به نامِ خُدا / پرنویسا

پرنویسا: وبلاگ پروین شیرِبیشه

به نامِ خُدا / پرنویسا

پرنویسا: وبلاگ پروین شیرِبیشه

به نامِ خُدا / پرنویسا

به وبلاگ پرنویسا خوش آمدید
هر نوشته‌ای برای خواندن متولد می‌شود

«نوشتن» کسب و کارِ من است!
در این وبلاگ،
نمونه‌هایی از ثبت اندیشه‌ و احساسم را
بیشتر به صورت «درباره‌نویسی» و «شعر» بیان می‌کنم.

سپاسگزارم که آنها را با ذکر نام این وبلاگ با خوانندگان دیگر به اشتراک می‌گذارید

۴۹ مطلب با موضوع «درباره خیلی چیزها :: شعرهایم» ثبت شده است

جمعه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۴۳ ق.ظ

تصعید

او روی صندلی آرام نشسته

به دوردست‌ها می‌نگرد

بلند می‌شود

می‌دود

نه! پرواز می‌کند

حالا فهمیده که باید روح شود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۵ ، ۰۲:۴۳
پروین شیربیشه
پنجشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۴۳ ق.ظ

یگانه‌ترین یار

به یادِ فروغ فرخزاد «ای یگانه‌ترین یار»

ای یار، ای یگانه‌ترین یار!
از آمدن نگو
از رفتن بگو
رفتن و بازنگشتن، فنا و دیگر هیچ
بادآسا سبزه‌های بیابان را به رقص درآوردن
و چون نغمه‌ی کودکان امیدوار در کوچه‌ها پیچیدن

دست بردار از این تاریکیِ تکرار
و دستان را به آینه‌ی فردا مسپار

ای یار، ای یگانه‌ترین یار!
از رفتن‌ها بگو
نه از آمدن‌ها
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۴۳
پروین شیربیشه
چهارشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۲۰ ق.ظ

مشقِ سیاه

(به تمام کودکان دبستانی که معلوم نیست چه بر سرشان آمد)


بچه‌ها فردا املاء داریم

بچه‌ها شما آنقدر باید بنویسید تا یاد بگیرید

تا در آینده بتوانید به جامعه خدمت کنید

راستی یادتان باشد گوشه‌ی دفترتان تا نخورد!

نقطه سرِ خط.


بچه‌ها امروز علوم داریم

چون درِ آزمایشگاه بسته است، در کلاس آزمایش می‌کنیم

راستی تو بگو! یک مَن پنبه سنگین‌تر است یا یک مَن آهن؟

اَه چقدر خنگی! هر دو مساوی‌اند.

نقطه سرِ خط.


بچه‌ها امروز معلم ندارید

از کلاس بیرون نمی‌آیید

دست به سینه، سرها روی میز!

نقطه سرِ خط.


حالا زنگ خورده است.

بچه‌ها روی دیوارِ دبستان هرچه می‌خواهند می‌نویسند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۲۰
پروین شیربیشه
سه شنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۵۵ ق.ظ

بیداری

در این تنِ تنها به جستجوی چه هستی؟

کمی فکر کن!

جسمت یخ زده،

جانت را بیدار کن که از آتشش، کالبدت هم شعله‌ور شود!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۵۵
پروین شیربیشه
دوشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۴۱ ق.ظ

رهایی

ای کاش رهایی از جنسِ باران بود

تا وقتی می‌بارید، زمین‌های تکراریِ دیروز را تر می‌کرد


ای کاش رهایی از جنسِ باد بود

تا وقتی می‌وزید، ابرهای انبوه‌ِ بیکاره را تکان می‌داد


ای کاش رهایی از جنسِ برف بود

تا وقتی می‌نشست، تمامِ سیاهی‌ها را سفیدپوش می‌کرد


ای کاش رهایی از جنسِ رودخانه بود

تا وقتی جاری می‌شد، در مسیرش همه‌چیز را پاک می‌کرد


...


