به نامِ خُدا / پرنویسا

پرنویسا: وبلاگ پروین شیرِبیشه

به نامِ خُدا / پرنویسا

پرنویسا: وبلاگ پروین شیرِبیشه

به نامِ خُدا / پرنویسا

به وبلاگ پرنویسا خوش آمدید
هر نوشته‌ای برای خواندن متولد می‌شود

«نوشتن» کسب و کارِ من است!
در این وبلاگ،
نمونه‌هایی از ثبت اندیشه‌ و احساسم را
بیشتر به صورت «درباره‌نویسی» و «شعر» بیان می‌کنم.

سپاسگزارم که آنها را با ذکر نام این وبلاگ با خوانندگان دیگر به اشتراک می‌گذارید

۴ مطلب با موضوع «درباره‌ها :: درباره‌ی فیلم‌ها» ثبت شده است

جمعه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۷، ۰۲:۰۹ ق.ظ

درباره شهرزاد

درباره شهرزاد 
هزار و یک شب با کدام شهرزاد؟
مقایسه شخصیت دو زن: شهرزاد قصه‌گو و شهرزاد سریالی



این روزها نام شهرزاد را زیاد می‌شنویم. به خاطر پایان فصل سوم سریال شهرزاد. سریالی که حتی‌ یک دقیقه از آن را هم تماشا نکردم و از این بابت بسیار خوشحالم!

وقتی اسم شهرزاد را می‌شنوم، یادِ «هزار و یک شب» می‌افتم و شهرزاد قصه‌گویی که توانست مرگ خود و دختران دیگری را هزار و یک شب (دو سال و 271 روز) با قصه‌گویی‌اش به تأخیر بیندازد و عاقبت پس از این مدت نه تنها کشته نشد، بلکه شهریار، شاه ایران را درمان کرد و همسر او شد. 

نامِ شهرزاد مرا بی‌اختیار وادار به مقایسه این دو شهرزاد می‌کند. 

اما آن شهرزاد قصه‌گوی شجاع کجا، و این شهرزاد کجا ؟
تفاوت میان این دو بسیار زیاد است. کاش حسن فتحی نام دیگری برای کاراکتر سریال اخیرش انتخاب می‌کرد و می‌گذاشت «نامِ نیک شهرزاد»، این زن قصه‌پرداز، حکیم و روان‌درمانگر برای خودش حفظ می‌شد.

شاید بگویید شهرزاد هزار و یک شب داستان است، افسانه است! 
بله این داستان است. اما مگر شهرزاد حسن فتحی هم داستان نیست؟!
کارگردانی‌ که با انتخاب یک بازیگر محبوب قلوب، یک شهرزاد بدلی اما دوست داشتنی به جامعه ایران تحویل داده است. 

شاید بگویید تو که حتی یک دقیقه از سریال را تماشا نکردی، پس چه می‌گویی؟!
بله تماشا نکردم، اما درباره آن مطالعه و تحقیق کردم. به حسبِ کارم، رشته‌ام و تخصصم.
و مهمتر از همه به عنوان یک شهروند امروز ایران و یک زن ایرانی. 

***

بیایید یک بار دیگر به این دو شهرزاد خوب نگاه کنیم و آنها را با هم مقایسه کنیم. شهرزاد اصلی و شهرزاد بدلی!

میانِ زنِ قهرمانی مانند شهرزاد قصه‌گو و این قهرمان سریال شبکه خانگی تفاوت بسیاری وجود دارد. اولی بر ادبیات پس از خودش تأثیر می‌گذارد، اما دومی تنها قادر است فروش گردنبند مرغ آمین، شنیدن آهنگ‌های محسن چاووشی و تصویر یک زن ضعیف و محکوم سرنوشت را بین دو مرد به خاطر مخاطبان خودش تداعی‌کند. برای همین است که پس از قرن‌ها شهرزاد قصه‌گو هنوز در ادبیات حضور دارد و خواهد داشت. اما شهرزاد سریالی با اتمام سریال، کم‌کم محو می‌شود. البته این به نوع شخصیت پردازی این دو داستان برمی‌گردد:

