به نامِ خُدا / پرنویسا

پرنویسا: وبلاگ پروین شیرِبیشه

به نامِ خُدا / پرنویسا

پرنویسا: وبلاگ پروین شیرِبیشه

به نامِ خُدا / پرنویسا

به وبلاگ پرنویسا خوش آمدید
هر نوشته‌ای برای خواندن متولد می‌شود

«نوشتن» کسب و کارِ من است!
در این وبلاگ،
نمونه‌هایی از ثبت اندیشه‌ و احساسم را
بیشتر به صورت «درباره‌نویسی» و «شعر» بیان می‌کنم.

سپاسگزارم که آنها را با ذکر نام این وبلاگ با خوانندگان دیگر به اشتراک می‌گذارید

۵۵ مطلب با موضوع «درباره خیلی چیزها» ثبت شده است

يكشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۷، ۰۷:۳۱ ب.ظ

پنجره باز هم بسته است!

پنجره باز هم بسته است!


یادم هست 

خودم پرده را کنار زده بودم

و پنجره را باز کرده بودم


گلدانی را در قاب پنجره، روی تاقچه‌اش گذاشتم 

حتی همان موقع به آن آب هم دادم 


خودم کبوتری را دیدم که آمد و طرف دیگر قاب پنجره نشست

صدای بالهایش هنوز در گوشم پیچیده است


نسیم ملایم تابستانی پرده را تکان می‌داد 

و صدای کبوتر و روشنایی روز با هم به درون اتاق هجوم می‌آوردند


من آنجا بودم و همه را می‌دیدم

همه را احساس می‌کردم

اما نمی‌دانم چرا پنجره، حالا باز هم بسته است!


31 تیر 97



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۷ ، ۱۹:۳۱
پروین شیربیشه
جمعه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۷، ۰۷:۵۷ ب.ظ

داستان ساده‌پوشی

«هنرپیشگان عروسی پرماجرا»، اثر ژرژ اری‌والو 


داستان ساده‌پوشی

هفته پیش بود یا هفته قبلترش بود که آن عروسی سلطنتی در انگلستان برگزار شد.

در اینستاگرام و جاهای دیگر همه شاهد تحسین یک صدای ملت ایران از این عروس ساده‌پوش و بدون آرایش بودیم. برخی در مورد مشهود بودن لک های صورت او و شمارش آنها گمانه زنی می‌کردند. 

بعد کلیپ های سخنان او منتشر شد که تفکرات او را نشان می‌داد.
او کمتر از یک هفته در ایران به شهرتی باورنکردنی رسید. برای فضیلتی که در جامعه خودمان چندان هم فضیلت نیست.

علاوه بر عروس، جاری او کیت میدلتون هم مورد تحسین ملت ایران قرار گرفت. چون لباسی را که در این مراسم به تن داشت، برای بار سوم پوشیده بود! چقدر ساده زیست! چقدر قانع! چقدر خانوم!

بیایید به این فکر کنیم اگر یک دختر ایرانی‌ همین پوشش و آرایش را برای مراسم ازدواج خود انتخاب می‌کرد، فقط اطرافیانش که جزء همین ملت بزرگ ایران هستند،‌ چه می‌گفتند؟!

همان افرادی که اگر یک دختر بدون آرایش و ساده‌پوش در شهر خودمان ببینند، در مورد طرز فکر، زندگی و حتی وضعیت اقتصادی او قضاوت و اظهار نظر می‌کنند.


احتمالاً در فرهنگ رفتاری واقعی جامعه ما ساده‌پوشی برای اشراف یک کشور دیگر، یک فضیلت است و برای مردم عادی خودی یک عیب محسوب می‌شود!!!
به این می‌گویند وارونگی! تناقض! سر و ته نداشتن!
کاش به جای‌ این موضع‌گیری‌ها و در بوق و کرنا کردن، به ساده‌پوشی و ساده‌گردی تنها به عنوان یک انتخاب و سلیقه به دیده احترام نگاه شود. چه برای عروس خاندان سلطنتی بریتانیا، چه برای دختران شهر تهران!
اگر ساده‌پوشی یا اصلاً‌ نوع پوشش یک انتخاب است، پس خیلی عادی است و نیاز به تحسین یا تقبیح دیگران ندارد. 
موضوع دیگری که گویا ملت بزرگ ایران نادیده گرفتند، هزینه‌هایی است که صرف برگزاری این عروسی سلطنتی شد. صرف چنین هزینه‌هایی‌ در کنار این ساده‌پوشی و بی‌آرایش بودن عروس، نشان دهنده‌ تناقض است. تناقض ساده‌پوشی و بدون آرایش بودن با چنین عروسی مجللی! 


داستان ساده‌پوشی خانم مگان یا خانم کیت ماجرای من نیست. 

داستان من، واکنش مردم کشورم به چنین ماجراهایی است که به من هم به عنوان یک عضو این جامعه مربوط می‌شود.  


