دربارهی فیلم «خاکستر و خون»، ساخته: فانی آردانت
«خاکستر و خون» (Ashes and Blood)
ساخته: فانی آردانت(Fanny Ardant)، محصول 2009 فرانسه و رومانی
به نمایش درآمده در سینما چهار، 91/9/24
خلاصه فیلم: جودیت که سالها پیش از خانوادهاش در رومانی جدا شده و به تازگی شوهرش کشته شده، به همراه دو پسر و دخترش در فرانسه زندگی میکند. تا اینکه نامهای مبنی بر دعوت او و خانوادهاش برای مراسم عروسی دریافت میکند و به همراه فرزندانش به روستای پدری بازمیگردد. خاندانهای این روستا با آداب و رسوم خاصی زندگی میکنند و احترام به رسومشان را از هر چیز مهمتر میدانند. آنها با جودیت، فرزند ناخلف خانواده رفتار مناسبی ندارند ...
داستان فیلم دربارهی زنی است که تکتک عناصر زندگیش به گونهی خاصی با او در تعارض هستند، بهطوریکه سرنوشت او را به پایانی اندوهناک میکشانند. عشق و تصمیم او برای ازدواج با مردی که او را دوست دارد، با پذیرش دروغین پدرش و همزمان طرد او از خانواده و زادگاهش محکوم میشود. محکومیتی که با کشته شدن شوهر از سوی آنها چهرهی علنی به خود میگیرد.
این زن که مرارتها و رنجهای زندگی بدون همسر را تحمل میکند، سه فرزند نوجوان دارد که باید از آنها سرپرستی و مراقبت کند. در صحنهای از فیلم زن با شکستن شیشه مقداری از اندوهِ فرونهفتهی خود را بیرون میریزد، و سپس با تعویض و ترمیم آن، حسّ همدردی و شفقتش را نسبت به خود ارضاء میکند و گویی با این کار سعی میکند بر زخمهای خویش مرهمی بگذارد و آنها را التیام بخشد. این شکستن و درعینحال تعمیر شیشه، نمودی است از وضعیت دشواری که او در آن قرار گرفته و برون شُدی از آن نمییابد.
داستان اصلی فیلم، بازگشتِ زنی پس از مرگ شوهرش به همراه فرزندانش (دو پسر و یک دختر) به زادگاهش، روستایی در رومانی، برای شرکت در مراسم عروسی دختری از بستگانش است که با مرگ تراژیک دخترش پایان مییابد. با اینکه درونمایهی اصلی فیلم شرکت در یک مراسم پیوند ازدواج است که آداب و رسوم، و حضور خانواده و خویشاوندان قرار است به آن مشروعیت و استحکام ببخشند و از آن حمایت کنند، اما خشم، عصبیت، خشونت، کینه و نارضایتیهای پنهانی که وجود دارد، این جشن شادی را با کشتار، فاجعه و سوگواری پیوند میزند. ریشهی این خشونت در قدرتطلبی، مالدوستی، خودخواهی و عصبیتی نهفته است که از گذشته در مردان دو خاندان وجود داشته و از آنها به نسلهای بعدی یعنی پسران جوانی که با هم نزاع میکنند، منتقل شده است. زنان در چنین شرایطی قربانی اصلی این خشونت و عصبیت هستند. همانطورکه شخصیت اصلی زن فیلم با از دست دادنِ شوهرش، نگرانی و آشفتگی به خاطر پسرش که تحت تأثیر حرفها و رفتارهای اطرافیان مرتکب قتل شده، و در نهایت مرگ دخترش، در واقع نه به خاطر اشتباهاتِ خودش، بلکه به خاطر این عصبیتهای جاری میان مردان به سرنوشتی تلخ دچار میشود. حتی دختر ناشنوای زن نیز به سرنوشتِ مادرش دچار است و به شکلِ یک عضو مؤنث کوچکتر در این فرهنگ قومی عاقبت قربانی میشود.