اول. شخصیت شهرزاد اصلی یعنی شهرزاد قصه‌گو، یک شخصیت اصیل است. او کنشگر است. او انتخاب می‌کند و مسئولیت انتخابش را می‌پذیرد. او درمانگر است. یک درمانگر حقیقی، یک حکیم. نه صرفاً یک دانشجوی پزشکی بی‌خاصیت! او هنرمند است. او داستان‌گو است و تأثیر داستان بر مخاطب را می‌داند. شهرزاد اصلی، به هیچ عنوان قربانی نیست. گرچه او با پذیرفتن اینکه شبی به همسری پادشاهی دربیاید که شاید تا سحر او را بکشد، قربانی بودن را به شکل تلویحی می‌پذیرد. اما در واقع ایفای‌ نقش یک قربانی، یک کنش شجاعانه و خردمندانه برای نجات و درمان‌بخشی است.

او می‌خواهد خودش، زنان و دختران سرزمینش و شهریار را که به خاطر تجربه‌ای دردناک روانش بیمار شده درمان کند و نجات دهد. پس به ظاهر تن به قربانی بودن می‌دهد تا قربانی شدن و قربانی کردن را ریشه‌کن کند. 


اما شهرزاد بدلی، یک قربانی حقیقی است. او خودش را قربانی زنده ماندن فرهادی می‌کند که معلوم نیست چه ارزشی دارد! یا قربانی به دنیا آمدن کبیر، نواده بزرگ آقا! 

او به هیچ‌وجه شفا‌بخش، درمان‌گر و نجات‌دهنده نیست. نه خودش را نجات می‌دهد، نه هیچ یک از مردان مهم داستان: فرهاد یا قباد یا بزرگ آقا و پدر خود را درمان می‌کند، و مهم‌تر از همه نه نقش مثبت و الهام‌بخشی برای زنان و دختران سرزمینش دارد. برخلاف شهرزاد قصه‌گو او قادر نیست مردی را درمان کند. بلکه بالعکس کشنده، ویرانگر و مهلک است! به همین جهت مردان داستان یکی پس از دیگری کشته می‌شوند یا می‌میرند. اصلاً برای همین است که این سریال این‌همه کشته دارد!!!


یک سؤال: در این حالت چه فرقی دارد او دانشجوی پزشکی باشد یا مثلاً دانشجوی کشاورزی؟!!! دقیقاً مانند دانشجویان و دانش‌آموختگان بیکاری که امروز در جامعه خودمان داریم. 

کارِ این شهرزاد بدلی چیست؟ اینکه لباس‌های رنگی بپوشد، کلاه بر سر بگذارد و نقش یک زن متجدد را بازی کند که دیگران سرنوشتش را تعیین می‌کنند! دانش یا تخصص او چه کاربردی دارد؟ حضور او در جامعه‌اش چه تأثیری دارد؟ اصلاً‌ او چه پیامی برای زنان جامعه ما دارد؟ جالب این است که در برخی نقد و بررسی‌ها گفته می‌شود شخصیت شهرزاد زوایای مختلفی دارد که می‌تواند برای زنان ما آموزنده باشد. یکی‌ از آنها نوشته بود مثلاً اینکه در شرایط مختلف و دشواری‌ها همچنان مراقب آراستگی ظاهر خودش هست!!!

این یعنی جامعه ما انقدر ظاهربین شده!!!

آیا شهرزاد الگوی خوبی است که خودش را قربانی می‌کند و بعد با ظاهری آراسته و لبخندی بر لب، خیلی شیک و مد روز به زندگی اجباری خود ادامه می‌دهد؟! یادِ خانه عروسک ایبسن می‌افتم. حداقل نورا سرانجام دوزاری‌اش افتاد. 
   
