به نامِ خُدا / پرنویسا

پرنویسا: وبلاگ پروین شیرِبیشه

به نامِ خُدا / پرنویسا

پرنویسا: وبلاگ پروین شیرِبیشه

به نامِ خُدا / پرنویسا

به وبلاگ پرنویسا خوش آمدید
هر نوشته‌ای برای خواندن متولد می‌شود

«نوشتن» کسب و کارِ من است!
در این وبلاگ،
نمونه‌هایی از ثبت اندیشه‌ و احساسم را
بیشتر به صورت «درباره‌نویسی» و «شعر» بیان می‌کنم.

سپاسگزارم که آنها را با ذکر نام این وبلاگ با خوانندگان دیگر به اشتراک می‌گذارید

۵۵ مطلب با موضوع «درباره خیلی چیزها» ثبت شده است

يكشنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۵۱ ق.ظ

شب اسفند

آسمان می‌­بارد

من می­‌نشینم

صدای باد و باران را می‌شنوی؟

صدای نفس‌هایت را می‌شنوم!

می‌دانم دیگر نمی‌بینمت.

می‌دانی دیگر نمی‌آیی ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۵۱
پروین شیربیشه
يكشنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۴۰ ق.ظ

شایدها

شاید برف‌ها آب شوند، شاید

شاید یخ‌ها سفت‌تر گردند، شاید

شاید فصل دروغ به پایان رسد، شاید

شاید مرگ سراغ ما بیاید، شاید

شاید کبوتران دیگر پرواز نکنند و ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۴۰
پروین شیربیشه
جمعه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۳۴ ق.ظ

رنج­‌ها

1.  نادانم

     به اندازه­‌ی تمام سرنوشت­‌هایم

     به اندازه­‌ی تمام تنهایی‌­هایم

     به اندازه­‌ی بارانی که نمی­‌بارد و نمی‌­دانم چرا

     به اندازه­‌ی این خانه­‌ی خلوت

           این چراغ تاریک

           این خدای ساکت


2.   نومید از خود

     از تمام داشته­‌ها و دانسته­‌هایم

     از تمام کوچکی وجودم و حقارت روحم

 

3.  سرگشته از آدم­ها

                     از کلونی پرتعدد موجودات

           از دستگاه‌­ها

              خانه­‌ها

              خیابا­ن­‌ها

          سرگشته‌­ام از بیابان­‌های تنهایی

              از کویرهای بی­‌انتهای سؤال

              از دریاهای راکد بی­‌جواب

             از آدم­ها


4.  پاسخی نمی­‌شنود آن‌ که به پژواک معتقد است

           چه حکایتی‌است آوای تو و پژواک کوهستان

           چه حکایتی‌است سکوت کویر و رخوت بیابان 

           چه حکایتی‌است تنهایی انسان و سرگشتگی یک شب تابستان


5.  کوچه‌‌های خلوت شب حضور تو را انتظار می­‌کشند

           دست­‌های سرد صبح آغوش گرمت را

           و من بال­‌های اهورایی­‌ات را برای همیشه پریدن

         یک­بار، و برای همیشه رهیدن


6.   وای بر آن کوهسار خاموش که رودی را در آغوش نکشد

            وای بر آن تشنه‌­ی دریا که در کویر گم شود

            وای بر آن مست غرور که از خواب هوس برخیزد

          وای بر انسان اگر این­سان بماند

            وای بر باران اگر نبارد


    23:45      81/7/27 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۳۴
پروین شیربیشه
جمعه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۱۸ ق.ظ

سودازده‌ات را

خدایا ببخشا تمام این روزها را

خدایا ببخشا تمام این فراموشی‌ها را

سرگردانی‌ام را بنگر و سردرگریبانی‌ام را ببخشا

که در برهوت خویش آشفته‌سر به دنبال رهایی دویده­‌ام


سودازده­‌ات را دریاب

مرا که چشمانم به ژرفای این تهی‌آباد خراب دوخته شده

و دستانم به ریزش مُدامِ انهدام در خویش خو گرفته

به سراغِ مردمان رفتم

چیزی جز هیاهوی پوچ حیاتی مسخ­‌شده نیافتم

چون مرغان دریایی پر قیل و قال!

 

سودازده­‌ات را دریاب

آیا نمی‌شنوی صدای آب شدنِ این شمع خودسوز را در ظرفِ زمان؟

تا به کی گُداختن؟!

چون ابرهای باران‌زا غرّیدن

تا به کی جهیدن؟!

چون شاخه‌های بیدِ مجنون لرزیدن

مرا، سودازده‌ات را دریاب!

1379-80

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۱۸
پروین شیربیشه
جمعه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۰۶ ق.ظ

آمدم، امّا ...

