به نامِ خُدا / پرنویسا

پرنویسا: وبلاگ پروین شیرِبیشه

به نامِ خُدا / پرنویسا

پرنویسا: وبلاگ پروین شیرِبیشه

به نامِ خُدا / پرنویسا

به وبلاگ پرنویسا خوش آمدید
هر نوشته‌ای برای خواندن متولد می‌شود

«نوشتن» کسب و کارِ من است!
در این وبلاگ،
نمونه‌هایی از ثبت اندیشه‌ و احساسم را
بیشتر به صورت «درباره‌نویسی» و «شعر» بیان می‌کنم.

سپاسگزارم که آنها را با ذکر نام این وبلاگ با خوانندگان دیگر به اشتراک می‌گذارید

۴۹ مطلب با موضوع «درباره خیلی چیزها :: شعرهایم» ثبت شده است

سه شنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۳۹ ق.ظ

. و .. و ... و ....

.

و دیدم فقر را

که چگونه فرزندان خردسالش را به­ خاطر پولِ سیاه در پیچ جاده‌ها رها می‌کرد.

..

از تاریکی ناراحت نباش!

کره­‌ی زمین می‌چرخد و دوباره روشن می‌شویم.

...

کسی که در دوستی، شوخی را به تمسخر می‌کشاند، در حقیقت به صمیمیت خیانت می‌کند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۳۹
پروین شیربیشه
دوشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۱۹ ب.ظ

پرواز

 باقی­مانده­‌ام چیزی جز این خاکستر سرد نیست

   ولی باشد همه را به تو می‌­بخشم

   تا از بالای بلندترین کوهی که رفته‌­ای بر پایین­‌ها بیفشانی.


   تا از این پس در عالم مجنونی نباشد که پی لیلی‌­اش بگردد

   تا از این پس در عالم دیوانه­­‌ای نباشد که به زنجیر اسیر شود

   تا از این پس در عالم 

   نقاشی نماند کهآسمان را در چارچوب بومش پهن کند

   و یا جلادی که سر از گردن باریک لک­‌لکان امیدوار جدا کند. 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۱۹
پروین شیربیشه
يكشنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۴۶ ق.ظ

نیروانا Nirvana

   از خواب برخاستم در صبحی صادق

   ذرات معلق در هوا چگونه روی امواج نور می­‌رقصیدند!

   و من رخت بربستم تا کوچ کنم از این اندوه به آن سرور

 

   نیروانا

   تو را در خواب دیده‌­ام

   تو را چون نیلوفری شاد بر سطح برکه‌­ای سبز رنگ رؤیت کرده­‌ام

 

    تو چون امروز حقیقی بودی

    و چون فردا نامرئی

 

    تو اوج کوشش­‌های امروز من بودی

    و پایان امیدهای فردایم


    @@@


    بادپا دویدم در دشت زندگی

    اما نمی‌­دانستم که دویدن خستگی در پی دارد

    و خستگی، دلزدگی

    کجاست پایان دلزدگی­‌ها، در برهوت زمین یا ملکوت آسمان؟ 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۴۶
پروین شیربیشه
شنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۳۷ ق.ظ

گُم

کجا رفتی که دیگر صدایت به گوش نمی­‌رسد؟

آنجا که دست‌ها را دیگر نمی­‌توان به آسمان رساند،

آنجا که برگ‌ها را دیگر نمی­‌توان به شاخه­‌ها سپرد،

 آنجا که چشم‌ها را دیگر نمی­‌توان شست،

 کجا؟

 برای بدرقه‌­ات آمده بودم، ولی ندیدی­‌ام.

 مگر من اثیری بودم که نشناختی‌ام ؟!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۳۷
پروین شیربیشه
جمعه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۸:۵۵ ق.ظ

پازل Puzzel

بیماران برای فرار از درد تا صبح از خاطرات کپک­‌زده­‌ی خود می­‌گویند

مردگان برای دیرتر پوسیدن به بهشت فکر می­‌کنند

زندگان برای فردا در حوض امروز خفه می­‌شوند

کودکان به پاسِ بزرگ شدن از بازی‌های کودکانه منع می­‌شوند

عشق در کوره­‌ی سوء تفاهمات می­‌سوزد

و رنج پا به پای لذت در مویرگ­‌ها رسوخ می­‌کند

 

مردان به نگاهی زنان را دوست می­‌دارند

و زنان به لبخندی مردان را باور می­‌کنند.