تقریباً تمام سؤالات من در این نوشته با علامت تعجب همراه است. چون اقبال چنین داستانی و واکنش مخاطبان به آن برایم  واقعاً شگفت‌آور است. 

چرا جامعه ما از چنین داستانی خوشش می‌آید؟! 
راستی حالِ جامعه ما چه طور است؟ آیا خوب است؟
چرا محسن چاووشی گوش می‌دهیم؟
چرا دنبال خریدن گردنبند مرغ آمین هستیم؟
چرا شهرزاد بدلی را می‌شناسیم، اما شهرزاد اصلی را کمتر می‌شناسیم؟
چرا طرفدار شهرزاد بدلی هستیم؟
چرا از مرگ قباد ناراحت می‌شویم؟
چرا به شهرزاد و انتخابش حق می‌دهیم؟
و اصلاً موفقیت کاراکتر شهرزاد به عنوان زنی که همیشه سگرمه‌هایش توی هم است، در چیست؟


دوم. شهرزاد اصلی زیرک است و زیرکانه رفتار می‌کند. او صلاح و مصلحت را می‌شناسد و قادر است برای رسیدن به هدف مصلحت‌آمیز خودش دروغ بگوید و هزار و یک شب شهریار را با داستان‌گویی خودش سرگرم و در واقع درمان کند. 

اما شهرزاد بدلی چنان خام و بی‌فکر و احساساتی و میان‌مایه است که هزار و یک شب معادل تقریبی همان سه سال (از 94 تا 97) بازی می‌خورد و مردم سرزمین خودش را سرگرم می‌کند و بازی می‌دهد. او هیچ تأثیری روی حاکمیت سرزمین خودش و رفتار آن نمی‌تواند بگذارد. اصلاً چه کسی او را جدی می‌گیرد؟! او وظیفه‌اش گرداندن چرخه سرمایه در شبکه فیلم‌های خانگی و بازار کالا و همچنین سرگرم کردن مخاطبی است که از میان این همه سرگرمی مفید و سالم و شاد، به چنین نوع سرگرم‌شدنی قانع شده است. اینکه به طور هفتگی چنین داستانی به او خورانده شود!


سوم. شهرزاد اصلی حاکم بر سرنوشت خویش است. اساساً چون از عزت نفس و اعتماد به نفس برخوردار است و احساس ارزشمندی می‌کند، نمی‌تواند بپذیرد که کس دیگری هر چند قدرتمند مانند پادشاه یا پدرش که وزیر پادشاه بود، سرنوشت او را تعیین کند و رقم بزند. او خودش کنشگر است. منتها کنش او خیلی زیرپوستی، آرام و زیرکانه است. او با تسلطی که بر کلام و داستان دارد، کنشگری می‌کند، نه با لباس‌های رنگی، کلاه‌ و گردنبند و سگرمه‌های تو هم رفته. 

شهرزاد بدلی ضعیف است. او خودش را ارزشمند نمی‌داند، برای همین می‌پذیرد که دیگران سرنوشتش را تعیین کنند و قربانی هیچ و پوچ شود. تازه وقتی‌ این بلاها سرش می‌آید، سعی می‌کند نقش یک زن متأهل خانواده دوست و رام را هم خوب و با متانت بازی کند. آن هم برای مردی مانند قباد! اسم این را هم در جامعه ما می‌گذارند رفتار خانمانه که در این سریال به خوبی آموزش داده می‌شود!
 
هر چه شهرزاد اصلی حاکم بر سرنوشت خود و تغییر دهنده آن است، شهرزاد بدلی اسیر و محکوم سرنوشت است. اول می‌خواهد با مرد مورد علاقه‌اش ازدواج کند، بعد مجبور می‌شود با مرد دیگری ازدواج کند، بعد مجبور به طلاق و جدایی از آن مرد می‌شود، بعد دوباره با اولی ...، بعد مرد دوم پاپیچش می‌شود که دوباره با هم ازدواج کنند. در نهایت هم مرد دوم کشته می‌شود. یعنی‌ دیگر تنها چاره‌ای که برای به پایان رساندن این سریال به ذهن فیلمنامه می‌رسید، همین بود!