او به خاطر فقدان حسّ شنوایی هم در شهر، و هم در روستا توسط دو پسر جوان مورد آزار و تمسخر قرار میگیرد. دختر بچه برخلاف برادرانش فاقد روحیهی تهاجمی است، همچنین صلحجو، و نسبت به همه چیز راضی است. در صحنهی درگیری لفظی آن پسر جوان با او و ناتوانی او از پاسخ دادن، به این ویژگی و درعینحال بیگناهی او تأکید بیشتری میشود. تا اینکه صحنهی لگدکوب و کشتهشدنِ او زیر تاخت و تازِ اسبان و سپس نمایش پیکر بیجانِ او در پایان فیلم گواهی است بر ظلمی که مردان جامعهی کوچک روستایی با عصبییت خود که زیر پوششی از آداب و رسوم، حمّیت و همبستگی قبیلهای پنهان است، بهراحتی بر زنان روا میدارند.
حتی پیرزنِ بزرگ خاندانِ زن نیز که در هیئتی خشک، متصلّب و مردانه ظاهر شده، نمایندهی این اقتدار مردانه است که نه تنها از زنان حمایت نمیکند، بلکه از روش مردانهی تنبیه، خشونت و تحکّم که فاقد ذرهای انعطافپذیری است، در ادارهی اعضای خانوادهاش استفاده میکند.
در فصول پایانی فیلم زنان خاندان داغدیدهی مقتول مقابل را میبینیم که همراه با مرد بزرگ خاندان خود در مراسمی آیینی دور میزی بزرگ روبروی قاتل مینشینند. در این صحنه نیز با اینکه تعداد مردان نسبت به زنان کمتر است، زنان همه ساکت و گوش به فرمان مرد بزرگ خاندان هستند. البته این مرد نسبت به پیرزن متصلّب خاندان زن، از نرمی و انعطافپذیری بیشتری برخوردار است. این ویژگی هم در فصول ابتدایی فیلم در رفتارش با «زن» شخصیت اصلی فیلم مشهود است، و هم وقتی با سعهی صدر و ملایمت بیشتری در خصوص مجازات قاتل تصمیمگیری میکند.
در یکی از سکانسهای پایانی شاهد حمل آیینهای بزرگ توسط چند زن خانوادهی عزادار و گرفتنِ آن روبروی قاتل هستیم. این صحنهی شاخص و پرمعنا بهطورضمنی و بسیار ظریفی شاید این حقیقت را برملا سازد: در چنین جامعهای که در آن خشونت، تحکّم و عصبیت از جانب مردان حکمفرماست، شاید تنها نقش مهم و تأثیرگذاری که زنان میتوانند در جهت برقراری صلح ایفا کنند آن باشد که آیینهای جلوی قامت آکنده از خشم و عصبیت مردان بگیرند، و نتیجهی فاجعهبار، نابودگر و زشت رفتار آنها را به خودشان نشان دهند. نقشی که به طورتلویحی در مراسم آیینی این جامعه نیز رخنه و بروز پیدا کرده است.
صحنهی پایانی نیز زن را سیاهپوش و غرق در اندوه نشان میدهد، درحالیکه به سه سگ گرگی یا گرگ غذا میدهد و آنها را نوازش میکند. این صحنه معنایی دوگانه دارد: از یک سو تأیید و تأکیدی است به تداوم سازش و صلحطلبی زنی که همهی زندگیش قربانی عصبیت مردانهی فرهنگ، آداب و رسوم، و قومی شده که در آن متولد شده، زیست کرده و پس از این باید بهسربرد. و او در نقطهی مقابل چنین فرهنگی، با مهربانی و صلحطلبی خود، حیوانی وحشی و درنده را اینچنین در دامن خود میپرورد و رام خود میکند. و از سوی دیگر، این سه سگ یا گرگ جایگزین سه فرزند او شدند که در آغاز فیلم با هم به سوی زادگاه بازمیگشتند. او که سوگوارِ از دست دادن همسر و تنها دخترش است، و همچنین یکی از پسرانش مرتکب قتل شده، اینک به جای آدمیزاد به گرگ یا سگی که شبیه گرگ است، عاطفه میورزد. حیوانی که در عین وفاداری، درنده نیز است. درست نقطهی مقابل دخترش که فقط معصوم و مهربان بود.
پروین شیربیشه، نوشته شده در: 91/10/2، ویرایش و انتشار در: 18و94/12/17