آمدم

اما دیر

با چندین میلیون سال تأخیر

با چندین هزار سال وقفه در بهشت

و چندین سال درنگ در خاک

 

آمدم

اما دیر

به اندازه­‌ی عمر زمین

تا بدانم که چگونه زمین زمین شد و آسمان آسمان

و چگونه آسمان این‌همه از دستان ما دور شد

و چگونه دستان ما این‌همه از دامان خُدا بی‌بهره شد

و چگونه آدم این‌همه تنها شد

پایان آذر 82 و آغاز دی 82

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۰۶
پروین شیربیشه
سه شنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۰۷ ق.ظ

گل‌هایی که در سیاهی می‌شکفند ...

در سیاهی می‌شکفند، 

گل‌هایی که تماشای تلألوی شاد کوچکشان به دنیایی می‌ارزد.

بر بستر خاک نشسته، مسافر آسمانت می‌کنند، 

گل‌هایی که در سیاهی می‌شکفند.

آن درخشش‌های کوچکی که دنیا را به درون دریچه‌های پاک و بی‌آلایش خود جذب می‌کنند.

 17/مرداد/87

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۰۷
پروین شیربیشه
دوشنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۴۶ ب.ظ

تعالی

خاری در بیابان وحشت

چون کوهی خاموش در نجوا با خویش

پاره­‌سنگی با عمر چند میلیون ساله

 

دستهایت را به آن صخره­‌ی بی­‌پژواک تپه‌­های دور بسپار

دلت را به آن شقایق وحشی متروک

 و چشمانت را به قافله­‌ای که هیچگاه به مقصد نرسید

راستی حرف‌های نگفته‌ات را نیز به نامه‌های گمشده و پیام‌های نرسیده بسپار

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۴۶
پروین شیربیشه
يكشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۴۷ ب.ظ

سرودی برای شب بیداران

پنجره را باز کن

تا شب شبی مهمانِ اتاقت شود

«حجمِ غمناکِ» وجودت را فراگیرد و تو را نشئه سازد

یک شب بیدار بمان بخاطرِ خدا

و شعر بخوان باز هم بخاطرِ خدا

که من مشتاق شنیدن صدای نفس‌های گرمِ توام

نفست همیشه گرم باد

و سرت سبز و سلامت باد!

1379

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۴۷
پروین شیربیشه
شنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۵۲ ب.ظ

درباره­‌ی صُلح About Peace

روزی در میانه‌ی درس و بحث، از «صُلح» گفتند، و من «او» را در خیالم دیدم و برایش سرودم:


صُلح

چه سرزمین سرسبزی که خوابت را بارها دیده‌ام

چه فصلِ پُر برکتی که سال‌ها به انتظارت نشسته‌ام

چه آوازِ زیبایی که گرچه همه‌ات را از بر نبوده‌ام، اما لحنت را همیشه در دلم تکرار و زمزمه می‌کرده‌ام

آه !

به‌به !

صُلح چقدر زیبایی !

چه چشم‌اندازِ دوست داشتنی‌ای 

چه گرما و خُنکای مطبوعی داری

چه جاذبه‌ای !

صُلح جان، مرتع­ هایت چقدر پُرپُشت هستند

صُلح جان، رودخانه‌هایت چقدر پُرآب و خروشان هستند

صُلح جان، دشت‌هایت چقدر زیرِ آسمان تلألو دارند مثل مخمل

                سایه­‌ی زیرِ درختانت چقدر برای آرام گرفتن امن هستند

                گُل‌هایت چقدر خوشبو هستند

صُلح، نامت چقدر آسمانی است !

صُلح، چقدر به انتظارِ آمدنت پیر شدم ، من که کودکی خُرد بودم !

می‌دانم روزی خواهی آمد و به جای فرشِ قرمز زیرِ پا، خودت زمین را سبز و نارنجی خواهی کرد.

روزی می‌آیی

می‌دانم

هرچند شاید دیگر نباشم که به پیشوازت بیایم.

اما هرجا که باشم، حتی زیرِ تلّی از خاک،  به آمدنت، به رویِ زیبایت لبخند می‌زنم !  :)

زیرا تو عزیزترین میهمانِ موعودِ  بشر خواهی بود !

تو بی‌شک خودِ بهشتی !

تو بی‌شک معنا، ترجمان، تعبیر و تفسیر ِبهشتی ! 

بهشتِ اول، بهشتِ موعود، بهشتِ آخِر !

91/9/12

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۵۲
پروین شیربیشه
شنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۰۰ ق.ظ

کار زار

مفرّی نیست

حتا نمی‌توان فریاد زد

در حنجره­‌ام، گرد و خاک اسبان تندروی نظامیان شتابکار نشسته

و در رگ‌هایم، رخوت علف‌های صبور بیابان‌های بی‌پایان رسوخ کرده

 

پرنده­‌ها

بال‌هایتان را بگشایید و پرواز کنید

وقتی اوج گرفتید، از من نیز یاد کنید

که در این دره‌ی ژرف زندگی، بی‌نصیبم از بال و پر و پرواز

چرا که بال‌هایم کابوس زده­‌اند

پرهایم رویایی‌­اند

و پروازم چیزی نیست جز پرت شدن از تخت‌خواب.


 زمستان 1380

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۰۰
پروین شیربیشه