 

1380

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۸:۵۵
پروین شیربیشه
يكشنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۵۱ ق.ظ

شب اسفند

آسمان می‌­بارد

من می­‌نشینم

صدای باد و باران را می‌شنوی؟

صدای نفس‌هایت را می‌شنوم!

می‌دانم دیگر نمی‌بینمت.

می‌دانی دیگر نمی‌آیی ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۵۱
پروین شیربیشه
يكشنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۴۰ ق.ظ

شایدها

شاید برف‌ها آب شوند، شاید

شاید یخ‌ها سفت‌تر گردند، شاید

شاید فصل دروغ به پایان رسد، شاید

شاید مرگ سراغ ما بیاید، شاید

شاید کبوتران دیگر پرواز نکنند و ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۴۰
پروین شیربیشه
جمعه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۳۴ ق.ظ

رنج­‌ها

1.  نادانم

     به اندازه­‌ی تمام سرنوشت­‌هایم

     به اندازه­‌ی تمام تنهایی‌­هایم

     به اندازه­‌ی بارانی که نمی­‌بارد و نمی‌­دانم چرا

     به اندازه­‌ی این خانه­‌ی خلوت

           این چراغ تاریک

           این خدای ساکت


2.   نومید از خود

     از تمام داشته­‌ها و دانسته­‌هایم

     از تمام کوچکی وجودم و حقارت روحم

 

3.  سرگشته از آدم­ها

                     از کلونی پرتعدد موجودات

           از دستگاه‌­ها

              خانه­‌ها

              خیابا­ن­‌ها

          سرگشته‌­ام از بیابان­‌های تنهایی

              از کویرهای بی­‌انتهای سؤال

              از دریاهای راکد بی­‌جواب

             از آدم­ها


4.  پاسخی نمی­‌شنود آن‌ که به پژواک معتقد است

           چه حکایتی‌است آوای تو و پژواک کوهستان

           چه حکایتی‌است سکوت کویر و رخوت بیابان 

           چه حکایتی‌است تنهایی انسان و سرگشتگی یک شب تابستان


5.  کوچه‌‌های خلوت شب حضور تو را انتظار می­‌کشند

           دست­‌های سرد صبح آغوش گرمت را

           و من بال­‌های اهورایی­‌ات را برای همیشه پریدن

         یک­بار، و برای همیشه رهیدن


6.   وای بر آن کوهسار خاموش که رودی را در آغوش نکشد

            وای بر آن تشنه‌­ی دریا که در کویر گم شود

            وای بر آن مست غرور که از خواب هوس برخیزد

          وای بر انسان اگر این­سان بماند

            وای بر باران اگر نبارد


    23:45      81/7/27 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۳۴
پروین شیربیشه
جمعه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۱۸ ق.ظ

سودازده‌ات را

خدایا ببخشا تمام این روزها را

خدایا ببخشا تمام این فراموشی‌ها را

سرگردانی‌ام را بنگر و سردرگریبانی‌ام را ببخشا

که در برهوت خویش آشفته‌سر به دنبال رهایی دویده­‌ام


سودازده­‌ات را دریاب

مرا که چشمانم به ژرفای این تهی‌آباد خراب دوخته شده

و دستانم به ریزش مُدامِ انهدام در خویش خو گرفته

به سراغِ مردمان رفتم

چیزی جز هیاهوی پوچ حیاتی مسخ­‌شده نیافتم

چون مرغان دریایی پر قیل و قال!

 

سودازده­‌ات را دریاب

آیا نمی‌شنوی صدای آب شدنِ این شمع خودسوز را در ظرفِ زمان؟

تا به کی گُداختن؟!

چون ابرهای باران‌زا غرّیدن

تا به کی جهیدن؟!

چون شاخه‌های بیدِ مجنون لرزیدن

مرا، سودازده‌ات را دریاب!

1379-80

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۱۸
پروین شیربیشه
جمعه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۰۶ ق.ظ

آمدم، امّا ...

آمدم

اما دیر

با چندین میلیون سال تأخیر

با چندین هزار سال وقفه در بهشت

و چندین سال درنگ در خاک

 

آمدم

اما دیر

به اندازه­‌ی عمر زمین

تا بدانم که چگونه زمین زمین شد و آسمان آسمان

و چگونه آسمان این‌همه از دستان ما دور شد

و چگونه دستان ما این‌همه از دامان خُدا بی‌بهره شد

و چگونه آدم این‌همه تنها شد

پایان آذر 82 و آغاز دی 82

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۰۶
پروین شیربیشه