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۷ ، ۱۹:۵۷
پروین شیربیشه
شنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۱۱ ق.ظ

تصعید

💙

تصعید

او روی صندلی آرام نشسته

و به دوردست‌ها می‌نگرد

ناگهان بلند می‌شود

می‌دود

نه! پرواز می‌کند

حالا فهمیده که باید روح شود


#شعرهایم👇

برای خواندن و به اشتراک گذاشتن شعرهایم به کانال پرنویسا در تلگرام مراجعه کنید:

 parnevisa@

💙

تصعید:

گذر از حالت جامد به گاز، بدون تبدیل شدن به مایع در میانه‌ی راه

یادم است وقتی در درس علوم به این اتفاق رسیدیم، خیلی حیرت کردم!

و پس از آن همیشه "تصعید" برایم جزء شگفت انگیزترین رویدادها بود. چه اتفاقی درون شیء یا ماده، بین مولکول‌ها یا اتم‌هایش می‌افتد که یک سره از حالت جامد به گاز تبدیل می‌شود؟

💙

و تصعید بالاخره نام یکی از اشعارم شد. البته این شعر مربوط به ۱۶ سال پیش است. و امروز دوباره احضار شد. وقتی قدم می‌زدم و فکر می‌کردم. 

راستی برای خوب فکر کردن، لازم نیست حتماً نشست. راه رفتن هم خیلی کمک می‌کند و البته پرواز کردن 😊


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۱:۱۱
پروین شیربیشه
شنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۵۲ ب.ظ

من همه‌ام!

من تو بوده‌ام!‌

وقتی دستان‌ت را می‌گیرم 

و به همه‌ی کارهایی که سالها با آنها کردی، فکر می‌کنم.

وقتی به قدم‌های خسته‌ات نگاه می‌کنم 

و به همه‌ی مسیری که تا اینجا پیموده‌ای، فکر می‌کنم.

مادرم!

پدرم!

***

من یک درخت‌ام!

عمری زیر آسمان، در کنار عبور فصل‌ها و جانوران ایستاده

آشیانه‌‌ی پرندگان بر بلندایم

شکوفایی بهاران بر سر تا پایم

عریانی زمستان بر شاخسارم

و شکوهِ سایه‌داری  و سکوت و تماشا در وجودِ سبزم

***

من احساسِ شهری هستم در سحرگاهی زود

گاهواره‌ی هزاران خفته‌ای

که هنوز غوغا و شتاب کار روزانه‌شان را آغاز نکرده‌اند!

وقتی از پنجره‌ی اتاقم به بیرون نگاه می‌کنم  

غرق سکوت و سکون!

***

من مورچه‌ا‌ی هستم

که در یک تابستانِ عاشقانه

بدون اینکه از چیزی خبر داشته باشم

از بالای درختی

در میان گفت و گویی

روی کتابی فرو افتادم

این سو و آن سو رفتم

دختر مرا دید و نشانم داد

و گفت من مثلِ این مورچه‌ام!

نمی‌دانم چه می‌کنم.

صورتش گُل انداخته بود

زیباتر شده بود!

وقتی او را دیدم، گفتم: من این دختر هستم!

***

من همه‌ی آن دختران هستم

همه‌ی دخترانی که بودند، هستند و خواهند بود

همه‌‌ی آنها که دیدم و می‌شناسم

همه‌ی آنها که ندیدم و هرگز نخواهم دید


من همه‌‌ی آنها هستم

در فصل عاشقی 

یا در فصولِ دیگر!

با گیسوانی بلند 

یا موهای کوتاه شده!

چه فرقی می‌کند؟!


در حال درست کردن خوراک

یا شستن ظرفی و لباسی


در حال شانه کردن مو

یا بو کردن یک شاخه گُل


من همه‌ی آنها را زیسته‌ام

در خانه‌هایی کوچک

یا قصرهایی بزرگ


می‌خندم

یا به اندازه‌‌ی پهنای صورتم اشک می‌ریزم


تند تند حرف می‌زنم و به نفس نفس می‌افتم

یا صدایم در سینه حبس می‌شود


من همه‌ی آن دخترانِ ناپیدا هستم

***

من آن خانه‌ی متروک‌ و فروخفته‌ام
که هنوز صدای ساکنان‌م را می‌شنوم
حجم احساساتشان را می‌فهمم
و بوی حضورشان را در تنم استشمام می‌کنم

شاید به لرزه‌ای ویرانه‌ای شوم
اما داستان‌ها به دل
عبرت‌ها به یاد 
و یادها زیر آوار دارم

***

من آن اشتیاق‌ام

آن اشتیاقِ کوچکِ تُرد و نازک

که به دل چنگ می‌زنم


(همراه با کور سویِ امیدی

 که شرط ماندن و زیستن است)


که حیات را 

تاب آوردنی

لذت بردنی

و دنبال کردنی 

می‌کنم



در قلب کودکی

هنوز نرسیده


چون جرقه‌ای

چشم‌ها را درخشان‌تر

گونه‌ها را سرخ‌تر

می‌سازم 

و

لب‌ها را به لبخند

دل‌ها را به شاد‌ی 

مهمان می‌کنم

***

من او هستم!

هر کسی، هر چیزی

هر جانداری، هر بی‌جانی

کوچک یا بزرگ، زشت یا زیبا

چه فرقی می‌کند؟!