البته کارگردان گویا تصمیم دارد فصل چهارم را هم بسازد! خُب با این استقبالی که شده، چرا که نه؟! حالا که جامعه ما طرفدار چنین شهرزادی است، چرا به جای هزار و یک شب، پنج هزار شب یا ده هزار شب دیگر پای شهرزاد ننشیند؟!

کاش به جای مردان دیوسیرت یا بی‌خاصیتی که کشته شدند، این خودِ شهرزاد بود که آن جام رحمت را سر می‌کشید تا این سریال برای همیشه تمام شود!  

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۷ ، ۰۲:۰۹
پروین شیربیشه
پنجشنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۵۸ ب.ظ

درباره‌ی فیلم «دوزخ، برزخ، بهشت»

فیلم «دوزخ، برزخ، بهشت»

نویسنده و کارگردان: بیژن میرباقری؛ محصول 1387

خلاصه داستان:

اپیزود اول: زن و شوهری پس از سال‌ها همدیگر را می‌بینند. اپیزود دوم: مردی پس از سال‌ها یاد عشق قدیمی‌اش می‌افتد. اپیزود سوم: زنی تصمیم می‌گیرد پس از مرگ شوهرش، کار او را ادامه دهد.

درباره‌ی نام فیلم و ارتباط آن با قصّه‌ی فیلم

نخستین چیزی که در این اثر به چشم می‌خورد، نامی است که بر یک فیلم اپیزودی می‌بینیم و داستان‌هایی که بر پایه‌­ی ارتباط یک زوج: زن و مرد طرح می‌شوند و ردّپای هریک از آنها در اپیزود بعدی حاضر می‌شود. اما پرسش مهم این است که چرا سه اسم: دوزخ، برزخ و بهشت در عنوان چنین فیلمی آمده است؟ چرا این داستان‌ها این­گونه نام‌گذاری شده‌اند؟ این سه نام چه تناسب و ارتباطی با مرد و زن دارند؟

دوزخ، برزخ و بهشت، اسم سه مکان یا به عبارت دیگر سه زمان یا موقعیت است. آنها به موقعیتی هم درونی و هم بیرونی دلالت دارند. خودِ این سه واژه هم از نظر حروفی که در آنها به‌کار رفته، قابل بررسی هستند. واژه‌ی «برزخ» در حرف «ب» با «بهشت» و در «زخ» با «دوزخ» مشابهت دارد.

دوزخ              برزخ             بهشت

پس بی­دلیل نیست که برزخ را حدّفاصل بین دو چیز یا دو جا نامیده‌اند، زیرا هم از بهشت و هم از دوزخ سهم و بهره‌ای در آن وجود دارد. با وجودِ این، برزخ نه به تلخیِ و عذاب‌آوریِ دوزخ، و نه به شیرینیِ بهشت است، و بیشتر برای انسان محلّ تشویش و اضطراب است. می‌توان آن را این‌طور تفسیر کرد: هنوز عذاب کاملاً برداشته نشده، اما حرف «ب» به معنی «بهتر شدن» نمایان است.

@@@

هرچند در نمایشِ این اثر دوزخ و برزخ و بهشت یکی پس از دیگری می‌آیند، ما سخنِ خود را از «بخشِ بهشت» آغاز می کنیم. این کار یک دلیل اصلی دارد: تم اصلی فیلم در دو بخش اول و دوم، یعنی دوزخ و برزخ، پنهان و نیمه پنهان است و تنها در بخش واپسین یعنی بهشت آشکار می‌شود. در این بخش راز اصلی فیلم فاش می‌شود، و مشخص می شود که بهشت، برزخ و دوزخ هریک بنابر روایت این فیلم چه هستند و چرا رابطه‌ی بین زن و مرد با این سه گام، وضعیت، و یا گونه­ی خاصّ به‌سر بردن بیان و توصیف شده‌اند.