و ای کاش رهایی، خودِ رهایی بود

تا وقتی می‌رهید، از همه‌چیز رها می‌شد


12و81/2/10

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۴۱
پروین شیربیشه
يكشنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۳۴ ق.ظ

حدیث نفس

تا دنیا، دنیا بوده
         شب پیِ روز اومده
                          گنجشک می‌خورده‌ دونه
                                                             خُدا خودش می‌دونه
تا دنیا، دنیا بوده
         عاشق کارش همینه که صبح تا شب بشینه
                          مرغ دلش حیرونه
                                                             خُدا خودش می‌دونه
تا دنیا، دنیا بوده
         گلبرگِ گُل رقصونه
                        بلبل بیچاره هم قفس براش زندونه
                                                            خُدا خودش می‌دونه
تا دنیا، دنیا بوده
        چشمه اشکش روونه
                       لیلی چشش سیاهه عاشقِ اون مجنونه
                                                            خُدا خودش می‌دونه
تا دنیا، دنیا بوده                  
        آدم دیوونه بوده
                       قصه‌ی ما ناتمومه دنیا همش افسونه          
                                                            خُدا خودش می‌دونه
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۳:۳۴
پروین شیربیشه
شنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۳۶ ق.ظ

شعرهای بی­‌نام اما پر احساس من در مرداد 83

بر شاخه­‌های سرد اسفندی، تلی از شکوفه

بر لبانِ خندان من، تلی از غم

کاش بهار دوباره می‌آمد و مرا با خود می‌بُرد !

من، او را و او، مرا

اما ما از ما بیگانه

و ما تنها


@@@


همیشه دلم می‌خواست بهارم شکوفه باران و سبز

تابستانم گرم و آب­‌تنی

و پاییز را در جنگل عباس آباد باشم

همیشه دلم می‌خواست آسمان با من سازگار باشد، و بود

همیشه دلم می‌خواست آکنده از لبخند باشم، و بودم

همیشه دلم می‌خواست با خُدا دوست باشم، و او دوستم بود

همیشه دلم می‌خواست تنها نباشم، و تنهایی یگانه تقدیرم بود: همیشه و همه‌جا


@@@

 

او می‌رود، 

چون باید برود

و مرا نخواهد بُرد، 

چون راهِ من در راستای جانِ تنهایم جاری‌ست

بیا هیچ­کس!

از درازای زمان بیا و در سرنوشت من محو شو که تنهایی تقدیر من است

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۳۶
پروین شیربیشه
جمعه, ۷ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۴۳ ق.ظ

برای انسانی دیگر

بنازم کلامی را که حلاوتش، هر تلخی را شیرین می‌سازد

بنازم چشمی را که به گوشه­‌ی نگاهی، دل‌ها را آرامِ جان است

بنازم غنچه­‌ی سرخی را که به لبخندی، زنگارِ غم از دل‌ها می‌زُداید

بنازم جانی را که جوشش‌ش، هر مرده‌ای را زندگی می‌بخشد

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۵ ، ۰۹:۴۳
پروین شیربیشه
پنجشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۴۵ ق.ظ

صِفر

پرنده‌ای را مانَم افتاده در کفِ پیاده‌رو

زمستان را تجربه کرده‌ام

اکنون بهار است،

اما نمی‌توانم پرواز کنم زیرا بال‌هایم یخ زده­‌اند

عابران به من ترحم نکنید

که سردی نگاه‌هایتان را دوست ندارم

به جای آن برایم آتشی بیفروزید تا ابد در آن بسوزم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۵ ، ۰۲:۴۵
پروین شیربیشه
چهارشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۲۲ ق.ظ

پایان

 بردبارانه‌ترین انتظار را به انتظارت نشسته‌ام

 طولانی‌ترین شب و روز را برایم به ارمغان آورده‌ای

 تعابیر فلسفی‌ات را نمی‌خواهم،

 تعاریف انسانی‌ات کجاست؟

 نگاهم نکن، که نگاه‌هایت دیگر ژرف نیستند.

 صدایم نکن، که پاسخ‌هایم دیگر گرم نیستند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۵ ، ۰۳:۲۲
پروین شیربیشه