به نامِ خُدا / پرنویسا

پرنویسا: وبلاگ پروین شیرِبیشه

به نامِ خُدا / پرنویسا

پرنویسا: وبلاگ پروین شیرِبیشه

به نامِ خُدا / پرنویسا

به وبلاگ پرنویسا خوش آمدید
هر نوشته‌ای برای خواندن متولد می‌شود

«نوشتن» کسب و کارِ من است!
در این وبلاگ،
نمونه‌هایی از ثبت اندیشه‌ و احساسم را
بیشتر به صورت «درباره‌نویسی» و «شعر» بیان می‌کنم.

سپاسگزارم که آنها را با ذکر نام این وبلاگ با خوانندگان دیگر به اشتراک می‌گذارید

۵۵ مطلب با موضوع «درباره خیلی چیزها» ثبت شده است

دوشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۴۷ ق.ظ

چهارده تیرِ پنجاه و نه

وقتی به دنیا آمدم، تابستان چهارده بار تیرباران شد

و کسی از منِ بی‌حواس نپرسید برای چه آمده‌ام ...

اکنون نیز کسی نمی‌پرسد

اما من می‌دانم که نمی‌دانم برای چه آمده‌ام ....

فقط پرنده‌ای بال گشود

و من خیره به او، مسیرِ نقره‌ای حرکتش را در آسمان دنبال کردم!


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۵ ، ۰۱:۴۷
پروین شیربیشه
دوشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۳۹ ق.ظ

سپاس‌نامه‌ای به خُدا

خُدا جان سلام

سپاس که خواستی من هم باشم! برای همین به من هم نقش کوچکی دادی.

و اینک چون نقش کوچکی، در داستان بزرگ هستی تو حضور دارم.

و دلگرم‌م به بودنِ تو که معنادارترین معنا و دلیل بودنِ من است!

....................................................................................................................

آیا من و نقش‌م دو چیز هستیم؟ نه، فکر نمی‌کنم این‌طور باشد! فقط وقتی می‌آییم درباره‌اش سخن بگوییم، دو چیز، یا دو پاره می‌شود. به قول مولوی: «ما نبودیم و تقاضامان نبود». پس بهتر است سپاس‌نامه‌ام را این‌طور اصلاح کنم: 

سپاس  که اراده فرمودی، و نقشی زدی مرا !

سپاس که نقشی زدی ! 

و اینک چونان نقشی یا سایه‌ای آفریده‌ی تو خوش‌م !

.....................................................................................................................

هر انسانی در طول زندگیش بارها و بارها به تولّد و وجود خود می‌اندیشد و شاید درباره‌ی آن بنویسد. من هم بارها اندیشیدم و نوشتم و سرودم. 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۵ ، ۰۱:۳۹
پروین شیربیشه
پنجشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۲۴ ق.ظ

اشارت

انگشتانم هر کدام به سمتی اشاره می‌کنند،

ولی من راهِ جانم را در پیش می‌گیرم!


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۵ ، ۰۸:۲۴
پروین شیربیشه
يكشنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۲۵ ق.ظ

دنیای سوفی

برای اینکه بزرگ شود، چقدر عجله داشت!

اما اکنون که بزرگ شده، هیچ کاری نمی‌کند.

او هم مثلِ دیگران پایینِ موهای خرگوشِ پیر جا خوش کرده!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۲۵
پروین شیربیشه
شنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۰۱ ق.ظ

تردید

ساعتِ اول نبود

دقیقه‌ی اول نبود

ثانیه‌ی اول بود

که ترسیدم و تصمیم گرفتم به تو فکر نکنم

ولی اکنون،

ثانیه‌ای نه

دقیقه‌ای نه

بلکه ساعت‌هاست

که با خود می‌اندیشم

کاش هیچگاه به تو فکر نمی‌کردم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۰۱
پروین شیربیشه
جمعه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۴۳ ق.ظ

تصعید

او روی صندلی آرام نشسته

به دوردست‌ها می‌نگرد

بلند می‌شود

می‌دود

نه! پرواز می‌کند

حالا فهمیده که باید روح شود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۵ ، ۰۲:۴۳
پروین شیربیشه
پنجشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۴۳ ق.ظ

یگانه‌ترین یار

به یادِ فروغ فرخزاد «ای یگانه‌ترین یار»

ای یار، ای یگانه‌ترین یار!
از آمدن نگو
از رفتن بگو
رفتن و بازنگشتن، فنا و دیگر هیچ
بادآسا سبزه‌های بیابان را به رقص درآوردن
و چون نغمه‌ی کودکان امیدوار در کوچه‌ها پیچیدن

دست بردار از این تاریکیِ تکرار
و دستان را به آینه‌ی فردا مسپار

ای یار، ای یگانه‌ترین یار!
از رفتن‌ها بگو
نه از آمدن‌ها
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۴۳
پروین شیربیشه
چهارشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۲۰ ق.ظ

مشقِ سیاه

(به تمام کودکان دبستانی که معلوم نیست چه بر سرشان آمد)


بچه‌ها فردا املاء داریم

بچه‌ها شما آنقدر باید بنویسید تا یاد بگیرید

تا در آینده بتوانید به جامعه خدمت کنید

راستی یادتان باشد گوشه‌ی دفترتان تا نخورد!

نقطه سرِ خط.


بچه‌ها امروز علوم داریم

چون درِ آزمایشگاه بسته است، در کلاس آزمایش می‌کنیم

راستی تو بگو! یک مَن پنبه سنگین‌تر است یا یک مَن آهن؟

اَه چقدر خنگی! هر دو مساوی‌اند.

نقطه سرِ خط.


بچه‌ها امروز معلم ندارید

از کلاس بیرون نمی‌آیید

دست به سینه، سرها روی میز!

نقطه سرِ خط.


حالا زنگ خورده است.

بچه‌ها روی دیوارِ دبستان هرچه می‌خواهند می‌نویسند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۲۰
پروین شیربیشه
سه شنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۵۵ ق.ظ

بیداری

در این تنِ تنها به جستجوی چه هستی؟

کمی فکر کن!

جسمت یخ زده،

جانت را بیدار کن که از آتشش، کالبدت هم شعله‌ور شود!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۵۵
پروین شیربیشه
دوشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۴۱ ق.ظ

رهایی

ای کاش رهایی از جنسِ باران بود

تا وقتی می‌بارید، زمین‌های تکراریِ دیروز را تر می‌کرد


ای کاش رهایی از جنسِ باد بود

تا وقتی می‌وزید، ابرهای انبوه‌ِ بیکاره را تکان می‌داد


ای کاش رهایی از جنسِ برف بود

تا وقتی می‌نشست، تمامِ سیاهی‌ها را سفیدپوش می‌کرد


ای کاش رهایی از جنسِ رودخانه بود

تا وقتی جاری می‌شد، در مسیرش همه‌چیز را پاک می‌کرد


...


و ای کاش رهایی، خودِ رهایی بود

تا وقتی می‌رهید، از همه‌چیز رها می‌شد


12و81/2/10

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۴۱
پروین شیربیشه