***

من همه‌ی اینها هستم

آیینه‌ای در برابر

تا وقتی بی‌زنگارم


زنگار که ببندم، دیگر هیچ نیستم

حتی خودم!

فروبسته می‌شوم

در فروبستگیِ مطلق!


چون آیینه‌ای بی‌زنگار باد-ام!!!

                                  باش‌م!!!

آمین!

بامداد 95/11/23


دیشب کتاب «با هم اندیشیدن، راز گفتگو» را می‌خواندم. در بخشی از کتاب مصاحبه‌ای با شاعر و نویسنده‌ی قرقیزستانی، «چنگیز آیتماتف» آمده بود.

جایی از مصاحبه او چنین گفت: «پیچیدگی و بهم پیوستگی مسائل در  وجود خود انسان قرار دارد. یک انسان همه چیز را در خود به طور متمرکز دارد، اما به این امر آگاهی ندارد. وظیفه‌ی یک رمان خوب آن است که این نوع تفکر را در انسان برانگیزاند.»

سخنان او مرا بسیار تحت تأثیر قرار داد. به‌طوری‌که پس از خواندنش این شعر نسبتاً طولانی را سرودم. او وظیفه‌اش را به عنوان یک نویسنده خیلی خوب انجام داد و خواننده‌اش را به شعر سرودن وادار کرد. روحش شاد!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۵۲
پروین شیربیشه
شنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۵، ۰۸:۳۰ ب.ظ

باران بعد از پلاسکو

باران بر سرِ طهران/تهران می‌بارد

تا تطهیرش کند


آتشی که در نهان پلاسکو را سوزاند

دیگر خاموش شده 

اینک،

باران روی ویرانه‌اش می‌بارد


انسان‌هایی مانند من

زیرِ آوارهایی با دمای ۶۰۰ درجه

تهران/طهران چه هفته‌ی هولناکی را گذراند!

خُدای من!


کاش زودتر باریده بودی!

زودتر شُسته بودی!


آسمان بر سرِ طهران/تهران می‌بارد

تا شاید تطهیرش کند:

از دروغ

از ظُلم

از زشتی

و از اندوه حاصل از آنها


بادا !


هشت بهمن نود و پنج (صُبح زود)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۳۰
پروین شیربیشه
شنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۵، ۰۸:۲۲ ب.ظ

اولین شعرم

گر عمرِ من از دست رود، عمرِ تو باقی‌ست

                                                    گر سیرِ فلک ختم شود، نورِ تو جاری‌ست 
                                      

(نخستین تک بیتی که در دوران دبستان سرودم و با مداد در دیوان پروین اعتصامی پدرم نوشتم)




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۲۲
پروین شیربیشه
سه شنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۳۱ ب.ظ

تک‌بیت‌های کلاسیک

تو پندم ده، ای خُداوند نیک                که گردم در جهان شاد و بخت نیک


بیا ای گل، به گوشِ باد خوانیم             صدای خود به آن دلبر رسانیم


تو را من گم نکردم تا بیابم                   تویی شاهد به حال و روزِ زارم


غمی که از برای او نباشد                   به چاه انداز که آن غم نباشد

 
(شعر کوتاهِ کلاسیک به قدرِ توانم، اما از تهِ قلبم)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۳۱
پروین شیربیشه
سه شنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۱۶ ب.ظ

دیروز

در گرگ و میش صبح برخاستم:

کوچه بویِ آسمان می‌داد 

و آسمان، چراگاه کلاغان پاییزی بود


تنها بودم و سرد


به سوی فردا می‌رفتم یا تکرار دیروز بودم؟!


کاش می‌توانستم زودتر از بن‌بست آنجا رها شوم!

آن وقت‌ها نمی‌دانستم که می‌توانم

اما اکنون می‌دانم که می‌توانستم ...


و امروز می‌خندم

خوشحالم

چون هر روز یک اتّفاق ساده، مرا به ذوق می‌آورد:                               

                                                            چاله‌ی آب باران

                                                            پرنده‌ی سینه سفید

                                                            قیافه‌ی خنده‌دارِ تو

                                                            و ...

و صدای نفس‌های مرگ که روی شیروانی‌ِ زندگی می‌کوبد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۱۶
پروین شیربیشه
سه شنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۱۱ ب.ظ

آن

فردا نیامده، اما می‌آید

دیروز آمده، اما باز نمی‌گردد


این لحظه را اگر پاس بداری، دیروز می‌شود

و اگر انتظارش را بکشی، فردا خواهد شد


پس فقط در «آن» باش!


(می دانم انسان‌های زیادی تا کنون از «قدر زمان حال دانستن» گفته‌اند. من هم به زبان خودم گفتم. این تجربه‌ی مکرر انسانی است که تا حدودی قابل اجراست و برای هر کس به شکلی قابل بیان :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۱۱
پروین شیربیشه
سه شنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۰۶ ب.ظ

فریاد در هوا

- وقتی چترها باز نشوند، پرنده‌ای باید بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۰۶
پروین شیربیشه