@@@

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۵۸
پروین شیربیشه
سه شنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۴، ۰۲:۳۹ ق.ظ

درباره‌ی فیلم «کارآگاه»، ساخته: جوزف ل. منکه ویتس

«کارآگاه» یا «ردّ پای کسی را گرفتن» (Sleuth)

ساخته: جوزف ل. منکه ویتس (Joseph L. Mankiewicz)، محصول 1972 انگلستان

به نمایش درآمده در سینما چهار، 91/9/17     

خلاصه فیلم: یک نویسنده‌ی داستان‌های جنایی، آرایشگری را که عاشق همسرش شده، برای گفتگو به خانه‌ی خود در میان جنگل دعوت می‌کند و به او پیشنهاد می‌دهد پیش از ازدواج با همسرش، جواهرات او را که به مبلغ بسیار بالایی بیمه شده با همدستی هم بدزدند. اما برنامه به درستی پیش نمی‌رود و یک قتل اتفاق می‌افتد...

فیلم «کارآگاه» با فضای نمایش‌گونه­‌ی خاص و پر از رمزگانی که دارد، هم از نظر تفسیری، و هم از نظر نقدی بسیار قابل بررسی است. این نوشته­‌ی کوتاه می‌کوشد سه وجه برجسته و مهم اثر را برشمرده و اثر را از آن جهت مورد بررسی و تفسیر قرار دهد. 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۴ ، ۰۲:۳۹
پروین شیربیشه

«خاکستر و خون» (Ashes and Blood)

ساخته: فانی آردانت(Fanny Ardant محصول 2009 فرانسه و رومانی

به نمایش درآمده در سینما چهار، 91/9/24     

خلاصه فیلم: جودیت که سال‌ها پیش از خانواده‌اش در رومانی جدا شده و به تازگی شوهرش کشته شده، به همراه دو پسر و دخترش در فرانسه زندگی می‌کند. تا اینکه نامه‌ای مبنی بر دعوت او و خانواده‌اش برای مراسم عروسی دریافت می‌کند و به همراه فرزندانش به روستای پدری بازمی‌گردد. خاندان‌های این روستا با آداب و رسوم خاصی زندگی می‌کنند و احترام به رسوم‌شان را از هر چیز مهم‌تر می‌دانند. آنها با جودیت، فرزند ناخلف خانواده رفتار مناسبی ندارند ...

 

داستان فیلم درباره­‌ی زنی است که تک‌تک عناصر زندگیش به گونه­‌ی خاصی با او در تعارض هستند، به‌طوری‌که سرنوشت او را به پایانی اندوهناک می‌کشانند. عشق و تصمیم او برای ازدواج با مردی که او را دوست دارد، با پذیرش دروغین پدرش و همزمان طرد او از خانواده و زادگاهش محکوم می‌شود. محکومیتی که با کشته شدن شوهر از سوی آنها چهره­‌ی علنی به خود می‌گیرد.

این زن که مرارت‌ها و رنج‌های زندگی بدون همسر را تحمل می‌کند، سه فرزند نوجوان دارد که باید از آنها سرپرستی و مراقبت کند. در صحنه‌ای از فیلم زن با شکستن شیشه‌ مقداری از اندوهِ فرونهفته‌ی خود را بیرون می‌ریزد، و سپس با تعویض و ترمیم آن، حسّ همدردی  و شفقتش را نسبت به خود ارضاء می‌کند و گویی با این کار سعی می‌کند بر زخم‌های خویش مرهمی بگذارد و آنها را التیام ‌بخشد. این شکستن و درعین‌حال تعمیر شیشه، نمودی است از وضعیت دشواری که او در آن قرار گرفته و برون شُدی از آن نمی‌یابد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۴ ، ۰۱:۲۴
پروین شیربیشه