خُدا جان سلام
سپاس که خواستی من هم باشم! برای همین به من هم نقش کوچکی دادی.
و اینک چون نقش کوچکی، در داستان بزرگ هستی تو حضور دارم.
و دلگرمم به بودنِ تو که معنادارترین معنا و دلیل بودنِ من است!
....................................................................................................................
آیا من و نقشم دو چیز هستیم؟ نه، فکر نمیکنم اینطور باشد! فقط وقتی میآییم دربارهاش سخن بگوییم، دو چیز، یا دو پاره میشود. به قول مولوی: «ما نبودیم و تقاضامان نبود». پس بهتر است سپاسنامهام را اینطور اصلاح کنم:
سپاس که اراده فرمودی، و نقشی زدی مرا !
سپاس که نقشی زدی !
و اینک چونان نقشی یا سایهای آفریدهی تو خوشم !
.....................................................................................................................
هر انسانی در طول زندگیش بارها و بارها به تولّد و وجود خود میاندیشد و شاید دربارهی آن بنویسد. من هم بارها اندیشیدم و نوشتم و سرودم.