایش اشارههای متعددی به مقولهی ترور، ترس، غارت و کشتار وجود دارد که در فصل رقص با شمشیر مردان سیاهپوش دورِ شمس به بیشترین حدّ دلالتگری خود میرسند. این اشارات بیارتباط با وضعیت کنونی منطقهی خاورمیانه و جهان اسلام نیست، و سماع سرخوشانهی شمس در این میانه، شاید اشارهی زیرکانهای باشد بر این حقیقت که آنچه جهان از آن رنج میبرد، عصبّیت و نفرت است و درمانی جز عشق ندارد.
شمس، مولانا، کرا خاتون، حلاج و دیگران انسانهایی بودند که روزگاری پیش از ما میزیستند. آنها هرگونه که اندیشیدند، احساس کردند، رفتار کردند و در یک کلام بودند، گذشتند. فارغ از نظر و قضاوت مردمان روزگارشان و ما! اینکه شمس و مولانا در یکدیگر چه دیدند که اینطور مجذوب هم بودند، فقط تا اندازهای در اشعار مولونا و اقوال منسوب به شمس بازیافتنی است، ولی نمیتوان بهطورقطعی دربارهی آن سخن گفت. اما یاد، سخن و اثری که از آنها ماند، چنان شورانگیز است که نشان میدهد آنها جویندگانی بودند که هریک به فراخورِ خود چیزی یافتند. و اینکه آتش عشقِ آنها با وجودِ همهی مخالفتها، تهمتها و داوریهای تعصّبآلود نه تنها خاموش نشد، بلکه روشن و شعلهور باقی ماند! و این یعنی حقیقی بودن!